"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 19
ات:یوجین من اگه با تهیونگ ازدواج نکنم مجبورم که با مکس ازدواج کنم و میخوام تا وقتی که با تهیونگ تو رابطه ام تهیونگ رو عاشق خودم تا بتونیم ازدواج کنیم و اون به کس دیگه ای فک نکنه..
یوجین:ــــــــــــــــامیدوارم که با تهیونگ ازدواج کنی..
از پیش یوجین رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم مسواک زدم..رفتم رو تخت دراز کشیدم گوشیمو از روی میز برداشتم شماره ی تهیونگو گرفتم...
*مکالمه بین ات و تهیونگ*
ات: سلام تهیونگ خوبی؟.
ته: سلام ممنون..اتفاقی افتاده ا/ت؟؟
ات: نه فقط میخواستم بدونم فردا کار داری؟
ته: نه..یعنی اره توی شرکت کار دارم..چیزی شده؟؟!.
ات: اهان نمیتونی برای ساعت 10 تا شب بیای؟
ته: اره میتونم بیام..
ات: فردا مکس میخواد بیاد دنبالم و چون قرار بره انگلیس میخواد باهام خوش بگذرونه..تا ی خاطره ی خوبی داشته باشه..
ته: مکس کیه؟؟ چرا باید. با تو خوش بگذرونع؟؟
ات: مکس پسر داییمِ از بچگی باهم بزرگ شدیم و مکس بهم علاقه دا...
نزاشت حرف بزنم که حرفمو قطع کرد
ته: چرا باید بهت علاقه داشته باشه؟*جدی،یکمی هم داد*
اصلا فک نمیکردم که تهیونگ اینجوری عصبی بشه..
ات:نمیدونم از طرفی مادرم هم گیر داد که باهاش ازدواج کنم..و چون قبول نکردم و هی بحث میکردیم پدرم گفت که برم سرقرار از پیش تعین شده تا با یکی ازدواج کنم درغیر اینصورت مجبورم با مکس ازدواج کنم..و من هم میخوام وقتی فردا میاد دنبالم تورو ببینه در کنارم تا بیخالم...
تهیونگ بعد از یکیم مکث جواب داد:
ته: باشه فردا میام ولی به ی شرط.
ات: به چه شرطی؟!
ته: به شرط اینکه مثل ی زوج واقعی رفتار کنیم تا بهش بفهمونیم که خیلی عاشق همیم...
ویو تهیونگ
باورم نمیشد که ا/ت ازم کمک میخواست..ولی من باید هرچه زودتر بهش اعتراف کنم چون ممکنه با یکی دیگه ازدواج کنه..و شایدم اون یکنفر هم مکس باشه چون مادرش با اینکه میدونه من با ا/ت دارم قرار میزارم بازم به ا/ت گیر میده تا با مکس ازدواج کنهـ......
پارت 19
ات:یوجین من اگه با تهیونگ ازدواج نکنم مجبورم که با مکس ازدواج کنم و میخوام تا وقتی که با تهیونگ تو رابطه ام تهیونگ رو عاشق خودم تا بتونیم ازدواج کنیم و اون به کس دیگه ای فک نکنه..
یوجین:ــــــــــــــــامیدوارم که با تهیونگ ازدواج کنی..
از پیش یوجین رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم مسواک زدم..رفتم رو تخت دراز کشیدم گوشیمو از روی میز برداشتم شماره ی تهیونگو گرفتم...
*مکالمه بین ات و تهیونگ*
ات: سلام تهیونگ خوبی؟.
ته: سلام ممنون..اتفاقی افتاده ا/ت؟؟
ات: نه فقط میخواستم بدونم فردا کار داری؟
ته: نه..یعنی اره توی شرکت کار دارم..چیزی شده؟؟!.
ات: اهان نمیتونی برای ساعت 10 تا شب بیای؟
ته: اره میتونم بیام..
ات: فردا مکس میخواد بیاد دنبالم و چون قرار بره انگلیس میخواد باهام خوش بگذرونه..تا ی خاطره ی خوبی داشته باشه..
ته: مکس کیه؟؟ چرا باید. با تو خوش بگذرونع؟؟
ات: مکس پسر داییمِ از بچگی باهم بزرگ شدیم و مکس بهم علاقه دا...
نزاشت حرف بزنم که حرفمو قطع کرد
ته: چرا باید بهت علاقه داشته باشه؟*جدی،یکمی هم داد*
اصلا فک نمیکردم که تهیونگ اینجوری عصبی بشه..
ات:نمیدونم از طرفی مادرم هم گیر داد که باهاش ازدواج کنم..و چون قبول نکردم و هی بحث میکردیم پدرم گفت که برم سرقرار از پیش تعین شده تا با یکی ازدواج کنم درغیر اینصورت مجبورم با مکس ازدواج کنم..و من هم میخوام وقتی فردا میاد دنبالم تورو ببینه در کنارم تا بیخالم...
تهیونگ بعد از یکیم مکث جواب داد:
ته: باشه فردا میام ولی به ی شرط.
ات: به چه شرطی؟!
ته: به شرط اینکه مثل ی زوج واقعی رفتار کنیم تا بهش بفهمونیم که خیلی عاشق همیم...
ویو تهیونگ
باورم نمیشد که ا/ت ازم کمک میخواست..ولی من باید هرچه زودتر بهش اعتراف کنم چون ممکنه با یکی دیگه ازدواج کنه..و شایدم اون یکنفر هم مکس باشه چون مادرش با اینکه میدونه من با ا/ت دارم قرار میزارم بازم به ا/ت گیر میده تا با مکس ازدواج کنهـ......
۱۰.۱k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.