ازدواج اجباری پارت66و65
از خواب پاشدم دیدم ا.ت از حمو*م بیرون اومد پاشدم طرفش رفتم و پشونیش بو*سیدم
ا.ت: صبح بخیر
جونگکوک:همچنین ..چرا منتظر نموندی با هم بریم
ا.ت:من باید زود تر برم پایین جونگکوک
جونگکوک: باشه عزیزم
و رفتم تو حمو*م اومدم بیرون دیدم ا.ت نیست منم لباس پوشیدم و رفتم پایین دیدم ا.ت کنار زن داییم نشسته سلام کرد و رفتم و کنار داییم نشستم که زن دایی گفت
خ.چوی:ایی جونگکوک زنت خیلی شیرین و خجالتیه
باشه اره شیرینه ولی ا.ت و نگفتن خجالت ولی با لبخند گفتم
جونگکوک:بله همینطوره
جین اومد و گفت
جین:ا.ت میتونی بری یه قهوه برام بیاری
اخم کردم چرا ا.ت بره قهوه بیاره اما ا.ت با خنده پاشد
ا.ت:بله داداش جین....... برای شماهم بیارم
وبعد بالبخند به من نگاه کرد این احمق هنوز عاقل نشده انگار همون موقع عمه کیم اومد و نشست بعد گفت
خ.کیم:امید ارم خوب استراحت کرده باشید
خ.چوی: خیلی ممنون خ.کیم
خ.کیم :خب تو سئول مشغول به چه کاری هستید
چوی: من دارم شرکتم رو له خوبی اداره میکنم همسرمم تو خانه ست همیشه
ا.ت بر گشت قهوه هارو رو میز گزاشت با اشاره بهش گفتم که بیاد کنارم بشینه نشست کنارم که عمه گفت
خ.کیم: به هر حال بعد ازاد شدنت از زند*ان بهمون سر نزدی
هرچی باشه بیست سال زند*ان خیلی سخته
لع*نتی عمه باز شروع کرد دایی و زن دایی ساکت موندن و دیدم که ا.ت چطور تعجب کرد
ا.ت:چی بیست سال زند*ان ولی چرا
اخم کردم
جونگکوک:ساکت باش ا.ت
اونم اخم کرده گفت
ا.ت:یا چرا ساکت باشم منم میخوام بدونم
تیز نگاهش کردم و گفتم
جونگکوک:این قدر مجبورم نکن یه حرفو دو بار بزنم
خ.کیم:چرا ساکت باشه پسرم اون که بچه نیست باید بدونه چی شده
جونگکوک:شما تو کار ماد خالت نکن عمه پاشو برو تو اتاق ا.ت
عصبی نگاهم کرد و پاشد رفت که دایی گفت
چوی: جونگکوک چرا اینطوری باهاش رفتار میکنی بزار بدونه اونم سوال داره بعدن خوب براش توضیح بده
جونگکوک :نمیخوام سوال چیزی رو بپرسه که بهش مربوط نیست
خ.چوی:پسرم حتی اگه اینطور هم باشه داری دلشو میشکنی
خ.کیم: اون دختر بچه نیست پسرم اگه ادامه بدی تنهات میزاره و میره
عصبانیت بهم هجوم آورد و عصبی گفتم
جونگکوک:ساکت باش عمه هیچ کس نمیتونه اونو ازم دور کنه
عمه با نیشخند گفت
خ.کیم: درسته کسی نمیتونه اما رفتارت باهاش اونو ازت
دور میکنه
عصبی پاشدم رفتم تو حیاط دیدم تهیونگ نشسته و داره سی*گار میکشه ازش گرفتم و خودم عصبی می کشیدم اونم با تعجب گفت
تهیونگ:چیشده مرد چرا اینقدر عصبی
جونگکوک:ساکت باش تهیونگ
کلافه نگاهم کرد و گفت
تهیون:باز موضوع ا.ته
جونگکوک:....
