فیک هرمِس " پارت ۵ "
* ۷ سال پیش - دانشگاه سئول *
بالاخره زنگ آخر به صدا در اومد و همه ی بچه ها از کلاس خارج شدن .
یونگی نگاهی به هوسوک انداخت و گفت : نمیخوای بری خونه ؟
هوسوک : الان میرم .
صدای جونگکوک رو شنید که از پشت یونگی رو بغل کرد .
جونگکوک : هیونگ بیا بریم خونه ی من یکم حرف بزنیم .
یونگی : عالیه .. هوسوک تو ام میای ؟
هوسوک نگاهی به اخم های جونگکوک انداخت و زیرلبی زمزمه کرد : ن..نه.. راستش .. کار دارم .
یونگی : چرا ناز میکنی ؟ چی میشه یه بار بی...
جونگکوک انگشت اشارهش رو روی لبهای یونگی قرار داد و گفت : ولش کن هیونگ بیا بریم .
دست یونگی رو کشید و باهم از کلاس خارج شدن .
وقتی وارد خیابون شدن دست در دست هم مشغول حرف زدن شدن .
یونگی : هوسوک پسر بامزه ایه . از دو ماه پیش که انتقالی گرفت و به دانشگاه ما اومد ازش خوشم اومد . دلیل اینکه ازش متنفری رو نمیفهمم .
جونگکوک : روز اولی که دیدمش براش قلدری کردم و گفتم یا باهام دوست میشی یا بدبختت میکنم . باورت میشه بهم سیلی زد ؟
یونگی قهقهه زد و گفت : بهت .. سیلی .. زد ؟ حقته جونگو باید یاد بگیری برای تازه وارد ها قلدری نکنی .
جونگکوک کمی کوله پشتیش رو جا به جا کرد و غرید : یااا هیونگ داری رفیق دو ساله ات رو به اون پسر تازه وارد میفروشی ؟
یونگی : نه اینطور نیست .. زود قضاوت نکن ! هرکی یه جای بخصوصی توی قلب من داره .
جونگکوک با کنجکاوی گفت : بزار ببینم جای من کجاست ؟
و دستش رو روی سینه ی یونگی کشید .
یونگی دست جونگکوک رو پس زد و پس گردنی ای به جونگکوک زد .
یونگی : هیچوقت با هیونگت شوخی نکن بچه !
جونگکوک اخم کرد و دست به سینه ، تا وقتی که به خونه برسن با یونگی قهر کرد .
بالاخره رسیدن .
جونگکوک رمز در رو زد و گفت : بفرمایید تو آقای مین ...
یونگی لبخند زد و وارد سالن شد . جونگکوک خودش رو به یونگی رسوند و بعد از برداشتن کوکی های روی میز به سمت اتاقش حرکت کرد .
هردو وارد اتاق شدن و روی تخت نشستن ..
یونگی دکمه های لباسش رو باز کرد که سیکس پک هاش نمایان شد .
جونگکوک ، آب دهنش رو قورت داد و زمزمه کرد : اوفف هیونگ چه بدنی داری .
یونگی : بهار های فاکی کره خیلی گرم و شرجیَن کوک خودت که بهتر میدونی . اگرنه علاقه ای نداشتم که بدنم رو به رُخت بکشم .
جونگکوک سری بالا پایین کرد و مثل همیشه آماده مشاوره دادن به دیگران شد .
جونگکوک : گفتی که این چندوقت اصلا حالت خوب نیست ! بهم بگو چی شده ؟
یونگی : هروقت اون مردتیکه رو میبینم پایین تنه ام به شدت درد میگیره .
جونگکوک کمی به حرف یونگی فکر کرد و بعد هینی کشید .
جونگکوک : هیونگ تو روی یه پسر کراش داری ؟
یونگی : اهه جونگو فکر کردم خودت متوجه نگاه های خیره ام روی ترقوه و گردن هوسوک شده بودی
جونگکوک جیغ زد : روی هوسوک کراش داری ؟
یونگی دستش رو روی دهن جونگکوک گذاشت و گفت : هییسس داد نزن ممکنه مادرت بشنوه .
