(دینا سلطنت )
(دینا سلطنت )
پارت ۵۹
شاهزاده بلند شد و سمته حمام رفت آلیس هم از اتاق خارج شد سمته اتاق راکان رفت کنیز ها جلو در نبودن پس زود وارد اتاق شد راکان را دید که در خواب عمیقی بود پارچ آب را برداشت و رو راکان آب را ریخت راکان با ترس پرید رو تخت
راکان : مادر فرار کن سیل اومده نه خودم باید فرار کنم
آلیس: هی مادرت به دادت نمیرسه الکی حرف نزن
راکان الان متوجه آلیس و پارچ آب شد که رو اش ریخته بود......
آلیس: سیل اومده و ترو برد مادرت هم تو در گیر کرد
آلیس با صدا بلد خندید راکان با عصبانیت گفت
راکان : تو برو بیرون خجالت بکش چرا اتاق مرد جوان میایی
آلیس با پوزخندی گفت
آلیس: هی تو به خودت میگی مرد به یه دختر بی گناه دست دراز کردی و دختره الان بچه ترو در شکمش داره تو هم با خیال راحت بخواب
راکان : چی بارداره
راکان بلند شد و سمته آلیس رفت
راکان: میخواهی چیکار کنی
آلیس دست به س*ینه شد و گفت
آلیس: به پادشاه میگم اینکه رزرخ دختر تو هست و به شاهزاده خیانت کردی با لیدیا دست به یکی کردی و میخواستی منو بیرون کنید
راکان : نگو خواهش میکنم نگو ...
آلیس: خوب دیگه من باید برم
آلیس راهی شد و راکان زود دست اش را گرفت
راکان: بهش نگید خواهش میکنم هر کاری بگی میکنم
آلیس: با ونوس ازدواج کن
راکان پوزخندی زد و گفت
راکان: لیاقت من یه کنی....ز
حرف اش به اتمام نرسیده بود آلیس سیلی به راکان زد و گفت
آلیس: یه بار دیگه بشنوم که بهش بگی کنیز این بار رحم نمیکنم بهت وقت میدم تا امشب اگه به همه گفتی که میخواهی ازدواج کنی اونم با ونوس که خوبه اکه نگفتی من همه چی رو بهشون میگم
آلیس از اتاق خارج شد و سمته اتاق خودش رفت
وارد اتاق شد و شاهزاده را دید که مشغول شانه کردن موهایش بود سمت اش رفت و دست هاش را دوره کمره شاهزاده حلقه کرد
آلیس: شاهزاده مراسم ازدواجه داریم اونم مراسم ازدواجه برادر شما هست
جونکوک: میدونستم امروز هلش میکنی
آلیس: هنوز قطعی نشده ولی من مطمئن هستم که میشه
جونکوک: همسر زیبا ام برویم برایه صبحونه
آلیس از دست هایش را راه کرد و روبه رو شاهزاده ایستاده دست اش را گرفت و به همراه هم سمته سالون رفتن
《》《》《》《》《》》》》( شب )
شاهزاده جونکوک با همرا آلیس سمته سالون رفتن و رو مبل نشسته همان دقیقه راکان اومد نگاهی به شاهزاده انداخت و با خودش گفت
// این آلیس دیونه هست نکنه به همه بگه
@h41766101
حمایت خیلی کمه
پارت ۵۹
شاهزاده بلند شد و سمته حمام رفت آلیس هم از اتاق خارج شد سمته اتاق راکان رفت کنیز ها جلو در نبودن پس زود وارد اتاق شد راکان را دید که در خواب عمیقی بود پارچ آب را برداشت و رو راکان آب را ریخت راکان با ترس پرید رو تخت
راکان : مادر فرار کن سیل اومده نه خودم باید فرار کنم
آلیس: هی مادرت به دادت نمیرسه الکی حرف نزن
راکان الان متوجه آلیس و پارچ آب شد که رو اش ریخته بود......
آلیس: سیل اومده و ترو برد مادرت هم تو در گیر کرد
آلیس با صدا بلد خندید راکان با عصبانیت گفت
راکان : تو برو بیرون خجالت بکش چرا اتاق مرد جوان میایی
آلیس با پوزخندی گفت
آلیس: هی تو به خودت میگی مرد به یه دختر بی گناه دست دراز کردی و دختره الان بچه ترو در شکمش داره تو هم با خیال راحت بخواب
راکان : چی بارداره
راکان بلند شد و سمته آلیس رفت
راکان: میخواهی چیکار کنی
آلیس دست به س*ینه شد و گفت
آلیس: به پادشاه میگم اینکه رزرخ دختر تو هست و به شاهزاده خیانت کردی با لیدیا دست به یکی کردی و میخواستی منو بیرون کنید
راکان : نگو خواهش میکنم نگو ...
آلیس: خوب دیگه من باید برم
آلیس راهی شد و راکان زود دست اش را گرفت
راکان: بهش نگید خواهش میکنم هر کاری بگی میکنم
آلیس: با ونوس ازدواج کن
راکان پوزخندی زد و گفت
راکان: لیاقت من یه کنی....ز
حرف اش به اتمام نرسیده بود آلیس سیلی به راکان زد و گفت
آلیس: یه بار دیگه بشنوم که بهش بگی کنیز این بار رحم نمیکنم بهت وقت میدم تا امشب اگه به همه گفتی که میخواهی ازدواج کنی اونم با ونوس که خوبه اکه نگفتی من همه چی رو بهشون میگم
آلیس از اتاق خارج شد و سمته اتاق خودش رفت
وارد اتاق شد و شاهزاده را دید که مشغول شانه کردن موهایش بود سمت اش رفت و دست هاش را دوره کمره شاهزاده حلقه کرد
آلیس: شاهزاده مراسم ازدواجه داریم اونم مراسم ازدواجه برادر شما هست
جونکوک: میدونستم امروز هلش میکنی
آلیس: هنوز قطعی نشده ولی من مطمئن هستم که میشه
جونکوک: همسر زیبا ام برویم برایه صبحونه
آلیس از دست هایش را راه کرد و روبه رو شاهزاده ایستاده دست اش را گرفت و به همراه هم سمته سالون رفتن
《》《》《》《》《》》》》( شب )
شاهزاده جونکوک با همرا آلیس سمته سالون رفتن و رو مبل نشسته همان دقیقه راکان اومد نگاهی به شاهزاده انداخت و با خودش گفت
// این آلیس دیونه هست نکنه به همه بگه
@h41766101
حمایت خیلی کمه
۵.۸k
۱۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.