فیک shadow of death پارت⁵²
لونا « همه خدمه با دیدنم تعظیم میکردن و این رو مخم بود....رفتم تو آشپزخونه لیوان آبو برداشتم تا آب بخورم....آب رو ریختم توی لیوان و داشتم میخوردم که جیمین اومد از پشت بغلم کرد....اینو از عطر تیز و تندش میشد فهمید
جیمین « دیشب به خواسته ام رسیدم اما لونا کمی اذیت شد...صبح رفتم بقیه کارا رو انجام دادم و اومدم به لونا سر بزنم که دیدم توی آشپزخونه اس....آروم رفتم از پشت بغلش کردم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم....بوی شیرینی میداد و بهم آرامش میداد....
لونا « دلم برات تنگ شده بود مستر موچی
جیمین « هوم منم....چرا به خدمه نگفتی آب بیارن برات خودت اومدی؟
لونا « هی اینکه بهم تعظیم میکنن خیلی رو مخه....تروخدا بگو عادی باشن
جیمین « این دیگه مشکل خودته....راستی درد داری؟
لونا « با اینکه خیلی دلم درد میکند اما لبخندی زدم و گفتم « نه نه خوبم....اما جیمین حلقه دستاشو محکم تر کرد که باعث شد از درد آخی بگم....آی جیمین
جیمین « دیدی درد داری وروجک....براید استایل بغلش کردم و بردمش بالا توی اتاقش....درسته داد و بیداد میکرد اما من اصلا اهمیت نمیدادم
لونا « یهو دیدم رفتم رو هوا و جیمین بغلم کرده....جیمیننننننننن بزارم زمین...بابا خودم میتونم بیامممممم....تقلا هام فایده نداشت و منو برد توی اتاقم و خوابوندم روی تخت....اومدم بلندشم که دستش رو گذاشت روی قفسه سینه ام اجازه نداد.....
جیمین « تا زمانی که مطمئن بشم درد نداری جایی نمیری....
لونا « هیققق..بابا خوبم مننننن
جیمین « به خدمه گفتم چیزایی که لازم داری رو بیارن....راستی هفته دیگه قراره بریم کلیسا برای ازدواج....چشمکی زدم و رفتم بیرون
لونا « به معنای واقعی کلمه برگام ریخته بود.....جاننننننن یعنی قراره همسر جیمین بشم؟
تهیونگ « رفتم عمارت و فهمیدم جیمین رفته جلسه با سوهون....تصمیم گرفتم سری به لونا بزنم و رفتم توی اتاقش....خیلی ناز خوابیده بود.....با دیدن قرص های روی میز نگران شدم و نگاهی بهشون کردم.....شت// جیمین چه غلطی کردی.....خیر سرم من داداشم....حداقل رعایت احوالات منو بکن....لونا عروسک خرسیشو بغل کرده بود و موهاشو گوجه ای بسته بود...یه کم باهاش بازی کنم بد نیست....اینقدر تکونش دادم که چشماشو باز کرد
لونا « خواب لباس عروس و زندگی شاهانه میدیدم که احساس کردم دارم تکون میخورم....چشمامو باز کردم و دیدم تهیونگ ریز داره میخنده و بالای سرمه....از دیروز تا حالا ندیده بودمش برای همین از سرجام بلند شدم و بغلش کردم.....تهیونگگگگگگییییی
تهیونگ « آیگووووو...کوالای من....چطوری؟
لونا « خوبم تو خوبی؟
تهیونگ « اوم خوبم...خوب باش...راستی اینقدر با جیمین لج نکن که اینطوری به فنا بری....
لونا « اومممم....راستی میدونی هفته دیگه عروسیمه .
جیمین « دیشب به خواسته ام رسیدم اما لونا کمی اذیت شد...صبح رفتم بقیه کارا رو انجام دادم و اومدم به لونا سر بزنم که دیدم توی آشپزخونه اس....آروم رفتم از پشت بغلش کردم و سرم رو روی شونه اش گذاشتم....بوی شیرینی میداد و بهم آرامش میداد....
لونا « دلم برات تنگ شده بود مستر موچی
جیمین « هوم منم....چرا به خدمه نگفتی آب بیارن برات خودت اومدی؟
لونا « هی اینکه بهم تعظیم میکنن خیلی رو مخه....تروخدا بگو عادی باشن
جیمین « این دیگه مشکل خودته....راستی درد داری؟
لونا « با اینکه خیلی دلم درد میکند اما لبخندی زدم و گفتم « نه نه خوبم....اما جیمین حلقه دستاشو محکم تر کرد که باعث شد از درد آخی بگم....آی جیمین
جیمین « دیدی درد داری وروجک....براید استایل بغلش کردم و بردمش بالا توی اتاقش....درسته داد و بیداد میکرد اما من اصلا اهمیت نمیدادم
لونا « یهو دیدم رفتم رو هوا و جیمین بغلم کرده....جیمیننننننننن بزارم زمین...بابا خودم میتونم بیامممممم....تقلا هام فایده نداشت و منو برد توی اتاقم و خوابوندم روی تخت....اومدم بلندشم که دستش رو گذاشت روی قفسه سینه ام اجازه نداد.....
جیمین « تا زمانی که مطمئن بشم درد نداری جایی نمیری....
لونا « هیققق..بابا خوبم مننننن
جیمین « به خدمه گفتم چیزایی که لازم داری رو بیارن....راستی هفته دیگه قراره بریم کلیسا برای ازدواج....چشمکی زدم و رفتم بیرون
لونا « به معنای واقعی کلمه برگام ریخته بود.....جاننننننن یعنی قراره همسر جیمین بشم؟
تهیونگ « رفتم عمارت و فهمیدم جیمین رفته جلسه با سوهون....تصمیم گرفتم سری به لونا بزنم و رفتم توی اتاقش....خیلی ناز خوابیده بود.....با دیدن قرص های روی میز نگران شدم و نگاهی بهشون کردم.....شت// جیمین چه غلطی کردی.....خیر سرم من داداشم....حداقل رعایت احوالات منو بکن....لونا عروسک خرسیشو بغل کرده بود و موهاشو گوجه ای بسته بود...یه کم باهاش بازی کنم بد نیست....اینقدر تکونش دادم که چشماشو باز کرد
لونا « خواب لباس عروس و زندگی شاهانه میدیدم که احساس کردم دارم تکون میخورم....چشمامو باز کردم و دیدم تهیونگ ریز داره میخنده و بالای سرمه....از دیروز تا حالا ندیده بودمش برای همین از سرجام بلند شدم و بغلش کردم.....تهیونگگگگگگییییی
تهیونگ « آیگووووو...کوالای من....چطوری؟
لونا « خوبم تو خوبی؟
تهیونگ « اوم خوبم...خوب باش...راستی اینقدر با جیمین لج نکن که اینطوری به فنا بری....
لونا « اومممم....راستی میدونی هفته دیگه عروسیمه .
۸۲.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.