پارت ۲ : پرستار بچه
که هردو وایسادن و با تعجب برگشتم عقب
ا.ت رفت جلوی میا زانو زد و دستاش رو گرفت
و سرش رو ناز کرد و شروع کرد به حرف زدن : خانوم کوچولو اسمت چیه
میا : میا
ا.ت : وایی چه اسم خوشگلی مثل خودن خیلی کیوته میا کوچولو چند سالته
میا سه تا انگشت هاش رو آورد جلو و گفت : شه تا
ا.ت : وایی چنگنه کوچولویی میا ولی خیلی باهوشی
تهیونگ : خانم شما کی هستید
ا.ت : پارک ا.ت جناب
تهیونگ: اونوقت چطور با دختر من آشنا شدید
ا.ت پوزخندی زد و روی دوتا پاهاش ایستاد
ا.ت : زمانی که تو توی تخت گرم و نرمت بودی و دختر کوچولوت از برنامه های مزخرفی که واسش چیده بودی فرار میکرد و نزدیک بود موتوری بهش بزنه و این خانومه مثلا پرستار ه سرش داد میکشید مردک تو خجالت نمیکشی تو چطور پدری هستی هان که بچت رو توی سه سالگی به جای گردش تفریح و بازی مجبورش میکنی زبان و ریاضی فیزیک یادبگیره هان
تهیونگ: دختر من باید قوی باسه و رشد کنه خانوم در ضمن دلیلی نمیبینم بهتون توضیح ب م حالا هم اگه صحبتی نیست بفرمایید من کار دارم
میا : نمیشه مامان ا.ت پرستارم بشه
تهیونگ: مامان ا.ت روی پاهاش نشست و آروم گفت : مامانی تو فقط یه نفر کیم میسو فهمیدی
میا : نه حتما مامانی میکاد من یه مامانی ژدید داشته باشم ( با گریه )
و پرید بغل ا.ت
ا.ت خیلی آروم دست پشت میکشید و کمرش رو نوازش میکرد
ا.ت : هیچ آروم باش دختر کوچولوم تا جات امنه خب و مدام بوسه های ارو مبه روی موهای دختر کوچولو میذاشت
تهیونگ : میا من جلسه دارم بابایی باید بریم
میت با ناراحتی از ا.ت جدا شد
ا.ت گفت : خوشگل یه دیقه وایسا و عروسکی که بسته بندی شده بود و ولش کرده بود برداشت و یوم تکوندش و گفت : این هدیه مامان ا.ت و مامان میسو به خوشگل خانومخودم تازه گرفتمش از همین مغازه باشه واسه تو میا عروس رو که سه برابر خودش بغل کرد و با ناراحتی دست تکون داد و توی ماشین نست ا.ت هم یه نفس عمیق کشید و ماشینش رو روشن کرد و رفت به سمت خونه
ا.ت رفت جلوی میا زانو زد و دستاش رو گرفت
و سرش رو ناز کرد و شروع کرد به حرف زدن : خانوم کوچولو اسمت چیه
میا : میا
ا.ت : وایی چه اسم خوشگلی مثل خودن خیلی کیوته میا کوچولو چند سالته
میا سه تا انگشت هاش رو آورد جلو و گفت : شه تا
ا.ت : وایی چنگنه کوچولویی میا ولی خیلی باهوشی
تهیونگ : خانم شما کی هستید
ا.ت : پارک ا.ت جناب
تهیونگ: اونوقت چطور با دختر من آشنا شدید
ا.ت پوزخندی زد و روی دوتا پاهاش ایستاد
ا.ت : زمانی که تو توی تخت گرم و نرمت بودی و دختر کوچولوت از برنامه های مزخرفی که واسش چیده بودی فرار میکرد و نزدیک بود موتوری بهش بزنه و این خانومه مثلا پرستار ه سرش داد میکشید مردک تو خجالت نمیکشی تو چطور پدری هستی هان که بچت رو توی سه سالگی به جای گردش تفریح و بازی مجبورش میکنی زبان و ریاضی فیزیک یادبگیره هان
تهیونگ: دختر من باید قوی باسه و رشد کنه خانوم در ضمن دلیلی نمیبینم بهتون توضیح ب م حالا هم اگه صحبتی نیست بفرمایید من کار دارم
میا : نمیشه مامان ا.ت پرستارم بشه
تهیونگ: مامان ا.ت روی پاهاش نشست و آروم گفت : مامانی تو فقط یه نفر کیم میسو فهمیدی
میا : نه حتما مامانی میکاد من یه مامانی ژدید داشته باشم ( با گریه )
و پرید بغل ا.ت
ا.ت خیلی آروم دست پشت میکشید و کمرش رو نوازش میکرد
ا.ت : هیچ آروم باش دختر کوچولوم تا جات امنه خب و مدام بوسه های ارو مبه روی موهای دختر کوچولو میذاشت
تهیونگ : میا من جلسه دارم بابایی باید بریم
میت با ناراحتی از ا.ت جدا شد
ا.ت گفت : خوشگل یه دیقه وایسا و عروسکی که بسته بندی شده بود و ولش کرده بود برداشت و یوم تکوندش و گفت : این هدیه مامان ا.ت و مامان میسو به خوشگل خانومخودم تازه گرفتمش از همین مغازه باشه واسه تو میا عروس رو که سه برابر خودش بغل کرد و با ناراحتی دست تکون داد و توی ماشین نست ا.ت هم یه نفس عمیق کشید و ماشینش رو روشن کرد و رفت به سمت خونه
۸.۹k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.