فیک تهیونگ

سلام من لی ا/ت هستم۱۶ سالمه و به مدرسه ی جدیدم منتقل شدم و کسی رو نمیشناختم و قصد نداشتم توجه زیادی رو به خودم جلب کنم پس تصمیم گرفتم نیمکت آخر کلاس بشینم
کتاب جدیدم که ژانرش عاشقانه فانتزی بود رو در آوردم و شروع کردم به خوندنش که دیدم کتابم رو هوا معلق شده روبه رو رو نگاه کردم و پسرای با موهای مشکی و چشم های تیله ای کتابم رو تو دست های کشیداش گرفته بود
ا/ت:-
تهیونگ:+

-ببخشید میشه لطفا کتابم رو پس بدی
+چرا باید این کار رو بکنم کوچولو؟این کتاب برای سنت زیادیه
-یااااااا من کوچولو نیستم
پوزخندی تحویلم می‌دهد و کتاب رو میبنده
+اگر کتابت رو می خوای بعد کلاس بیا راهروی پشت مدرسه
و بعدش از کلاس خارج میشه


پرش زمانی بعد کلاس:
از کلاس بیرون اومدم و به سمت راهروی پشتی حرکت کردم و اونجا بشدت خلوت بود و تهیونگ رو دیدم که به دیوار تکیه داده سمتش رفتم
+دیر کردی خانوم خانوما
-کتابم رو پس بده
+نه نه نه نه هنوز خیلی کارا باهم داریم خوشگله

…………………


ببخشید اگر بد بود این اولین فیکم بود💕

خیلی سرش زحمت کشیدم میشه حمایتم کنی🌱🥺