می روم تا به خیابانِ تو عادت نکنم
میروم تا به خیابانِ تو عادت نکنم
تا به هر رهگذری، عرض ارادت نکنم
میروم گوشهی تنهایی پاییز خودم
میزنم ساز و به غیر از تو ملامت نکنم
دزد دل بودم و هر شب به شکارت بیدار
دیگر از خاطر تو، خاطره غارت نکنم
میشوم کافر و لامذهب و گردنکش شهر
تا به درگاهِ نگاهِ تو عبادت نکنم
رقص و شوقی که به دیدار تو کردم همه هیچ
عاشقت بودم و این دفعه حماقت نکنم
من و دل ساده به چشمان تو نزدیک شدیم
بین چه کردی که دگر عزم رفاقت نکنم
از لبم دور کن آن جام لبت را که دگر
فکر یک بوسه به لبهای انارت نکنم
رفتم از آخر این قصه به آغاز جنون
تا در این خانهی پر غصه اقامت نکنم
تا به هر رهگذری، عرض ارادت نکنم
میروم گوشهی تنهایی پاییز خودم
میزنم ساز و به غیر از تو ملامت نکنم
دزد دل بودم و هر شب به شکارت بیدار
دیگر از خاطر تو، خاطره غارت نکنم
میشوم کافر و لامذهب و گردنکش شهر
تا به درگاهِ نگاهِ تو عبادت نکنم
رقص و شوقی که به دیدار تو کردم همه هیچ
عاشقت بودم و این دفعه حماقت نکنم
من و دل ساده به چشمان تو نزدیک شدیم
بین چه کردی که دگر عزم رفاقت نکنم
از لبم دور کن آن جام لبت را که دگر
فکر یک بوسه به لبهای انارت نکنم
رفتم از آخر این قصه به آغاز جنون
تا در این خانهی پر غصه اقامت نکنم
۱.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.