𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙸'𝚖 𝙼𝚘𝚗𝚜𝚝𝚎𝚛
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴³
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
تهیونگ:پیشکار!
پیشکار:متاسفم سرورم اما شما دخترتون میهو رو از دست دادین!
جونگکوک دست و پاش شل شدو بر صندلی چوبی اش افتاد:میهو؟داری با خودت چی میگی؟
پیشکار:متاسفم قربان اگه شما اجازه بدین ما بدن کوچکشون رو می بریم برای کالبد شکافی
جونگکوک با وحشت جوری که انگار قلبش برای مدتی ایستاد گفت :چه مزخرفاتی تو واقعا داری می گی؟اما اون دختر سالم بود!هایون چطوره حتما داره آزار میبینه ...
جونگکوک با عجله خواست از اتاق خارج شود که تهیونگ بازوهایش را گرفت: آروم باش!
جونگکوک بغض کردو گفت : هیونگ چجوری آروم باشم؟ دختر کوچولویی که بهش بیتوجهی میکردم الان دیگه پیشم نیست...این خیلی دردناکه بچه هایی عمرشون به دنیاست که بدون توجه و محبت بزرگ میشن اما من برنامه داشتم به دختر کوچولوم عشق بورزم ...
تهیونگ نخواست بگوید زود فراموش میکنی ...یکی دیگر جایش را میگیرد...او نخواست بگوید بعدها به روزگار الانت میخندی او گفت :جونگکوکا نمیگم باید از درون قوی باشی اما لااقل بخاطر هایون که خیلی بهش وابسته بود خودت رو قوی نشون بده!
پرش زمانی به شب
جونگکوک به ملاقات هایون رفت
با بهت به دخترک افسرده خاطرش نزدیک شد!
هایون با شک و ناباوری به روبه رویش خیره شده بود
بانو جانگ:آخه دردو بلاتون تو سر من به بانو یک چیزی بگین سرورم...دارن از دست میرن
#Im_Monster
#Park_Jiyoon
𝙿𝚊𝚛𝚝⁴³
𝙹𝙺 𝚊𝚗𝚍 𝙷𝙰𝚈𝙾𝙾𝙽 =𝙰.𝚃🤏☻️
𝙰𝙳𝙼𝙸𝙽:𝙹𝙸𝚈𝙾𝙾𝙽🍫🦋
تهیونگ:پیشکار!
پیشکار:متاسفم سرورم اما شما دخترتون میهو رو از دست دادین!
جونگکوک دست و پاش شل شدو بر صندلی چوبی اش افتاد:میهو؟داری با خودت چی میگی؟
پیشکار:متاسفم قربان اگه شما اجازه بدین ما بدن کوچکشون رو می بریم برای کالبد شکافی
جونگکوک با وحشت جوری که انگار قلبش برای مدتی ایستاد گفت :چه مزخرفاتی تو واقعا داری می گی؟اما اون دختر سالم بود!هایون چطوره حتما داره آزار میبینه ...
جونگکوک با عجله خواست از اتاق خارج شود که تهیونگ بازوهایش را گرفت: آروم باش!
جونگکوک بغض کردو گفت : هیونگ چجوری آروم باشم؟ دختر کوچولویی که بهش بیتوجهی میکردم الان دیگه پیشم نیست...این خیلی دردناکه بچه هایی عمرشون به دنیاست که بدون توجه و محبت بزرگ میشن اما من برنامه داشتم به دختر کوچولوم عشق بورزم ...
تهیونگ نخواست بگوید زود فراموش میکنی ...یکی دیگر جایش را میگیرد...او نخواست بگوید بعدها به روزگار الانت میخندی او گفت :جونگکوکا نمیگم باید از درون قوی باشی اما لااقل بخاطر هایون که خیلی بهش وابسته بود خودت رو قوی نشون بده!
پرش زمانی به شب
جونگکوک به ملاقات هایون رفت
با بهت به دخترک افسرده خاطرش نزدیک شد!
هایون با شک و ناباوری به روبه رویش خیره شده بود
بانو جانگ:آخه دردو بلاتون تو سر من به بانو یک چیزی بگین سرورم...دارن از دست میرن
#Im_Monster
#Park_Jiyoon
۲.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.