دفتر خاطرات پارت بیست و هفت
قسمت بیست و هفت
احساس افسردگی بهم دست داده بود، هوا تاریک شده بود، از صبح تا الان خودمو توی اتاقم حبس کرده بودم، مامانم آروم صدام میکرد
+ هیزل دخترم خوابی؟
_ نه مامان بیدارم
دستگیره در اومد پایین و مامانم وارد اتاق شد
+ چرا ناراحتی چیزی شده؟
از جام بلند شدم، رفتم سمت مامانم و بغلش کردم، نمیدونم چم شد که زدم زیر گریه.
+ کی دختر منو ناراحت کرده؟
جوابی برای سوالش نداشتم فقط گریه میکردم ، فکر میکردم میتونم با گریه دلمو آروم کنم، ولی برعکس تو دلم غوغا بود و با گریه کردن دلم آروم نمیشد، مامانم با دستاش سرمو نوازش میکرد و سعی داشت تا آرومم کنه، اما من فکرم پیش جیمین بود که دیگه نمیتونستم ببینمش.
+ هیزل چت شده.
ناخواسته گفتم.
_ من عاشق شدم.
با گفتن این حرف کمی دلم سبک شد، انگاری بار سنگی رو دوشم بود که با این حرف از دوشم برداشته شده بود، با تعجب منو از خودش جدا کرد،سرمو انداختم پایین
+ عاشق کی شدی؟
میترسیدم دعوام کنه، اما باید بهش میگفتم تا اینجا که اومده بودم پس پشیمونی فایده ی نداشت.
_ خب...چیز
بینیمو بالا کشیدم، مامانم شمرده شمرده گفت.
+ هیزل بگو عاشق کی شدی.
با صدای نسبتا آرومی گفتم.
_ جیمین.
صدام انگار از داخل چاه میومد خودم بزور شنیدم که چی گفتم.
+ چی عاشق جیمین از کی؟
نمیدونستم از کی شاید از اون روزی که دیده بودمش بیا به مرور زمان.
_ نمیدونم ولی به خودم اومدم دیدم تو دنیای عشقم.
نفسشو به شدت فرستاد بیرون.
+ بهش اعتراف کردی؟
سرمو تکون دادم
+ اونم بهت حسی داره؟
اینبار سرمو به معنی نه تکون دادم، محکم یکی کوبید تو کلم، با اخمای توهم رفته دستمو به سمت جایی که زد بردم.
_ وای مامان چرا میزنی به جای اینکه بهم دلداری بدی داری میزنی؟
با عصبانیت دست به سینه شد
+ آخه دختره احمق بدون اینکه بفهمی طرف بهت چه حسی داره رفتی اعتراف کردی، من تورو اینجوری تربیت کردم؟
غمگین به زمین خیره شده بودم
_ تقصیر من چیه عشقه الان سراغ من اومده.
سری به نشونه تاسف برام تکون داد و از اتاق رفت بیرون، نفس عمیقی کشیدم و با با قدمای آروم رفتم سمت پنجره،،،خیره خونه جیمین بودم، تمام لامپای خونشون خاموش بود، دلم گرفت، من عادت کرده بودم تا همیشه براش غذا ببرم، از پنجره فاصله گرفتم و با صورتی خسته و قدمای کوتا و بی معنی از اتاق خارج شدم،،،،، روبه روی خونه جیمین بودم، با فکر اینکه در خونش مثل قبلنا بازه رفتم و دستگیره رو کشیدم پایین اما با قفل بودنش جا خوردم، یه قدم رفتم عقب، بوی عطرش! هنوز بوش مونده بود، بینمو کمی نزدیک کردم و بوی عطرشو با لذت بو کشیدم، نفسمو از دهنم خارج کردم، خواستم برم که با صداش ضربان قلبم شدت گرفت.
جیمین: خانم جئون شما اینجا چیکار میکنید .
انگاری بهم روح تازه ای بخشیده بودن، برگشتم سمتش چشمای بی رنگ با دیدنش روشن شد
_ عا من خواستم بیام پیشت که دیدم نیستین.
دسته کلیداشو سمت گرفت و لبخند مهربونی زد.
جیمین: اگه میشه این کیدارو بدین با صاحب جدید این خونه.
با ناراحتی کلیدارو از دستش گرفتم، دلم میخواست به جای اون کلیدا دستشو بگیر و با داد بگم نرو من دوستت دارم بی معرفت
_ بله چشم.
