فیک shadow of death پارت¹⁴
لونا « من...من...نمیدونستم چی بگم بهش....برای همین ادامه ندادم و سرم رو انداختم پایین...صدای قدم هاش به بهم نزدیک میشد رو شنیدم و ترسم بیشتر شد....تقریبا چند سانت ازم فاصله داشت....ایستاد و با دستش چونه ها رو گرفت و سرم رو بالا اورد....
جیمین « لونا ازت سوال پرسیدم......نکنه زبونت رو موش خورده...تو چی؟
لونا « م...من دیروز هیچی نخورده بودم برای همین....خیلی گرسنه بودم...ببخشید ار....
جیمین « انگشتم رو روی لبش گذاشتم و مانع ادامه حرفش شدم.....چشمام رو روی هم گذاشتم تا کمی آروم بشم....فعلا برو اماده شو وقتی برگشتیم خدمت تو یکی میرسم....
لونا « با خروجش از اتاق نفسی از سر آسودگی کشیدم و به در تکیه دادم....نگاهی به لباس مشکی که روی میز گذاشته بودن کردم.....یه شومیز و دامن مشکی با پالتو خز و کلاه خز مشکی....قشنگ بود....لباس رو تنم کردم و آرایش ملایمی کردم و رفتم توی سالن اصلی...ارباب و تهیونگ سر میز نشسته بودن...لباس هاشون همون لباس های دیشب بود.....رفتم جلوشون و تعظیم کردم....
جیمین « با شنیدن صدای کفش های پاشنه بلند لونا سرم رو بلند کردم و تعظیمی کرد و منتظر نگاهم کرد.....عین مانکن میموند....هر چی میپوشید بهش میمومد....بشین
لونا « چشم
تهیونگ « خب جیمین خانم مارپل هم اومد بریم....؟
جیمین « اره...فقط قبلش....لونا دستت رو بده
لونا « ارباب
جیمین « امروز برای بار دوم داری میری رو مخم....حرف گوش کن
لونا « چیزی نگفتم و دستم رو دراز کردم و منتظر بودم شلاقی چیزی بزنه که یهو دیدم یه انگشتر دستم کرد.....ای...این چیه ارباب؟
جیمین « نشونه مالیکت....بریم
لونا « هان؟ مالکیت؟ خوب که دقت کردم ساعت خودش و تهیونگ هم ست بود....مثل انگشتری که الان خودش مردونه اش رو داشت و زنونه اش مال من بود...شاد و شنگول از اینکه منم آدم حساب کرده دنبالشون رفتم و نشستیم توی ماشین.....شنیده بودم یه قرار ملاقات و معامله اس...به محل که رسیدیم ارباب و تهیونگ ماسک زدن و تهیونگ یه ماسک در اورد و جلوی من گرفتش..
تهیونگ « اینو بزن
لونا « چشم....ماسک رو گرفتم و گذاشتمش روی صورتم....بعدشم پیاده شدیم...با ارباب وارد یه سالن بزرگ شدیم و ارباب همراه یکی از بادیگارد ها رفت داخل یه اتاق و من و تهیونگ موندیم توی سالن....حوصله ام سر رفته بود....با انگشترم ور میرفتم....دو تا حلقه باریک بود که توی یکیشون یه پروانه بود....خیلییی خوشگل بود....برگشتم و با تهیونگ گفتم « چرا ما ماسک زدیم؟
تهیونگ « برای اینکه چهره هامون مشخص نباشه
لونا « مگه دیشب ما رو ندیدن؟
تهیونگ « کسی تا حالا چهره اربابت رو ندیده...فقط اسمش رو شنیدن و به خاطر همین پلیس نتونسته تا الان دستگیرش کنه...منم همین طور...تا زمانی که مطمئن نشیم طرف قابل اعتماده چهره امون رو مشخص نمیکنیم....یونو؟
جیمین « لونا ازت سوال پرسیدم......نکنه زبونت رو موش خورده...تو چی؟
لونا « م...من دیروز هیچی نخورده بودم برای همین....خیلی گرسنه بودم...ببخشید ار....
جیمین « انگشتم رو روی لبش گذاشتم و مانع ادامه حرفش شدم.....چشمام رو روی هم گذاشتم تا کمی آروم بشم....فعلا برو اماده شو وقتی برگشتیم خدمت تو یکی میرسم....
لونا « با خروجش از اتاق نفسی از سر آسودگی کشیدم و به در تکیه دادم....نگاهی به لباس مشکی که روی میز گذاشته بودن کردم.....یه شومیز و دامن مشکی با پالتو خز و کلاه خز مشکی....قشنگ بود....لباس رو تنم کردم و آرایش ملایمی کردم و رفتم توی سالن اصلی...ارباب و تهیونگ سر میز نشسته بودن...لباس هاشون همون لباس های دیشب بود.....رفتم جلوشون و تعظیم کردم....
جیمین « با شنیدن صدای کفش های پاشنه بلند لونا سرم رو بلند کردم و تعظیمی کرد و منتظر نگاهم کرد.....عین مانکن میموند....هر چی میپوشید بهش میمومد....بشین
لونا « چشم
تهیونگ « خب جیمین خانم مارپل هم اومد بریم....؟
جیمین « اره...فقط قبلش....لونا دستت رو بده
لونا « ارباب
جیمین « امروز برای بار دوم داری میری رو مخم....حرف گوش کن
لونا « چیزی نگفتم و دستم رو دراز کردم و منتظر بودم شلاقی چیزی بزنه که یهو دیدم یه انگشتر دستم کرد.....ای...این چیه ارباب؟
جیمین « نشونه مالیکت....بریم
لونا « هان؟ مالکیت؟ خوب که دقت کردم ساعت خودش و تهیونگ هم ست بود....مثل انگشتری که الان خودش مردونه اش رو داشت و زنونه اش مال من بود...شاد و شنگول از اینکه منم آدم حساب کرده دنبالشون رفتم و نشستیم توی ماشین.....شنیده بودم یه قرار ملاقات و معامله اس...به محل که رسیدیم ارباب و تهیونگ ماسک زدن و تهیونگ یه ماسک در اورد و جلوی من گرفتش..
تهیونگ « اینو بزن
لونا « چشم....ماسک رو گرفتم و گذاشتمش روی صورتم....بعدشم پیاده شدیم...با ارباب وارد یه سالن بزرگ شدیم و ارباب همراه یکی از بادیگارد ها رفت داخل یه اتاق و من و تهیونگ موندیم توی سالن....حوصله ام سر رفته بود....با انگشترم ور میرفتم....دو تا حلقه باریک بود که توی یکیشون یه پروانه بود....خیلییی خوشگل بود....برگشتم و با تهیونگ گفتم « چرا ما ماسک زدیم؟
تهیونگ « برای اینکه چهره هامون مشخص نباشه
لونا « مگه دیشب ما رو ندیدن؟
تهیونگ « کسی تا حالا چهره اربابت رو ندیده...فقط اسمش رو شنیدن و به خاطر همین پلیس نتونسته تا الان دستگیرش کنه...منم همین طور...تا زمانی که مطمئن نشیم طرف قابل اعتماده چهره امون رو مشخص نمیکنیم....یونو؟
۷۱.۷k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.