فیک:real or illusion part1
فیک:real or illusion___part1
~~انیش~~
=نور اتیش توی چشاش بود...چشای مشکی و کشیده اش
اتیش اتاقش توی چشاش بود خیلی ارم وسط اتاق نشست...با خنده ای به زمین نگا میکرد کم کم... حرارت بیش از حد...رو بدنش تاثیر کرد گرما توی چشاش بود افتاد رو زمین و چشاش روی هم خوابونده بود...
[اخرین تصویر وارد شدن چند نفر به اتاق...
(دو روز بعد)
چشاشو از هم فاصله داد با سقف سفید روبه رو شد سرم دستاش پرستار کنارش...
پرستار: بیدار....شدی...خوبه...تا ۱ ساعت دیگه برو پیش روانپزشک
=اره روانپزشک اون توی اسایشگاه بود بعد اتیش زدن اتاقش توی پرورشگاه اوردنش اسایشگاه ....ولی اون دیوونه نیس فقط تنهاس..
انیش:...اوهوم....
~~فلیکی~~
=داشت به انیش نگا میکرد
فلیکس:...انیش دو ساعته...اینجاییم...یه کلمه هم نگفتی...
=چشاشو از رو دستاش برداشت
انیش: خسته ام میشه برم تو اتاقم
=با کلافگی نگاهیی بهش کرد...
فلیکس:...اره برو
انیش:....ممنونم...
~~انیش~~
=خیلی اروم به سمت اتاقش رفت تمام اونجا صدای دیوونه های..بود..که داد میزدن...
ایا خودشم جز اونا بود...
رو تخت نشست و تکیه..کرد...میز کنارش...پر غذا بود..نزدیکش شد و بوش کرد...خیلی حال بهم زن بود...اروم دراز.. کشید...چشاش گرم شد و خوابش برد....
~~فلیکس~~
فلیکس:...جیمین...چیکار کنم...
جیمین:..نمیدونم تاحالا همچین بیماری نداشتیم...
فلیکس: دو روزه باهاش حرف میزنم یه کلمه هم نگفته...
جیمین:..باید اعتماد شو جلب کنی
فلیکی:..اون دختر سنش کمه..وخیلی هم عجیبه ذهنم خیلی درگیرشه
جیمین: هنوز دو روزه..اومده....خوب..میشه..
فلیکس:...امید وارم...
جیمین: فلیکس من میرم به بیمارای طبقه ی بالا برسم...
فلیکس:...باشه...
=خیلی اروم بلند شدن به سمت در رفت دستگیره رو پایین اورد خارج شد...و در و بست
+۳۰ مین بعد+
~~انیش~~
=از خواب بیدار شد..موهای نسبتا بلندش باز بود... نفس تند...سینه اش بالا و پایین می کرد...اره... میز سمت چپش...
انیش:...وایسا...کیمچی...سوپ میسو....اها..خودشه...چاقو..
ادامه دارد.
این و حمایت کنیدددد توروخودا 🥺✨
~~انیش~~
=نور اتیش توی چشاش بود...چشای مشکی و کشیده اش
اتیش اتاقش توی چشاش بود خیلی ارم وسط اتاق نشست...با خنده ای به زمین نگا میکرد کم کم... حرارت بیش از حد...رو بدنش تاثیر کرد گرما توی چشاش بود افتاد رو زمین و چشاش روی هم خوابونده بود...
[اخرین تصویر وارد شدن چند نفر به اتاق...
(دو روز بعد)
چشاشو از هم فاصله داد با سقف سفید روبه رو شد سرم دستاش پرستار کنارش...
پرستار: بیدار....شدی...خوبه...تا ۱ ساعت دیگه برو پیش روانپزشک
=اره روانپزشک اون توی اسایشگاه بود بعد اتیش زدن اتاقش توی پرورشگاه اوردنش اسایشگاه ....ولی اون دیوونه نیس فقط تنهاس..
انیش:...اوهوم....
~~فلیکی~~
=داشت به انیش نگا میکرد
فلیکس:...انیش دو ساعته...اینجاییم...یه کلمه هم نگفتی...
=چشاشو از رو دستاش برداشت
انیش: خسته ام میشه برم تو اتاقم
=با کلافگی نگاهیی بهش کرد...
فلیکس:...اره برو
انیش:....ممنونم...
~~انیش~~
=خیلی اروم به سمت اتاقش رفت تمام اونجا صدای دیوونه های..بود..که داد میزدن...
ایا خودشم جز اونا بود...
رو تخت نشست و تکیه..کرد...میز کنارش...پر غذا بود..نزدیکش شد و بوش کرد...خیلی حال بهم زن بود...اروم دراز.. کشید...چشاش گرم شد و خوابش برد....
~~فلیکس~~
فلیکس:...جیمین...چیکار کنم...
جیمین:..نمیدونم تاحالا همچین بیماری نداشتیم...
فلیکس: دو روزه باهاش حرف میزنم یه کلمه هم نگفته...
جیمین:..باید اعتماد شو جلب کنی
فلیکی:..اون دختر سنش کمه..وخیلی هم عجیبه ذهنم خیلی درگیرشه
جیمین: هنوز دو روزه..اومده....خوب..میشه..
فلیکس:...امید وارم...
جیمین: فلیکس من میرم به بیمارای طبقه ی بالا برسم...
فلیکس:...باشه...
=خیلی اروم بلند شدن به سمت در رفت دستگیره رو پایین اورد خارج شد...و در و بست
+۳۰ مین بعد+
~~انیش~~
=از خواب بیدار شد..موهای نسبتا بلندش باز بود... نفس تند...سینه اش بالا و پایین می کرد...اره... میز سمت چپش...
انیش:...وایسا...کیمچی...سوپ میسو....اها..خودشه...چاقو..
ادامه دارد.
این و حمایت کنیدددد توروخودا 🥺✨
۱.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.