قسمت ۸:
قسمت ۸:
دخترک به خواب بسر برده بود اما خوابش زیاد نتونست دووم بیاره و مثل همیشه با کابوس اون روز از خواب پرید صورتش عرق کرده بود به نگاه به خونه انداخت اینجا دیگه کجا بود خواس بلند شه که سرگیجه به سراغش اومد سردرد شدید داشت که از اثرات دیشبه یه دفعه با یاد اوری چیزی از جاش پرید و هین کشید چشماش داشتن از حدقه در میومدن درسته اون یاد دیشب و بوسه ای که خودش شروع کرده بود افتاده بود کیفش که کنار تخت بود و برداشت و زود از اون خونه رفت بیرون یه تاکسی گرفت و به سمت خونش حرکت کرد بعد از چند مین که رسید مستقیم رفت سمت اتاقش لباسش و عوض کرد و رفت توی حموم بعد از حموم هم موهاشو خشک کرد و یه پیراهن کوتاه پوشید و رفت توی آشپزخونه تا برای خودش سوپ خماری درست کنه.
هان ویو:
از خواب بیدار شدم و یه دوش گرفتم و بعد از اینکه موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم رفتم سمت اتاق اون دختر اسمش چی بود....اها یورا چندبار در زدم اما کسی جواب نداد برای همین خودش رفت داخل اتاق تا ببینه چی شده وقتی رفت توی اتاق با تخت خالی مواجه شد کمی تعجب کرد اما بعدش حدس زد که دیشب یادش اومده از اتاق و بیرون و با منشیش تماس گرفت منشیش برنامه امروزشو بهش گفت اونم با یه باشه قطع کرد بعدش رفت توی آشپزخونه نودل و دوکبوکی درست مرد و خورد بعدشم لباسشو پوشید و به سمت شرکت حرکت کرد.
یورا ویو:
بعد از سوپ خماریش و خورد به سمت اتاقش رفت ساعت ۱۱ بود و باید آماده میشد بره شرکت چون یه جلسه مهم داشت از توی کمد ست کت شلوار با جلیقه آبی رنگش و پیراهن سفید رنگش و در اورد و پوشید بعدش هم رفت جلوی اینه و یه آرامش ملایم انجام داد یه خط چشم آبی و یکم ضد آفتاب با تینت لب زد و موهاشم یکم حالت داد و بعد از زدن ساعت و پوشیدن کفش های پاشنه بلند سفیدش به بیرون رفت و سوار ماشینش شد وقتی که به شرکت رسید ماشین و به نگهبان داد تا براش پارک کنه و وارد شرکت شد همه به احترامش تعظیم کردن به سمت اتاق جلسه رفت ۵ دقیقه با جلسه مونده بود و الان تقریبا همه اومده بودن با رفتنش همه بلند شدن و باهاش سلام کرد اونم رفت روی صندلی نشست اما با دیدن فرد روبه روش تعجب کرد تعجب که چه عرض کنم بیشتر خجالت میکشید اون هان بود اما اون اینجا چیکار میکرد با صدای منشیش به خودش اومد.
× ایشون جناب هان جیسونگ رئیس شرکت تایتلین هستن
_ اها که اینطور....خب جلسه رو شروع کنیم?
بعد از تقریبا یکساعت و به توافق رسیدن شرکت ها قرارداد و امضا کردن و بعد از دست دادن به هم جلسه تموم شد بدون هیچ معطلی به سمت اتاق کارش رفت و روی صندلی پشت میزش نشست کتش و پشت صندلیش گذاشت و دستاشو توی سرش فرو کرد داشت فکر میکرد که صدای در اتاقش اومد
_بفرمایید
با باز شدن در و توی چارچوب قرار گرفتن اون شخص تعجب کرد
دخترک به خواب بسر برده بود اما خوابش زیاد نتونست دووم بیاره و مثل همیشه با کابوس اون روز از خواب پرید صورتش عرق کرده بود به نگاه به خونه انداخت اینجا دیگه کجا بود خواس بلند شه که سرگیجه به سراغش اومد سردرد شدید داشت که از اثرات دیشبه یه دفعه با یاد اوری چیزی از جاش پرید و هین کشید چشماش داشتن از حدقه در میومدن درسته اون یاد دیشب و بوسه ای که خودش شروع کرده بود افتاده بود کیفش که کنار تخت بود و برداشت و زود از اون خونه رفت بیرون یه تاکسی گرفت و به سمت خونش حرکت کرد بعد از چند مین که رسید مستقیم رفت سمت اتاقش لباسش و عوض کرد و رفت توی حموم بعد از حموم هم موهاشو خشک کرد و یه پیراهن کوتاه پوشید و رفت توی آشپزخونه تا برای خودش سوپ خماری درست کنه.
هان ویو:
از خواب بیدار شدم و یه دوش گرفتم و بعد از اینکه موهامو خشک کردم و لباسمو پوشیدم رفتم سمت اتاق اون دختر اسمش چی بود....اها یورا چندبار در زدم اما کسی جواب نداد برای همین خودش رفت داخل اتاق تا ببینه چی شده وقتی رفت توی اتاق با تخت خالی مواجه شد کمی تعجب کرد اما بعدش حدس زد که دیشب یادش اومده از اتاق و بیرون و با منشیش تماس گرفت منشیش برنامه امروزشو بهش گفت اونم با یه باشه قطع کرد بعدش رفت توی آشپزخونه نودل و دوکبوکی درست مرد و خورد بعدشم لباسشو پوشید و به سمت شرکت حرکت کرد.
یورا ویو:
بعد از سوپ خماریش و خورد به سمت اتاقش رفت ساعت ۱۱ بود و باید آماده میشد بره شرکت چون یه جلسه مهم داشت از توی کمد ست کت شلوار با جلیقه آبی رنگش و پیراهن سفید رنگش و در اورد و پوشید بعدش هم رفت جلوی اینه و یه آرامش ملایم انجام داد یه خط چشم آبی و یکم ضد آفتاب با تینت لب زد و موهاشم یکم حالت داد و بعد از زدن ساعت و پوشیدن کفش های پاشنه بلند سفیدش به بیرون رفت و سوار ماشینش شد وقتی که به شرکت رسید ماشین و به نگهبان داد تا براش پارک کنه و وارد شرکت شد همه به احترامش تعظیم کردن به سمت اتاق جلسه رفت ۵ دقیقه با جلسه مونده بود و الان تقریبا همه اومده بودن با رفتنش همه بلند شدن و باهاش سلام کرد اونم رفت روی صندلی نشست اما با دیدن فرد روبه روش تعجب کرد تعجب که چه عرض کنم بیشتر خجالت میکشید اون هان بود اما اون اینجا چیکار میکرد با صدای منشیش به خودش اومد.
× ایشون جناب هان جیسونگ رئیس شرکت تایتلین هستن
_ اها که اینطور....خب جلسه رو شروع کنیم?
بعد از تقریبا یکساعت و به توافق رسیدن شرکت ها قرارداد و امضا کردن و بعد از دست دادن به هم جلسه تموم شد بدون هیچ معطلی به سمت اتاق کارش رفت و روی صندلی پشت میزش نشست کتش و پشت صندلیش گذاشت و دستاشو توی سرش فرو کرد داشت فکر میکرد که صدای در اتاقش اومد
_بفرمایید
با باز شدن در و توی چارچوب قرار گرفتن اون شخص تعجب کرد
۱.۲k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.