پارت۴۲
- نه اين کار شدني نيست. از فکرش بياين بيرون. بايد بريم دنبال يه راه بهتر.
بنفشه سري تکان داد و گفت:
- مي دونستم قبول نمي کني، ولي اين و هم بدون که باباي تو تحت هيچ شرايطي ديگه اي راضي نمي شه.
همين طور که داشتم از پله هاي زير زمين بالا مي رفتم گفتم:
- مهم نيست! راضي نشه بهتر از اين کاره.
***
شب بود. بنفشه و شبنم رفته بودن. تنها نشسته بودم جلوي لپ تاپ و الکي چت مي کردم. کاري جز چت کردن و تلويزيون نگاه کردن نداشتم. پسرِ عکسش و گذاشته بود گوشه صفحه. شبيه ميمون بود. من نمي دونم با چه اعتماد به نفسي اين عکس و گذاشته! نوشت:
- عزيزم asl مي دي plz؟
- شما اول.
- سيامک 26 the.
زير لب گفتم:
- حقا که سيايي!
نوشتم:
- رز 28 teh.
سنم و بالاتر گفتم که دمش و بذاره روي کولش و بره. خوشم نيومده بود ازش ولي با اين حال نمي دونم چرا داشتم جوابش و مي دادم. نوشت:
- اوه عزيزم از من بزرگتري.
- آره ببخشيد که دو سال زود به دنيا اومدم. دوست داري برم توي فريزر تو بري توي زودپز؟
- نکني اين کار و خوشگل خانوم.
- تو مگه من و ديدي که مي گي خوشگل خانوم؟ اولا؛ دوما چرا اين کار و نکنم؟ براي نجات جون تو هم که شده بايد اين کار و بکنم.
- نجات جون من؟
- آره عزيز دلم. مي ترسم افسردگي بگيري خودکشي کني خونت بيفته گردنم.
اسمايل خنده گذاشت و نوشت:
- شيطون خانوم. من اصلا با بزرگتر بودن تو مشکلي ندارم. تو چطور؟
- نه چه مشکلي؟ توام جاي پسرم.
« خنده »
- يعني دو سالت بوده من و زاييدي؟
بنفشه سري تکان داد و گفت:
- مي دونستم قبول نمي کني، ولي اين و هم بدون که باباي تو تحت هيچ شرايطي ديگه اي راضي نمي شه.
همين طور که داشتم از پله هاي زير زمين بالا مي رفتم گفتم:
- مهم نيست! راضي نشه بهتر از اين کاره.
***
شب بود. بنفشه و شبنم رفته بودن. تنها نشسته بودم جلوي لپ تاپ و الکي چت مي کردم. کاري جز چت کردن و تلويزيون نگاه کردن نداشتم. پسرِ عکسش و گذاشته بود گوشه صفحه. شبيه ميمون بود. من نمي دونم با چه اعتماد به نفسي اين عکس و گذاشته! نوشت:
- عزيزم asl مي دي plz؟
- شما اول.
- سيامک 26 the.
زير لب گفتم:
- حقا که سيايي!
نوشتم:
- رز 28 teh.
سنم و بالاتر گفتم که دمش و بذاره روي کولش و بره. خوشم نيومده بود ازش ولي با اين حال نمي دونم چرا داشتم جوابش و مي دادم. نوشت:
- اوه عزيزم از من بزرگتري.
- آره ببخشيد که دو سال زود به دنيا اومدم. دوست داري برم توي فريزر تو بري توي زودپز؟
- نکني اين کار و خوشگل خانوم.
- تو مگه من و ديدي که مي گي خوشگل خانوم؟ اولا؛ دوما چرا اين کار و نکنم؟ براي نجات جون تو هم که شده بايد اين کار و بکنم.
- نجات جون من؟
- آره عزيز دلم. مي ترسم افسردگي بگيري خودکشي کني خونت بيفته گردنم.
اسمايل خنده گذاشت و نوشت:
- شيطون خانوم. من اصلا با بزرگتر بودن تو مشکلي ندارم. تو چطور؟
- نه چه مشکلي؟ توام جاي پسرم.
« خنده »
- يعني دو سالت بوده من و زاييدي؟
۱.۱k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.