«Reincarnation or dreaming? sleep or awake?»p1
از زبان رینکا*
بی حس... راه میرفتم... یه جثه ای هم دستم بود... پشتم با خودم می بردمش. شبی تاریک وبی ستاره بود... ماه پشت ابر هایی که سیاه دیده می شدند... قایم بود. در حیاط خونه قدم میزدم... جثه مثل جثه های قبلش... دفن کردم تو گُلا، چونکه گلا زیاد بودن... خوب دیده نمی شد.
رفتم دوش گرفتم و لباس پوشیدم... یه لباس خوابی که... مثل لباس خواب پرنسس ها بود. صدای گریه از تو اتاقم اومد... دخترکِ سه ماه ام کورین داشت گریه می کرد.
رفتم شیر آماده کردم و دادم بهش بخوره... شیر خوردنش... باعث می شد لپاش پف کنه ولطیف شه... ولی منِ بی احساس وروح... صورتش برام عادی بود.
وقتی خوابید منم رفتم بخوابم، صبح که بیدار شدم صدای غوغا به گوشم می رسید. گفتم... تا کورین بیدار نشد... این غوغای سردرد ساز رو تا ابد خفه کنم. چاقو برداشم و رفتم به منبع صدا. صداش از اتاق پذیرایی میومد، گام به گام به صدا نم نم نزدیک میشدم... در اتاق پذیرایی رو که باز... چیزی دیدم که سالها آرزوی دیدنش رو داشتم!
(همه ی نگاه های نسل معجزه به رینکا که منه جلب شد)
☆(با صدای بی روح وسرد)شما... اینجا آومدین... به خونه ی مامانبزرگتون!
×چی میگی؟ مامان بزرگ؟ اصلاً اینجا کدوم قبرستونیه وما اینجا چه گوهری می افشانیم؟{ →اومنی}
کم کم اشک تو چشام جمع شد وبرق چشمم برگشت... لب پایینیم رو گاز گرفتم تا صدای گریه ام در نیاد.
♡مِ...ما!
(کورین چهار دست و پا خودش رو به رینکا رسوند)
☆*گرفتن کورین تو بغلش*کوری-چین... میشناسیشون:)؟
♡*نگاه کردن به اطراف ودیدن نسل معجزات*اوهوم... غغغغغددد...{منظورش بچهام هستن}
☆کوری-چین هم شمارو میشناسه:)
¥خانم محترم... اول صبر کنید ویندوزمون بیاد بالا بفهمیم چی شده و چجور آومدیم اینجا بعد پشمامون رو بریز-_- {→میدوریما}
☆بهت گفتم میدو-چین... شما خونه مامانبزرگتونید و... فکر کنم در اثر اینکه سیان و شیان از فن"تناسخ"استفاده کردن شما آومدین اینجا...:)!
دیگه تحمل نکردم... با هق هق های آرومی که میزدم اشک رو گونه هام ریخت. دخترکم که دید گریه می کنم، انگار کیسه اشکش پاره شد و با عر عر های بلندش سکوت کوتاه رو شکست
$منطقی نیست... نوه هاشیم؟{→اکاشی}
#شاید... تو زندگی قبلی؟{→کاگامی}
!¡! مگه زندگی بعد مرگ واقعی هم هست؟{→کوروکو}
٪شاید هم هست!{→کیسی}
&واسه اولین بار ذهن منم درگیر شد.{→ایکه معلومه، موراساکیبارا}
همگی گفتن:«تناسخ یا رویاپردازی؟خواب یا بیدار؟»
ادامه دارد...
♡نظری انتقادی داشتین حتماً بگید وتا پارت بعد ماتانهههههه💙🦋🫐
بی حس... راه میرفتم... یه جثه ای هم دستم بود... پشتم با خودم می بردمش. شبی تاریک وبی ستاره بود... ماه پشت ابر هایی که سیاه دیده می شدند... قایم بود. در حیاط خونه قدم میزدم... جثه مثل جثه های قبلش... دفن کردم تو گُلا، چونکه گلا زیاد بودن... خوب دیده نمی شد.
رفتم دوش گرفتم و لباس پوشیدم... یه لباس خوابی که... مثل لباس خواب پرنسس ها بود. صدای گریه از تو اتاقم اومد... دخترکِ سه ماه ام کورین داشت گریه می کرد.
رفتم شیر آماده کردم و دادم بهش بخوره... شیر خوردنش... باعث می شد لپاش پف کنه ولطیف شه... ولی منِ بی احساس وروح... صورتش برام عادی بود.
وقتی خوابید منم رفتم بخوابم، صبح که بیدار شدم صدای غوغا به گوشم می رسید. گفتم... تا کورین بیدار نشد... این غوغای سردرد ساز رو تا ابد خفه کنم. چاقو برداشم و رفتم به منبع صدا. صداش از اتاق پذیرایی میومد، گام به گام به صدا نم نم نزدیک میشدم... در اتاق پذیرایی رو که باز... چیزی دیدم که سالها آرزوی دیدنش رو داشتم!
(همه ی نگاه های نسل معجزه به رینکا که منه جلب شد)
☆(با صدای بی روح وسرد)شما... اینجا آومدین... به خونه ی مامانبزرگتون!
×چی میگی؟ مامان بزرگ؟ اصلاً اینجا کدوم قبرستونیه وما اینجا چه گوهری می افشانیم؟{ →اومنی}
کم کم اشک تو چشام جمع شد وبرق چشمم برگشت... لب پایینیم رو گاز گرفتم تا صدای گریه ام در نیاد.
♡مِ...ما!
(کورین چهار دست و پا خودش رو به رینکا رسوند)
☆*گرفتن کورین تو بغلش*کوری-چین... میشناسیشون:)؟
♡*نگاه کردن به اطراف ودیدن نسل معجزات*اوهوم... غغغغغددد...{منظورش بچهام هستن}
☆کوری-چین هم شمارو میشناسه:)
¥خانم محترم... اول صبر کنید ویندوزمون بیاد بالا بفهمیم چی شده و چجور آومدیم اینجا بعد پشمامون رو بریز-_- {→میدوریما}
☆بهت گفتم میدو-چین... شما خونه مامانبزرگتونید و... فکر کنم در اثر اینکه سیان و شیان از فن"تناسخ"استفاده کردن شما آومدین اینجا...:)!
دیگه تحمل نکردم... با هق هق های آرومی که میزدم اشک رو گونه هام ریخت. دخترکم که دید گریه می کنم، انگار کیسه اشکش پاره شد و با عر عر های بلندش سکوت کوتاه رو شکست
$منطقی نیست... نوه هاشیم؟{→اکاشی}
#شاید... تو زندگی قبلی؟{→کاگامی}
!¡! مگه زندگی بعد مرگ واقعی هم هست؟{→کوروکو}
٪شاید هم هست!{→کیسی}
&واسه اولین بار ذهن منم درگیر شد.{→ایکه معلومه، موراساکیبارا}
همگی گفتن:«تناسخ یا رویاپردازی؟خواب یا بیدار؟»
ادامه دارد...
♡نظری انتقادی داشتین حتماً بگید وتا پارت بعد ماتانهههههه💙🦋🫐
۲.۵k
۰۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.