پارت65 تو کامنت ها لطفا کامنت نزارید تابقیه زودببین
ا.ت: صبح بخیر
جونگکوک:همچنین ..چرا منتظر نموندی با هم بریم
ا.ت:من باید زود تر برم پایین جونگکوک
جونگکوک: باشه عزیزم
و رفتم تو حمو*م اومدم بیرون دیدم ا.ت نیست منم لباس پوشیدم و رفتم پایین دیدم ا.ت کنار زن داییم نشسته سلام کرد و رفتم و کنار داییم نشستم که زن دایی گفت
خ.چوی:ایی جونگکوک زنت خیلی شیرین و خجالتیه
باشه اره شیرینه ولی ا.ت و نگفتن خجالت ولی با لبخند گفتم
جونگکوک:بله همینطوره
جین اومد و گفت
جین:ا.ت میتونی بری یه قهوه برام بیاری
اخم کردم چرا ا.ت بره قهوه بیاره اما ا.ت با خنده پاشد
ا.ت:بله داداش جین....... برای شماهم بیارم
وبعد بالبخند به من نگاه کرد این احمق هنوز عاقل نشده انگار همون موقع عمه کیم اومد و نشست بعد گفت
خ.کیم:امید ارم خوب استراحت کرده باشید
خ.چوی: خیلی ممنون خ.کیم
خ.کیم :خب تو سئول مشغول به چه کاری هستید
چوی: من دارم شرکتم رو له خوبی اداره میکنم همسرمم تو خانه ست همیشه
ا.ت بر گشت قهوه هارو رو میز گزاشت با اشاره بهش گفتم که بیاد کنارم بشینه نشست کنارم که عمه گفت
خ.کیم: به هر حال بعد ازاد شدنت از زند*ان بهمون سر نزدی
هرچی باشه بیست سال زند*ان خیلی سخته
لع*نتی عمه باز شروع کرد دایی و زن دایی ساکت موندن و دیدم که ا.ت چطور تعجب کرد
ا.ت:چی بیست سال زند*ان ولی چرا
اخم کردم
جونگکوک:ساکت باش ا.ت
اونم اخم کرده گفت
ا.ت:یا چرا ساکت باشم منم میخوام بدونم
تیز نگاهش کردم و گفتم
جونگکوک:این قدر مجبورم نکن یه حرفو دو بار بزنم
خ.کیم:چرا ساکت باشه پسرم اون که بچه نیست باید بدونه چی شده
جونگکوک:شما تو کار ماد خالت نکن عمه پاشو برو تو اتاق ا.ت
عصبی نگاهم کرد و پاشد رفت که دایی گفت
چوی: جونگکوک چرا اینطوری باهاش رفتار میکنی بزار بدونه اونم سوال داره بعدن خوب براش توضیح بده
جونگکوک :نمیخوام سوال چیزی رو بپرسه که بهش مربوط نیست
خ.چوی:پسرم حتی اگه اینطور هم باشه داری دلشو میشکنی
خ.کیم: اون دختر بچه نیست پسرم اگه ادامه بدی تنهات میزاره و میره
عصبانیت بهم هجوم آورد و عصبی گفتم
جونگکوک:ساکت باش عمه هیچ کس نمیتونه اونو ازم دور کنه
عمه با نیشخند گفت
خ.کیم: درسته کسی نمیتونه اما رفتارت باهاش اونو ازت
دور میکنه
عصبی پاشدم رفتم تو حیاط دیدم تهیونگ نشسته و داره سی*گار میکشه ازش گرفتم و خودم عصبی می کشیدم اونم با تعجب گفت
تهیونگ:چیشده مرد چرا اینقدر عصبی
جونگکوک:ساکت باش تهیونگ
کلافه نگاهم کرد و گفت
تهیون:باز موضوع ا.ته
جونگکوک:....
پارت65 تو کامنت ها لطفا کامنت نزارید تابقیه زودببین
۵۳.۷k
۱۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.