جرقه ی آتش part اسمات (تهیونگ )
جرقه ی آتش پارت ۷
مانیلا : انقدر لباس مزخرفی بود که شال رو شونم کلا افتاد نتونستم بگیرمش
خواستم عقب برم ولی ارادم به کل تویه دستش بود
گفتم : من نمیتونم تو این چیزا راضیت کنم لطفاً ولم کن
همچنان توان حرکت نداشتم بی توجه به مابقی لباسم دست برد یکی یکی لایه های پارچه لباسم به سمت پایین راهنمایی میکرد
چونمو سفت گرفت تو چشمام زل زد
زیر لب گفت : خیلی شبیهشی
من شبیه کی ام برای چی این حرف میزد
دستش گذاشت رو کمر برهنم از سرمای دستش تنم لرزید منو کشید سمت خودش لبام وحشیانه به دندون گرفت
هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم یه رابطه با جادو کنترل کردن ؟ این واقعا بهش لذت میداد ؟
اشکام رویه صورتم راهشون پیدا کردن
همچنان وحشیانه میبوسیدم داشتم نفس کم میاوردم ناله ای از درد کردم که لبام ول کرد همون طور که کمرم تو دستش گرفته بود بلندم کردم انداختم رویه اون تخت پر از بالش اختیار بدنم به دست آورده بودم اما الان میخواست زور مردونش نشونم بده روم خیمه زد دوباره به جون لبام افتاد درحالی که درگیر لبام بود تیکه های آخر لباسم در آورد...
تهیونگ : داشت دیوونم میکرد چهرش دقیقا چهره اون بود ولی هیچ شباهت اخلاقی نمیدیدم مانیلا دختر ترسویی بود اون اگه بود همینجا سعی میکرد دخلمو بیاره ترس مانیلا حریص ترم میکرد لباش یاد آور خاطرات تلخ شیرینی بود با مشتای ظریفش سعی میکرد به شونم ضربه بزنه اما زورش نمیرسید
مانیلا : تقلام فایده نداشت گریه هامم فایده نداشت اون از ترسوگریم داشت لذت میبرد پاهام به سینش چسبوند لباس خودش رو آورد خجالت کشیدم نگاهش کنم از آخرین مقاومتم استفاده کردم پاهام بهم قفل کردم
نگاهم کرد گفت واقعا؟خندید
تاحالا خندشو ندیده بودم با یه فشار ریز پاهام باز کرد دور کمرش گذاشت
خودمو خواستم عقب بکشم کمرم گرفت نگهم داشت با یه دست جفت دستام بالا سرم قفل کرد شروع به بوسیدنم کرد در حالی میبوسیدم متوجه یه چیزی بین پاهام شدم گریم شدت گرفت بوسیدنم متوقف کرد انگشتش به منظور سکوت رو لبام گذاشت تو چشماش زل زدم همون موقع عضوش رو واردم کرد انگشتش رو لبم بود که جیغ خفه ای زدم گریه ام به هق هق تبدیل شده بود تا آخر واردم شد خیلی درد داشت دور دستش که دستام گرفته بود چنگ زدم به کمرم قوصی دادم شروع به ضربات دردناکی کرد مونده بودم چجوری بهش بفهمونم اولین بارمه اما اگه میفهمید هم فکر نکنم اهمیتی میداد دستش گذاشت رو پهلوم ضرباتش محکم تر کرد دستام آزاد شده بود بالشت تویه مشتم فشار میدادم
من از درد ناله میکردم اون از لذت -
چند مین گذشت با احساس خالی شدن مایع گرمی داخلم ازم کشید بیرون ولم کرد جنین وار تو خونم جمع شدم
از خودم بدم میومد که انقدر ضعیف بودم
بدم میومد که چرا بیشتر از حد کنجکاوی کردم
مانیلا : انقدر لباس مزخرفی بود که شال رو شونم کلا افتاد نتونستم بگیرمش
خواستم عقب برم ولی ارادم به کل تویه دستش بود
گفتم : من نمیتونم تو این چیزا راضیت کنم لطفاً ولم کن
همچنان توان حرکت نداشتم بی توجه به مابقی لباسم دست برد یکی یکی لایه های پارچه لباسم به سمت پایین راهنمایی میکرد
چونمو سفت گرفت تو چشمام زل زد
زیر لب گفت : خیلی شبیهشی
من شبیه کی ام برای چی این حرف میزد
دستش گذاشت رو کمر برهنم از سرمای دستش تنم لرزید منو کشید سمت خودش لبام وحشیانه به دندون گرفت
هیچ حرکتی نمیتونستم بکنم یه رابطه با جادو کنترل کردن ؟ این واقعا بهش لذت میداد ؟
اشکام رویه صورتم راهشون پیدا کردن
همچنان وحشیانه میبوسیدم داشتم نفس کم میاوردم ناله ای از درد کردم که لبام ول کرد همون طور که کمرم تو دستش گرفته بود بلندم کردم انداختم رویه اون تخت پر از بالش اختیار بدنم به دست آورده بودم اما الان میخواست زور مردونش نشونم بده روم خیمه زد دوباره به جون لبام افتاد درحالی که درگیر لبام بود تیکه های آخر لباسم در آورد...
تهیونگ : داشت دیوونم میکرد چهرش دقیقا چهره اون بود ولی هیچ شباهت اخلاقی نمیدیدم مانیلا دختر ترسویی بود اون اگه بود همینجا سعی میکرد دخلمو بیاره ترس مانیلا حریص ترم میکرد لباش یاد آور خاطرات تلخ شیرینی بود با مشتای ظریفش سعی میکرد به شونم ضربه بزنه اما زورش نمیرسید
مانیلا : تقلام فایده نداشت گریه هامم فایده نداشت اون از ترسوگریم داشت لذت میبرد پاهام به سینش چسبوند لباس خودش رو آورد خجالت کشیدم نگاهش کنم از آخرین مقاومتم استفاده کردم پاهام بهم قفل کردم
نگاهم کرد گفت واقعا؟خندید
تاحالا خندشو ندیده بودم با یه فشار ریز پاهام باز کرد دور کمرش گذاشت
خودمو خواستم عقب بکشم کمرم گرفت نگهم داشت با یه دست جفت دستام بالا سرم قفل کرد شروع به بوسیدنم کرد در حالی میبوسیدم متوجه یه چیزی بین پاهام شدم گریم شدت گرفت بوسیدنم متوقف کرد انگشتش به منظور سکوت رو لبام گذاشت تو چشماش زل زدم همون موقع عضوش رو واردم کرد انگشتش رو لبم بود که جیغ خفه ای زدم گریه ام به هق هق تبدیل شده بود تا آخر واردم شد خیلی درد داشت دور دستش که دستام گرفته بود چنگ زدم به کمرم قوصی دادم شروع به ضربات دردناکی کرد مونده بودم چجوری بهش بفهمونم اولین بارمه اما اگه میفهمید هم فکر نکنم اهمیتی میداد دستش گذاشت رو پهلوم ضرباتش محکم تر کرد دستام آزاد شده بود بالشت تویه مشتم فشار میدادم
من از درد ناله میکردم اون از لذت -
چند مین گذشت با احساس خالی شدن مایع گرمی داخلم ازم کشید بیرون ولم کرد جنین وار تو خونم جمع شدم
از خودم بدم میومد که انقدر ضعیف بودم
بدم میومد که چرا بیشتر از حد کنجکاوی کردم
۲۲۵
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.