جونگکوک : اون توی اتاقشه . هیونگ فقط بگو که داری باهام شوخی میکنی ؟
یونگی با اخم گفت : هیچ شوخی ای درکار نیست بچه . من با هم سن های خودم شوخی میکنم .
جونگکوک : پس بگو چرا تمام مدت دخترهای دانشگاه برای هیونگمون دلبری میکردن و تو دست رد به سینهشون میزدی !
یونگی : به نظرت بهش بگم ؟ اگر به علایقم توهین کنه چی ؟ اگر .. اگر ازم متنفر بشه چی ؟ دو ماهه دارم روز و شب بهش فکر میکنم . از باختن میترسم کوک ...
جونگکوک : آروم باش هیونگ.. یکم نفس بگیر . بهش بگو اما بهتره با رفتارهات بهش بفهمونی که دوستش داری . هوسوک پسر مثبتیه اگر یکهو اعتراف کنی ممکنه واکنش خوبی نشون نده .
یونگی دستی بین موهای شلختهش کشید و سعی کرد خونسرد باشه .
یکی از کوکی های داخل ظرف رو داخل دهنش جا داد و مشغول جوییدن کوکی شد .
جونگکوک : امروز برای شام دعوتش کن .
یونگی : چی؟
جونگکوک : گفتم امروز برای شام به خونه ی خودت دعوتش کن . سعی کن رمانتیک باشی جوری که بهش بفهمونی دوستش داری . فردا میتونی اعتراف کنی .
یونگی : ب..به نظرت .. چی میگه ؟
جونگکوک صداش رو کمی کلفت تر کرد و سعی کرد ادای هوسوک رو در بیاره .
جونگکوک : یونگیااا عزیزممم منم دوستت دارم عشقم .
جونگکوک زبونش رو روی لبهاش کشید و گفت : بزار بوست کنم مرد من !
لبهاش رو به صورت یونگی کرد که یونگی قهقهه زد و جونگکوک رو به عقب پرتاب کرد .
یونگی : پسره ی دیوونه .. از وقتی که دو سالِمون بود و باهم دوست بودیم باعث خنده ی من میشدی .
جونگکوک : شغل من همینه هیونگ .. من برای این زاده شدم که وقتی ناراحتی بخندونمت .
بالاخره زنگ آخر به صدا در اومد و همه ی بچه ها از کلاس خارج شدن .
یونگی نگاهی به هوسوک انداخت و گفت : نمیخوای بری خونه ؟
هوسوک : الان میرم .
صدای جونگکوک رو شنید که از پشت یونگی رو بغل کرد .
جونگکوک : هیونگ بیا بریم خونه ی من یکم حرف بزنیم .
یونگی : عالیه .. هوسوک تو ام میای ؟
هوسوک نگاهی به اخم های جونگکوک انداخت و زیرلبی زمزمه کرد : ن..نه.. راستش .. کار دارم .
یونگی : چرا ناز میکنی ؟ چی میشه یه بار بی...
جونگکوک انگشت اشارهش رو روی لبهای یونگی قرار داد و گفت : ولش کن هیونگ بیا بریم .
دست یونگی رو کشید و باهم از کلاس خارج شدن .
وقتی وارد خیابون شدن دست در دست هم مشغول حرف زدن شدن .
یونگی : هوسوک پسر بامزه ایه . از دو ماه پیش که انتقالی گرفت و به دانشگاه ما اومد ازش خوشم اومد . دلیل اینکه ازش متنفری رو نمیفهمم .
جونگکوک : روز اولی که دیدمش براش قلدری کردم و گفتم یا باهام دوست میشی یا بدبختت میکنم . باورت میشه بهم سیلی زد ؟
یونگی قهقهه زد و گفت : بهت .. سیلی .. زد ؟ حقته جونگو باید یاد بگیری برای تازه وارد ها قلدری نکنی .
جونگکوک کمی کوله پشتیش رو جا به جا کرد و غرید : یااا هیونگ داری رفیق دو ساله ات رو به اون پسر تازه وارد میفروشی ؟
یونگی : نه اینطور نیست .. زود قضاوت نکن ! هرکی یه جای بخصوصی توی قلب من داره .
جونگکوک با کنجکاوی گفت : بزار ببینم جای من کجاست ؟
و دستش رو روی سینه ی یونگی کشید .
