p12
پ:اها...
پ:
رسیدیم مدرسه پیاده شدم و رفتم داخل که سونا با دو اومد طرفم دستم رو گرفت و کشید
سونا:بدو استاد داره میاد
پ:خب میتونیماروم تر بریم دیگه
سونا:حرف نباشه بدوووو
پ:
اونقدر دویدیم که به نفس نفس افتاده بودم وارد کلاس شدیم که همه بلند شدن گفتن پس ما استادیم:/
سونا:احمقا(خنده)
پ:(خنده)
پ:
نگاهم به جکسون افتاد با چشمش بهماشاره کرد که برم سمتش
پ:چیزی میخواستی
جک:میتونی جزوه هات رو برامبدی
پ:باشه میدم
جک:شب میامدمخونتون برمیگردونم
پ:باشه
پ:
استاد اومد و همه نشستیم سرجاهامون
مغزم درگیر بود....رفته رفته از پسرا میترسیدم اونمخیلی زیاد
خونمون یه اتاق داشت که خیلی خوفناک بوو از بچگی ازش میترسیدم شوگا برامگفته بود اونحا اج.ن.ه داره
پ:باید بعد کلاس نگاهی به اون اتاق نگاهی بندازم
زنگ اخر:
ته:بدو کوک
کوک:میام
نامجون:به جای اینکه مثل مجسمه ها بشینی نگاشون کنی سوار ماشین شو
پ:
بهش نگاه کردم...مثل همیشه جدی و سرده
پ:باشه
پ:
بازوم رو گرفت و اروم کشید
سوار ماشین شدیم اینبار بین جین و نامجون بودم
جین:پرینان میدونی اون دخترا کی بودن
پ:نه کی بودن
جین:اولی لایلا بود دومی کارا سومی هانا چهارمی هم وانا بود اون چهار قول ها دوست بچگی تو بودن
پ:و واقعا؟
نامجون:تو بچگی خیلی بازی میکردین
پ:شما ها چطور میدونین
جین:ما خب...ایکیومون از تو زیاده
پ:ماشالله😐
نامجین:😂😂
پ:😂
پ:
رسیدیمخونه وارد اتاقمشدمدیدم جیمین و کوک و تهیونگ و شوگا دارن گیم میزنن
پ:اخه تو اتاق منننن
شوگا:اتاقامون خیلی گرمه مال تو بهتره
پ:چه ربطی داره برین تو پذیرایی ببینم
ته:بزار بازی کنیم دیگه ابنبات
کوک:خسیس نباش بیبی گرل
پ:ایشششش
پ:لااقل شوگا کمی اونطرف برو برم دستشویی لباسام رو عوض کنم
شوگا:هوم
پ:هوممم؟؟؟؟؟
شوگا:(میترسه)بیا برو بیا😐
پ:
با غرغر از کمد لباس برداشتم و رفتم دستشویی بعد یه حموم لباسام رو پوشیدم و وارد اتاق شدم دیدم سه تاشونم یه گوشه خوابشون برده
تلوزیون رو بستم و روشون پتو کشیدم
گفتم به اون اتاق که راز الوده برم که دستم رو گرفتن
ته:کجا
پ:هن
ته:(خنده)
پ: تهیونگ(اروم)
ته:(خنده)
پ:هوف...خوابه
شرط نداریم شب میزارم
پ:
رسیدیم مدرسه پیاده شدم و رفتم داخل که سونا با دو اومد طرفم دستم رو گرفت و کشید
سونا:بدو استاد داره میاد
پ:خب میتونیماروم تر بریم دیگه
سونا:حرف نباشه بدوووو
پ:
اونقدر دویدیم که به نفس نفس افتاده بودم وارد کلاس شدیم که همه بلند شدن گفتن پس ما استادیم:/
سونا:احمقا(خنده)
پ:(خنده)
پ:
نگاهم به جکسون افتاد با چشمش بهماشاره کرد که برم سمتش
پ:چیزی میخواستی
جک:میتونی جزوه هات رو برامبدی
پ:باشه میدم
جک:شب میامدمخونتون برمیگردونم
پ:باشه
پ:
استاد اومد و همه نشستیم سرجاهامون
مغزم درگیر بود....رفته رفته از پسرا میترسیدم اونمخیلی زیاد
خونمون یه اتاق داشت که خیلی خوفناک بوو از بچگی ازش میترسیدم شوگا برامگفته بود اونحا اج.ن.ه داره
پ:باید بعد کلاس نگاهی به اون اتاق نگاهی بندازم
زنگ اخر:
ته:بدو کوک
کوک:میام
نامجون:به جای اینکه مثل مجسمه ها بشینی نگاشون کنی سوار ماشین شو
پ:
بهش نگاه کردم...مثل همیشه جدی و سرده
پ:باشه
پ:
بازوم رو گرفت و اروم کشید
سوار ماشین شدیم اینبار بین جین و نامجون بودم
جین:پرینان میدونی اون دخترا کی بودن
پ:نه کی بودن
جین:اولی لایلا بود دومی کارا سومی هانا چهارمی هم وانا بود اون چهار قول ها دوست بچگی تو بودن
پ:و واقعا؟
نامجون:تو بچگی خیلی بازی میکردین
پ:شما ها چطور میدونین
جین:ما خب...ایکیومون از تو زیاده
پ:ماشالله😐
نامجین:😂😂
پ:😂
پ:
رسیدیمخونه وارد اتاقمشدمدیدم جیمین و کوک و تهیونگ و شوگا دارن گیم میزنن
پ:اخه تو اتاق منننن
شوگا:اتاقامون خیلی گرمه مال تو بهتره
پ:چه ربطی داره برین تو پذیرایی ببینم
ته:بزار بازی کنیم دیگه ابنبات
کوک:خسیس نباش بیبی گرل
پ:ایشششش
پ:لااقل شوگا کمی اونطرف برو برم دستشویی لباسام رو عوض کنم
شوگا:هوم
پ:هوممم؟؟؟؟؟
شوگا:(میترسه)بیا برو بیا😐
پ:
با غرغر از کمد لباس برداشتم و رفتم دستشویی بعد یه حموم لباسام رو پوشیدم و وارد اتاق شدم دیدم سه تاشونم یه گوشه خوابشون برده
تلوزیون رو بستم و روشون پتو کشیدم
گفتم به اون اتاق که راز الوده برم که دستم رو گرفتن
ته:کجا
پ:هن
ته:(خنده)
پ: تهیونگ(اروم)
ته:(خنده)
پ:هوف...خوابه
شرط نداریم شب میزارم
۲۳.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.