پارت ۷ تلخ و شیرین

جونگ کوک:
خسته و کوفته برگشتیم خونه . توی اون شرایط خیلی کیوت شده بود .دلم براش ضعف رفتم . از ذوق پاهام رو محکم میزدم روی تخت و صدا میداد و داد میزدم . که چیزی افتاد روی شکمم .سرمو بلندکردم و دیدم جیمین با خند گفتم :چی میخوای جِمِن شِ . خنده ی بلند همیشگی رو کرد و گفت:تو
بگو . انگار عاشق شدی جونگ کوک شِ . خندیدم و :کدوم عاشق . چشماش رو ریز کرد و گفت آیریس . برای اینکه لو نرم گفتم:اون فقط یه دختر عادی. ولی من اینجوری فک نمیکنم جونگ کوک.بگو چرا روت غیرتی شدی؟ لو رفته بودم . راستش احساس میکنم روش کراش دارم. عاشقش شدم
گفت:تو از این حسا زیاد میگیری زیاد تو فکرش نرو. با
حرفش کاملا پوکر شدم😑😑😑و بلند شد رفت . به حرفش
فک کردم، شاید راست میگفت . از فکرش اومدم بیرون و
رفتم که لباسام رو عوض کنم و بخوفم
من:
داشتم درباره ی جونگ کوک سرچ میکردم که مونا زنگ زد(یکی از دخترای کمپانی که تازه باهاش دوست شده بوم)
وسط های صحبتامون گفت:وایییییی کوکی خیلی باحال
غیرتی شد روت .گفتم:هیییی درست صحبت کن مثلا چند
سال ازت بزرگ تره خندیدیم و گفت:فک کنم تو هم عاشقش
شدی؟بگو کلک .گفتم:خب راستشششش... آره :گوجوووووووو... ولی کوک هیچ جیمین رو بچسب.بعد صحبت رفتم برای لالا😴😴😴😴😴😴
فردا صبح:
پارت بعدی🙄😀😀😀😀😀
#جذاب