یونگی دست جونگکوک رو پس زد و پس گردنی ای به جونگکوک زد .
یونگی : هیچوقت با هیونگت شوخی نکن بچه !
جونگکوک اخم کرد و دست به سینه ، تا وقتی که به خونه برسن با یونگی قهر کرد .
بالاخره رسیدن .
جونگکوک رمز در رو زد و گفت : بفرمایید تو آقای مین ...
یونگی لبخند زد و وارد سالن شد . جونگکوک خودش رو به یونگی رسوند و بعد از برداشتن کوکی های روی میز به سمت اتاقش حرکت کرد .
هردو وارد اتاق شدن و روی تخت نشستن ..
یونگی دکمه های لباسش رو باز کرد که سیکس پک هاش نمایان شد .
جونگکوک ، آب دهنش رو قورت داد و زمزمه کرد : اوفف هیونگ چه بدنی داری .
یونگی : بهار های فاکی کره خیلی گرم و شرجیَن کوک خودت که بهتر میدونی . اگرنه علاقه ای نداشتم که بدنم رو به رُخت بکشم .
جونگکوک سری بالا پایین کرد و مثل همیشه آماده مشاوره دادن به دیگران شد .
جونگکوک : گفتی که این چندوقت اصلا حالت خوب نیست ! بهم بگو چی شده ؟
یونگی : هروقت اون مردتیکه رو میبینم پایین تنه ام به شدت درد میگیره .
جونگکوک کمی به حرف یونگی فکر کرد و بعد هینی کشید .
جونگکوک : هیونگ تو روی یه پسر کراش داری ؟
یونگی : اهه جونگو فکر کردم خودت متوجه نگاه های خیره ام روی ترقوه و گردن هوسوک شده بودی
جونگکوک جیغ زد : روی هوسوک کراش داری ؟
یونگی دستش رو روی دهن جونگکوک گذاشت و گفت : هییسس داد نزن ممکنه مادرت بشنوه .
جونگکوک : اون توی اتاقشه . هیونگ فقط بگو که داری باهام شوخی میکنی ؟
یونگی با اخم گفت : هیچ شوخی ای درکار نیست بچه . من با هم سن های خودم شوخی میکنم .
جونگکوک : پس بگو چرا تمام مدت دخترهای دانشگاه برای هیونگمون دلبری میکردن و تو دست رد به سینهشون میزدی !
یونگی : به نظرت بهش بگم ؟ اگر به علایقم توهین کنه چی ؟ اگر .. اگر ازم متنفر بشه چی ؟ دو ماهه دارم روز و شب بهش فکر میکنم . از باختن میترسم کوک ...
جونگکوک : آروم باش هیونگ.. یکم نفس بگیر . بهش بگو اما بهتره با رفتارهات بهش بفهمونی که دوستش داری . هوسوک پسر مثبتیه اگر یکهو اعتراف کنی ممکنه واکنش خوبی نشون نده .
یونگی دستی بین موهای شلختهش کشید و سعی کرد خونسرد باشه .
یکی از کوکی های داخل ظرف رو داخل دهنش جا داد و مشغول جوییدن کوکی شد .
جونگکوک : امروز برای شام دعوتش کن .
یونگی : چی؟
جونگکوک : گفتم امروز برای شام به خونه ی خودت دعوتش کن . سعی کن رمانتیک باشی جوری که بهش بفهمونی دوستش داری . فردا میتونی اعتراف کنی .
یونگی : ب..به نظرت .. چی میگه ؟
جونگکوک صداش رو کمی کلفت تر کرد و سعی کرد ادای هوسوک رو در بیاره .
جونگکوک : یونگیااا عزیزممم منم دوستت دارم عشقم .
جونگکوک زبونش رو روی لبهاش کشید و گفت : بزار بوست کنم مرد من !
لبهاش رو به صورت یونگی کرد که یونگی قهقهه زد و جونگکوک رو به عقب پرتاب کرد .
یونگی : پسره ی دیوونه .. از وقتی که دو سالِمون بود و باهم دوست بودیم باعث خنده ی من میشدی .
جونگکوک : شغل من همینه هیونگ .. من برای این زاده شدم که وقتی ناراحتی بخندونمت .
۹۷.۷k
۱۶ فروردین ۱۴۰۰