جیمین : حرفی کاری چیزی ندارین؟.
کلی حرف نگفته داشتم باهاش.
_ نه
جیمین:خب من دیگه میرم خدافظ.
دلم میخواست بغلش کنم و بگم نرو لطفا نرو من بدون تو میمیرم.
_مواظب خودتون باشید آقای پارک
سرشو تکون داد و سوار ماشینش شد، با زدن یه تک بوق با شتاب از کنارم رد شد، بغض داشتم، چونم میلرزید، اشکام دم ریختن بودن، خودمم خشک شده ایستاده بودم و نگاهم به جای خالیش بود.
_ دیگه قرار نیست ببینیش پس جئون هیزل فراموشش کن اون مرد برای تو نیست!
قطره های اشکم با خودشون مسابقه بسته بودن، تو کسری از ثانیه صورتم از اشک خیس شده بود.
پایان فلش بک.
در دفتر خاطراتمو بستم، دستامو دور پاهام حلقه کردم و سرمو گذاشتم روی پاهام، چشمام از خوندن زیاد نوشته های توی دفترم میسوخت، چشمامو بستم و آروم خودمو تکون دادم، حسی خوبی بود، کم کم داشتم تسلیم خواب میشدم، حس یه چیز سنگین اما سبک بهم دست داده بود، به خواب رفتم و غافل از دنیای خودم شدم....
با نوازش موهام چشمامو باز کردم، دیدم به شخص روبه رو تار بود، چندبار پلک زدم تا شخص روبه رو واضع ببینم، اینبار چشمای گردم توی چشمای مهربونش گره خورده بود، دستمو بردم سمت صورتش، میتونستم لمسش کنم
_ من میتونم لمست کنم این خواب نیستم.
لبخند مهربون تر از همیشه بود
جیمین: خیلی دوستت دارم.
خودمو تند انداختم توی آغوشش عطر تنشو تند تند میبعلیدم، دستامو دور کمرش حلقه کردم، میترسیدم الان از پیشم بره
_ منم دوستت دارم لطفا دیگه تنهام نزار.
حرفامو سریع بیان میکردن، منو از خودش جا کرد و بوسه کوتاهی روی پیشونیم گذاشت.
جیمین: من هیچ وقت ترکت نکردم.
پایان پارت
احساس افسردگی بهم دست داده بود، هوا تاریک شده بود، از صبح تا الان خودمو توی اتاقم حبس کرده بودم، مامانم آروم صدام میکرد
+ هیزل دخترم خوابی؟
_ نه مامان بیدارم
دستگیره در اومد پایین و مامانم وارد اتاق شد
+ چرا ناراحتی چیزی شده؟
از جام بلند شدم، رفتم سمت مامانم و بغلش کردم، نمیدونم چم شد که زدم زیر گریه.
+ کی دختر منو ناراحت کرده؟
جوابی برای سوالش نداشتم فقط گریه میکردم ، فکر میکردم میتونم با گریه دلمو آروم کنم، ولی برعکس تو دلم غوغا بود و با گریه کردن دلم آروم نمیشد، مامانم با دستاش سرمو نوازش میکرد و سعی داشت تا آرومم کنه، اما من فکرم پیش جیمین بود که دیگه نمیتونستم ببینمش.
+ هیزل چت شده.
ناخواسته گفتم.
_ من عاشق شدم.
با گفتن این حرف کمی دلم سبک شد، انگاری بار سنگی رو دوشم بود که با این حرف از دوشم برداشته شده بود، با تعجب منو از خودش جدا کرد،سرمو انداختم پایین
+ عاشق کی شدی؟
میترسیدم دعوام کنه، اما باید بهش میگفتم تا اینجا که اومده بودم پس پشیمونی فایده ی نداشت.
_ خب...چیز
بینیمو بالا کشیدم، مامانم شمرده شمرده گفت.
+ هیزل بگو عاشق کی شدی.
با صدای نسبتا آرومی گفتم.
_ جیمین.
صدام انگار از داخل چاه میومد خودم بزور شنیدم که چی گفتم.
+ چی عاشق جیمین از کی؟
نمیدونستم از کی شاید از اون روزی که دیده بودمش بیا به مرور زمان.
_ نمیدونم ولی به خودم اومدم دیدم تو دنیای عشقم.
نفسشو به شدت فرستاد بیرون.
+ بهش اعتراف کردی؟
سرمو تکون دادم
+ اونم بهت حسی داره؟
اینبار سرمو به معنی نه تکون دادم، محکم یکی کوبید تو کلم، با اخمای توهم رفته دستمو به سمت جایی که زد بردم.
