چه خواهد شد
چه خواهد شد
پارت ۱۲
مامانم با ابرو بهم اشاره کرد که برم . سمت اتاقم رفتم و ایلیا هم دنبالم اومد . درو باز کردم و اون رفت تو و خودم اومدم تو و درو پشت سرم بستم . ایلیا به دورتا دور اتاقم نگاه کرد .تم اتاقم بنفشه و کل اتاقم پر از پوستر های کیپاپ و کیدرماعه . مخصوصا بی تی اس . تا جایی که یادمه از بی تی اس بدش میومد .
ایلیا: اتاق قشنگیه
سرم همچنان پایین بود .
ملینا : ممنون
ایلیا نشست یه گوشه تخت . خیلی بدم میاد وقتی یکی رو تختم میشینه . رو صندلیم که خیلی حساسم . منم یه گوشه دیگه نشستم و به پایین نگاه کردم .
یلیا : من واقعا بابت هما چیز متاسفم .
ملینا : منظورت چیه؟
منظورشو میدونستم اما میخواستم مطمئن تر بشم .
ایلیا : بابت اون سال ...... اون موقع واقعا سنامون کم بود....
ملینا : باشه .... لطفا دیگه درمورد اون موقع صحبت نکن.....
ایلیا : ببخشید ...... میدونم که از من متنفری . ولی من خیلی دوست دارم .
با این حرفش نزدیک بود یه دونه بزنم تو صورتش . ولی دلم نمیاد صورت قشنگشو خراب کنم . اع چی میگی برای خودت اصلا هم قشنگ نیست . ولی هست . نه نیست .
ملینا : این ازدواج فقط یه ازدواج کاریه به خاطر شراکت بابام با شما . لطفا بالاتر از این نرو .
ایلیا : نمیتونم بهت قول بدم . من دوست دارم و میخوامت . اگه یه خورده بهش فکر کنی متوجه میشی که شراکتمون فقط برای من یه بهونس .
ملینا : ببخشید ولی کلی آدم دیگه هم هست که دوستم دارن و منو میخوان . تو هم برام مثل اونا بی اهمیتی . اگه میخوای این شراکت بهم نخوره پس باید به نطر منم اهمیت بدی .
ایلیا به سمتم خم شد . یه خورده صورتمو بردم عقب . صورتش به صورتم نزدیک تر شد . نفساشو روی صورتم احساس می کردم .
ایلیا : ولی این تویی که باید مراقب شراکت باشی و به خواسته هام اهمیت بدی ........
پارت ۱۲
مامانم با ابرو بهم اشاره کرد که برم . سمت اتاقم رفتم و ایلیا هم دنبالم اومد . درو باز کردم و اون رفت تو و خودم اومدم تو و درو پشت سرم بستم . ایلیا به دورتا دور اتاقم نگاه کرد .تم اتاقم بنفشه و کل اتاقم پر از پوستر های کیپاپ و کیدرماعه . مخصوصا بی تی اس . تا جایی که یادمه از بی تی اس بدش میومد .
ایلیا: اتاق قشنگیه
سرم همچنان پایین بود .
ملینا : ممنون
ایلیا نشست یه گوشه تخت . خیلی بدم میاد وقتی یکی رو تختم میشینه . رو صندلیم که خیلی حساسم . منم یه گوشه دیگه نشستم و به پایین نگاه کردم .
یلیا : من واقعا بابت هما چیز متاسفم .
ملینا : منظورت چیه؟
منظورشو میدونستم اما میخواستم مطمئن تر بشم .
ایلیا : بابت اون سال ...... اون موقع واقعا سنامون کم بود....
ملینا : باشه .... لطفا دیگه درمورد اون موقع صحبت نکن.....
ایلیا : ببخشید ...... میدونم که از من متنفری . ولی من خیلی دوست دارم .
با این حرفش نزدیک بود یه دونه بزنم تو صورتش . ولی دلم نمیاد صورت قشنگشو خراب کنم . اع چی میگی برای خودت اصلا هم قشنگ نیست . ولی هست . نه نیست .
ملینا : این ازدواج فقط یه ازدواج کاریه به خاطر شراکت بابام با شما . لطفا بالاتر از این نرو .
ایلیا : نمیتونم بهت قول بدم . من دوست دارم و میخوامت . اگه یه خورده بهش فکر کنی متوجه میشی که شراکتمون فقط برای من یه بهونس .
ملینا : ببخشید ولی کلی آدم دیگه هم هست که دوستم دارن و منو میخوان . تو هم برام مثل اونا بی اهمیتی . اگه میخوای این شراکت بهم نخوره پس باید به نطر منم اهمیت بدی .
ایلیا به سمتم خم شد . یه خورده صورتمو بردم عقب . صورتش به صورتم نزدیک تر شد . نفساشو روی صورتم احساس می کردم .
ایلیا : ولی این تویی که باید مراقب شراکت باشی و به خواسته هام اهمیت بدی ........
۳.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.