تک پارتی : سونگمین
از تیغه چاقو خون میچکید ، بلوزسفیدش رو خون در برگرفته بود........
(چند دقیقه پیش)
سوومین دیگه تحمل نداشت دیگه نمیتونست زندگی کنه . خسته شده بود از این همه بدبختی ؛ میخواست بره......
تو یه برگه از همه خداحافظی کرده بود : (نوشته توی برگه)
«چان ممنونم همیشه تو سختی ها بهم امید میدادی
لینو ممنون که با صبر بهم همه چیز رو یاد دادی
چانگبین دلم برای بغلت تنگ میشه
هیونجین لطفا گریه نکن
هان دلم برای خنده هات تنگ میشه سنجاب کوچولوی من
فلیکس فرشته من مراقب خودت باش و من رو فراموش کن
سونگمین ببخشید که اذیتت میکردم ببخشید که نتونستم برات تولد بگیرم
جونگین مراقب خودت و اعضا باش کنارشون بمون
خیلی خیلی دوستتون دارم لطفا گریه نکنین سرنوشت من همین بوده
عاشقتونم
خداحافظ
سومین»
رو تخت نشست ، نوک تیز چاقو رو روی شکمش حس کرد دستاش رو دور دسته چاقو محکم گرفت اشکاش تیغه براق چاقو رو
خیس کرد با یه فشار محکم تیغه چاقو رو رو تا ته تو شکمش فرو کرد.
درد تو همه بدنش پیچید دستاش میلرزید با دستش چاقو رو از شکمش کشید بیرون ، خون بالا اورد از تیغه چاقو خون میچکید
بلوز سفیدش رو خوند در بر گرفته بود دستش رو روی ضخمی که ایجاد شده بود گذاشت و فشار داد دستاش قرمز شد
به زور دستش رو دراز کرد و گوشیش رو برداشت روی اسم سونگمین زد تلفن بوق خورد:
سونگمین : الو سوومین خوبی؟ چه خبر؟
سوومین : سو..سونگمیناا....میشه...بیای پایین؟؟
سونگمین : سومین ؟ حالت خوبه ؟ چیشده؟
سوومین : سو...فقط...فقط بیا...(خون بیشتری بالا اورد)....اینجا...(گوشی از دستش افتاد)
سونگمین : سومیننن سومینااااااااا (تلفن رو قطع کرد)
سومین به خودش مپیچید رو تخت افتاد خون همه جا بود ، چشماش سیاهی میرفت میترسید قبل ازاینکه سونگمین رو ببینه بمیره
.........
(ویو سونگمین)
از پله ها با سرعت میدوئید پایین به در خونه سومین رسید در زد کسی در رو باز نکرد با کلیدی که سومین همیشه زیر گلدون
میذاشت دررو باز کرد رفت توخونه هیچ کس تو حال نبود به سمت اتاق خواب سوومین رفت در اتاق رو باز کرد و با صحنه
وحشتناکی مواجه شد : سوومین رو تختی پر از خون افتاده بود رفت نزدیکش رو زانو هاش افتاد سر سومین رو تو دستاش گرفت
(ویو سوومین)
سوومین : سو..سونگمی...
سونگمین که داشت اشک میریخت : هیسس اروم باش من...من پیشتم.......هیچی نگوو اروم باش...هق هق
سوومین : می..میانه(متاسفم).....سو..نگ...سونگمینا...سارا..سارانگه....
سونگمین : چشماتو باز کن سوومینا نهههه چشماتو باز کن الان وقت رفتن نیست خواهش میکنمم بلند شو بلند شو دستمو بگیر نههههه
..............
بدن بی جون سوومین تو بغل سونگمین بود سونگمین گریه میکرد همه چی تموم شد بود سوومین رفته بود
سونگمین : لطفا چشماتو باز کننن.....هق...هق.......نه
(یک سال بعد)
سونگمین خم شد و دسته گل رو رو قبر سوومین گذاشت پسرا همشون اونجا بودن گریه میکردن
چانگبین کنارسنگ قبر سوومین نشسته بود و بی صدا اشک میریخت
چان : سوومینا ، قرار نبود انقد زود از پیشمون بری (بغضش ترکید)
هان : دلم براتت تنگ شده سومین
هیونجین تو بغل فلیکس اشک میریزه : ببخشید سوومین نتونستم به قولم عمل کنم...هق...هق
لینو : هیونجین سوومین گفت گریه نکنی پست گریه نکن هیون
فلیکس : سوومین اینو بدون هیچوقت از یادم نمیری
جونگین : دوست داریم سوومین اروم بخواب..............
