دختری که نمیتونه که به عشقش اعتراف کنه پارت ۱
آریسا : از اون موقع ندیدمش
(۵سال پیش اون موقع آریسا ۱۰ سالش بود)
آریسا : اون موقع یادم میاد که از خونه فرار کردم چون می خواستم تا مدرسه راه برم ولی گم شدم بعد شروع به کردم به گریه کردن که یک پسر با موی سفید عین خودم دستمو گرفته و منو تا مدرسه رسوند و حتی تا کلاسم منو برد ، کلاسم که تموم شد دیدم دم در کلاسم وایساده بود
(ذهن تایکی)
داشتم برای خودم راه میرفتم که دیدم یک دختر خیلی بامزی و زیبا داره گریه
میکنه .........بنظرگم شده و از من هم یک سال کوچیک تره از روی یونیفرمش فهمیدم مال یک مدرسه ایم ، کمکش کردمو تا دم در کلاسش بردم ، خودمم رفتم سر کلاس ........یک جورایی دلم می خواد دوباره ببینمش ، پس تصمیم گرفتم که باهاش تا خونه برم پس دم در کلاسش وایستم
(ذهن آریسا)
دیدم دم در وای ساده ، خیلی خوش حال شودم که یهو دیدم دستمو گرفته و گفت خونت از کدوم طرفه من گفتم نمی دونم و گفت ...................
الان پارت ۲ رو هم میزارم
(۵سال پیش اون موقع آریسا ۱۰ سالش بود)
آریسا : اون موقع یادم میاد که از خونه فرار کردم چون می خواستم تا مدرسه راه برم ولی گم شدم بعد شروع به کردم به گریه کردن که یک پسر با موی سفید عین خودم دستمو گرفته و منو تا مدرسه رسوند و حتی تا کلاسم منو برد ، کلاسم که تموم شد دیدم دم در کلاسم وایساده بود
(ذهن تایکی)
داشتم برای خودم راه میرفتم که دیدم یک دختر خیلی بامزی و زیبا داره گریه
میکنه .........بنظرگم شده و از من هم یک سال کوچیک تره از روی یونیفرمش فهمیدم مال یک مدرسه ایم ، کمکش کردمو تا دم در کلاسش بردم ، خودمم رفتم سر کلاس ........یک جورایی دلم می خواد دوباره ببینمش ، پس تصمیم گرفتم که باهاش تا خونه برم پس دم در کلاسش وایستم
(ذهن آریسا)
دیدم دم در وای ساده ، خیلی خوش حال شودم که یهو دیدم دستمو گرفته و گفت خونت از کدوم طرفه من گفتم نمی دونم و گفت ...................
الان پارت ۲ رو هم میزارم
۱.۳k
۲۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.