_ وای مامان چرا میزنی به جای اینکه بهم دلداری بدی داری میزنی؟
با عصبانیت دست به سینه شد
+ آخه دختره احمق بدون اینکه بفهمی طرف بهت چه حسی داره رفتی اعتراف کردی، من تورو اینجوری تربیت کردم؟
غمگین به زمین خیره شده بودم
_ تقصیر من چیه عشقه الان سراغ من اومده.
سری به نشونه تاسف برام تکون داد و از اتاق رفت بیرون، نفس عمیقی کشیدم و با با قدمای آروم رفتم سمت پنجره،،،خیره خونه جیمین بودم، تمام لامپای خونشون خاموش بود، دلم گرفت، من عادت کرده بودم تا همیشه براش غذا ببرم، از پنجره فاصله گرفتم و با صورتی خسته و قدمای کوتا و بی معنی از اتاق خارج شدم،،،،، روبه روی خونه جیمین بودم، با فکر اینکه در خونش مثل قبلنا بازه رفتم و دستگیره رو کشیدم پایین اما با قفل بودنش جا خوردم، یه قدم رفتم عقب، بوی عطرش! هنوز بوش مونده بود، بینمو کمی نزدیک کردم و بوی عطرشو با لذت بو کشیدم، نفسمو از دهنم خارج کردم، خواستم برم که با صداش ضربان قلبم شدت گرفت.
جیمین: خانم جئون شما اینجا چیکار میکنید .
انگاری بهم روح تازه ای بخشیده بودن، برگشتم سمتش چشمای بی رنگ با دیدنش روشن شد
_ عا من خواستم بیام پیشت که دیدم نیستین.
دسته کلیداشو سمت گرفت و لبخند مهربونی زد.
جیمین: اگه میشه این کیدارو بدین با صاحب جدید این خونه.
با ناراحتی کلیدارو از دستش گرفتم، دلم میخواست به جای اون کلیدا دستشو بگیر و با داد بگم نرو من دوستت دارم بی معرفت
_ بله چشم.
جیمین : حرفی کاری چیزی ندارین؟.
کلی حرف نگفته داشتم باهاش.
_ نه
جیمین:خب من دیگه میرم خدافظ.
دلم میخواست بغلش کنم و بگم نرو لطفا نرو من بدون تو میمیرم.
_مواظب خودتون باشید آقای پارک
سرشو تکون داد و سوار ماشینش شد، با زدن یه تک بوق با شتاب از کنارم رد شد، بغض داشتم، چونم میلرزید، اشکام دم ریختن بودن، خودمم خشک شده ایستاده بودم و نگاهم به جای خالیش بود.
_ دیگه قرار نیست ببینیش پس جئون هیزل فراموشش کن اون مرد برای تو نیست!
قطره های اشکم با خودشون مسابقه بسته بودن، تو کسری از ثانیه صورتم از اشک خیس شده بود.
پایان فلش بک.
در دفتر خاطراتمو بستم، دستامو دور پاهام حلقه کردم و سرمو گذاشتم روی پاهام، چشمام از خوندن زیاد نوشته های توی دفترم میسوخت، چشمامو بستم و آروم خودمو تکون دادم، حسی خوبی بود، کم کم داشتم تسلیم خواب میشدم، حس یه چیز سنگین اما سبک بهم دست داده بود، به خواب رفتم و غافل از دنیای خودم شدم....
با نوازش موهام چشمامو باز کردم، دیدم به شخص روبه رو تار بود، چندبار پلک زدم تا شخص روبه رو واضع ببینم، اینبار چشمای گردم توی چشمای مهربونش گره خورده بود، دستمو بردم سمت صورتش، میتونستم لمسش کنم
_ من میتونم لمست کنم این خواب نیستم.
لبخند مهربون تر از همیشه بود
جیمین: خیلی دوستت دارم.
خودمو تند انداختم توی آغوشش عطر تنشو تند تند میبعلیدم، دستامو دور کمرش حلقه کردم، میترسیدم الان از پیشم بره
_ منم دوستت دارم لطفا دیگه تنهام نزار.
حرفامو سریع بیان میکردن، منو از خودش جا کرد و بوسه کوتاهی روی پیشونیم گذاشت.
جیمین: من هیچ وقت ترکت نکردم.
پایان پارت
۱۹.۴k
۲۲ بهمن ۱۴۰۲