پارت ۱۶ (۲)
*یه ساعت بعد*
[دازای]
چویا هنوز خوابیده. باورم نمیشه اون چشمای اقیانوسیش الان داره تو تب میسوزه. تو این فکر ها بودم و به چویا خیره شده بودم که چشماش باز شد و با صدای سرفه های به خودم اومدم.
- چویا، حالت خوبه؟ (این چه سوالی بود خدایی دازای😒)
چویا رو گرفتم بغلم و از سر و کمرش نازش میکردم که یکم بعد سرفه خاش تموم شد و گفت:
+ ببخشید که امروز اینجوری شد. میدونم که میخواستی با هم خوش بگذرونیم. گومن.
- چویا...
+ گومن ... گومن ... هق ... گومن ... هق هق ... گو ... هق ... من ... هق (چویا داری میمیری اونوقت نگران این درازی؟ 😭)
- چویا ناراحت نباش. اشکالی ندارد. فقط روی خوب شدنت تمرکز کن و اینو بدون که من همیشه مراقبتم.
+ هق ... هق هق ...
- چرا گریه میکنی؟
+ درد دارم. بدنم درد میکنه. دازای؟
- های؟
+ میشه از اون قرص روی میز یدونه بهم بدی؟
- های.
از بغلم اوردمش بیرون و قرص رو بهش دادم. بعد از اینکه قرص رو خورد خوابوندمش و نیش رو چک کردم. هنوز داغ بود.
بخاطر قرص خیلی زود خوابش برد. چقد ناز خوابیده.
به. از پشت پنجره یه صدایی اومد . وقتی پنجره رو باز کردم یه نامه دیدم.
داخل نامه: سلام چویا-کون. منم نیکولای. میخواستم بگم که قرص هاتو با خودت همه جا ببر، چون دیگه یوسانو-سنسه ای نیست که کمکت کنه.میدونی که نمیخوام بخاطر یه بیماری ساده و مسخره (همین بیماری ساده و مسخره چویا رو اینجوری کرده چی میگی احمق جون😤) از دستت بدم چون تو عروس ایندمی و اون دازای ابله کاری نمیتونه بکنه. سایونارا عروس خانم. (خداحافظ عروس خانم)
از عصبانیت نامه رو پاره کردم. از اولش میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسست.
...
_________________________________________
خب دوستان اینم از این پارت هم دستم شکست هم از زندگی افتادم 😮💨
میخوام از دوست گلم https://wisgoon.com/baran.sedigh1401
تشکر کنم که این ایده عالی رو داد .
جانه 👋🏻👋🏻
[دازای]
چویا هنوز خوابیده. باورم نمیشه اون چشمای اقیانوسیش الان داره تو تب میسوزه. تو این فکر ها بودم و به چویا خیره شده بودم که چشماش باز شد و با صدای سرفه های به خودم اومدم.
- چویا، حالت خوبه؟ (این چه سوالی بود خدایی دازای😒)
چویا رو گرفتم بغلم و از سر و کمرش نازش میکردم که یکم بعد سرفه خاش تموم شد و گفت:
+ ببخشید که امروز اینجوری شد. میدونم که میخواستی با هم خوش بگذرونیم. گومن.
- چویا...
+ گومن ... گومن ... هق ... گومن ... هق هق ... گو ... هق ... من ... هق (چویا داری میمیری اونوقت نگران این درازی؟ 😭)
- چویا ناراحت نباش. اشکالی ندارد. فقط روی خوب شدنت تمرکز کن و اینو بدون که من همیشه مراقبتم.
+ هق ... هق هق ...
- چرا گریه میکنی؟
+ درد دارم. بدنم درد میکنه. دازای؟
- های؟
+ میشه از اون قرص روی میز یدونه بهم بدی؟
- های.
از بغلم اوردمش بیرون و قرص رو بهش دادم. بعد از اینکه قرص رو خورد خوابوندمش و نیش رو چک کردم. هنوز داغ بود.
بخاطر قرص خیلی زود خوابش برد. چقد ناز خوابیده.
به. از پشت پنجره یه صدایی اومد . وقتی پنجره رو باز کردم یه نامه دیدم.
داخل نامه: سلام چویا-کون. منم نیکولای. میخواستم بگم که قرص هاتو با خودت همه جا ببر، چون دیگه یوسانو-سنسه ای نیست که کمکت کنه.میدونی که نمیخوام بخاطر یه بیماری ساده و مسخره (همین بیماری ساده و مسخره چویا رو اینجوری کرده چی میگی احمق جون😤) از دستت بدم چون تو عروس ایندمی و اون دازای ابله کاری نمیتونه بکنه. سایونارا عروس خانم. (خداحافظ عروس خانم)
از عصبانیت نامه رو پاره کردم. از اولش میدونستم یه کاسه ای زیر نیم کاسست.
...
_________________________________________
خب دوستان اینم از این پارت هم دستم شکست هم از زندگی افتادم 😮💨
میخوام از دوست گلم https://wisgoon.com/baran.sedigh1401
تشکر کنم که این ایده عالی رو داد .
جانه 👋🏻👋🏻
۱۴.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.