(پایان)
(چند دقیقه پیش)
سوومین دیگه تحمل نداشت دیگه نمیتونست زندگی کنه . خسته شده بود از این همه بدبختی ؛ میخواست بره......
تو یه برگه از همه خداحافظی کرده بود : (نوشته توی برگه)
«چان ممنونم همیشه تو سختی ها بهم امید میدادی
لینو ممنون که با صبر بهم همه چیز رو یاد دادی
چانگبین دلم برای بغلت تنگ میشه
هیونجین لطفا گریه نکن
هان دلم برای خنده هات تنگ میشه سنجاب کوچولوی من
فلیکس فرشته من مراقب خودت باش و من رو فراموش کن
سونگمین ببخشید که اذیتت میکردم ببخشید که نتونستم برات تولد بگیرم
جونگین مراقب خودت و اعضا باش کنارشون بمون
خیلی خیلی دوستتون دارم لطفا گریه نکنین سرنوشت من همین بوده
عاشقتونم
خداحافظ
سومین»
رو تخت نشست ، نوک تیز چاقو رو روی شکمش حس کرد دستاش رو دور دسته چاقو محکم گرفت اشکاش تیغه براق چاقو رو
خیس کرد با یه فشار محکم تیغه چاقو رو رو تا ته تو شکمش فرو کرد.
درد تو همه بدنش پیچید دستاش میلرزید با دستش چاقو رو از شکمش کشید بیرون ، خون بالا اورد از تیغه چاقو خون میچکید
بلوز سفیدش رو خوند در بر گرفته بود دستش رو روی ضخمی که ایجاد شده بود گذاشت و فشار داد دستاش قرمز شد
به زور دستش رو دراز کرد و گوشیش رو برداشت روی اسم سونگمین زد تلفن بوق خورد:
سونگمین : الو سوومین خوبی؟ چه خبر؟
سوومین : سو..سونگمیناا....میشه...بیای پایین؟؟
سونگمین : سومین ؟ حالت خوبه ؟ چیشده؟
سوومین : سو...فقط...فقط بیا...(خون بیشتری بالا اورد)....اینجا...(گوشی از دستش افتاد)
سونگمین : سومیننن سومینااااااااا (تلفن رو قطع کرد)
سومین به خودش مپیچید رو تخت افتاد خون همه جا بود ، چشماش سیاهی میرفت میترسید قبل ازاینکه سونگمین رو ببینه بمیره
.........
(ویو سونگمین)
از پله ها با سرعت میدوئید پایین به در خونه سومین رسید در زد کسی در رو باز نکرد با کلیدی که سومین همیشه زیر گلدون
میذاشت دررو باز کرد رفت توخونه هیچ کس تو حال نبود به سمت اتاق خواب سوومین رفت در اتاق رو باز کرد و با صحنه
وحشتناکی مواجه شد : سوومین رو تختی پر از خون افتاده بود رفت نزدیکش رو زانو هاش افتاد سر سومین رو تو دستاش گرفت
(ویو سوومین)
سوومین : سو..سونگمی...
سونگمین که داشت اشک میریخت : هیسس اروم باش من...من پیشتم.......هیچی نگوو اروم باش...هق هق
سوومین : می..میانه(متاسفم).....سو..نگ...سونگمینا...سارا..سارانگه....
سونگمین : چشماتو باز کن سوومینا نهههه چشماتو باز کن الان وقت رفتن نیست خواهش میکنمم بلند شو بلند شو دستمو بگیر نههههه
..............
بدن بی جون سوومین تو بغل سونگمین بود سونگمین گریه میکرد همه چی تموم شد بود سوومین رفته بود
سونگمین : لطفا چشماتو باز کننن.....هق...هق.......نه
(یک سال بعد)
سونگمین خم شد و دسته گل رو رو قبر سوومین گذاشت پسرا همشون اونجا بودن گریه میکردن
چانگبین کنارسنگ قبر سوومین نشسته بود و بی صدا اشک میریخت
چان : سوومینا ، قرار نبود انقد زود از پیشمون بری (بغضش ترکید)
هان : دلم براتت تنگ شده سومین
هیونجین تو بغل فلیکس اشک میریزه : ببخشید سوومین نتونستم به قولم عمل کنم...هق...هق
لینو : هیونجین سوومین گفت گریه نکنی پست گریه نکن هیون
فلیکس : سوومین اینو بدون هیچوقت از یادم نمیری
جونگین : دوست داریم سوومین اروم بخواب..............
(پایان)
۲.۶k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.