پارت ۳۲
اون روز همینطوری گذشت و ایان و جیمی حتی یه کلمه هم با هم حرف نزدن...
از زنگ ناهاری گذشته بود و ایان تصمیم گرفت به خوابگاه برگرده. یه دفعه نوا رو توی راهرو دید. نوا بدون حرف دستشو کشید و به راهروی پشتی برد و مطمعن شد کسی غیر از خودشون دوتا اونجا نیست.
ایان گفت: نوا چرا اومدیم اینجا؟
نوا با عجله روزنامه امروز رو از جیب عقب شلوارش درآورد و گفت: راست میگفتی! ..گفتم همچی مشکوکه...دیشب یکی دیگه به قتل رسیده ! ببین...
ایان سریع روزنامه رو از دستش گرفت و خوند: جک آرون دیشب حوالی ساعت ۱۲ به قتل رسید؛ پلیس هنوز علت قتل رو نمیدونه ولی گفته شده آثاری از خراشیده شدگی روی شکم و پهلوی مقتول دیده میشه. به عقیده کالبد شکافی خراش پنجه متعلق به یه حیوون مثل گرگ و خرس هس. اما پرونده ای که هنوز حل نشده قسمت کنده شده از بدن مقتوله که مشابه با قتل های هفته پیشه...
ایان دست از خوندن برداشت و گفت: نوا ..باید بهم کمک کنی...باید قضیه رو بفهمیم...من مطمعنم اون گرگینه یه ربطی به این ماجرا دارع...ولی خطر ناکه...نمیخوام صدمه ببینی.
نوا پرید وسط حرفش و گفت: من حرفت راجب اون گرگینه رو باور میکنم...من خودم دیشب پیشت بودم....حتی اگر خطرناک باشه کمکت میکنم!
ایان لبخندی زد و گفت: ممنون نوا...امشب باید بریم بیرون از مدرسه!
نوا گفت: میدونی که امکان ندارع ..نگهبانای شیفت شب هستن و نزدیک به ۱۰ قانون مدرسه رو زیر پا میزاریم.
-نگران نباش ..یه نقشه ای دارم..فقط تا شب صبر کن بعد از ساعت ۹ بیا دم خوابگاه پسرا...فقط حواست باشه کسی نبینتت.
-باشه!...مراقب زخمت هم باش....من زود تر میرم...
ایان سری به معنای خداحافظی تکون داد و روزنامه رو توی جیب شلوارش گذاشت. از سرسرای ۲ گذشت اما وسط راه کسی صداش زد: ایان پاترون؟
ایان برگشت و با دختر زالی روبرو شد و پرسید: بله؟
-پس درست حدس زدم..من باید برم بیرون از مدرسه میشه این نامه رو بدی به جیمی؟ بگو از طرف سالیه مادرم براش نوشته.
-اوه!..بله حتما
نامه رو از دست سالی گرفت و به سمت خوابگاه رفت...
دوستان نظری انتقادی ؟
از زنگ ناهاری گذشته بود و ایان تصمیم گرفت به خوابگاه برگرده. یه دفعه نوا رو توی راهرو دید. نوا بدون حرف دستشو کشید و به راهروی پشتی برد و مطمعن شد کسی غیر از خودشون دوتا اونجا نیست.
ایان گفت: نوا چرا اومدیم اینجا؟
نوا با عجله روزنامه امروز رو از جیب عقب شلوارش درآورد و گفت: راست میگفتی! ..گفتم همچی مشکوکه...دیشب یکی دیگه به قتل رسیده ! ببین...
ایان سریع روزنامه رو از دستش گرفت و خوند: جک آرون دیشب حوالی ساعت ۱۲ به قتل رسید؛ پلیس هنوز علت قتل رو نمیدونه ولی گفته شده آثاری از خراشیده شدگی روی شکم و پهلوی مقتول دیده میشه. به عقیده کالبد شکافی خراش پنجه متعلق به یه حیوون مثل گرگ و خرس هس. اما پرونده ای که هنوز حل نشده قسمت کنده شده از بدن مقتوله که مشابه با قتل های هفته پیشه...
ایان دست از خوندن برداشت و گفت: نوا ..باید بهم کمک کنی...باید قضیه رو بفهمیم...من مطمعنم اون گرگینه یه ربطی به این ماجرا دارع...ولی خطر ناکه...نمیخوام صدمه ببینی.
نوا پرید وسط حرفش و گفت: من حرفت راجب اون گرگینه رو باور میکنم...من خودم دیشب پیشت بودم....حتی اگر خطرناک باشه کمکت میکنم!
ایان لبخندی زد و گفت: ممنون نوا...امشب باید بریم بیرون از مدرسه!
نوا گفت: میدونی که امکان ندارع ..نگهبانای شیفت شب هستن و نزدیک به ۱۰ قانون مدرسه رو زیر پا میزاریم.
-نگران نباش ..یه نقشه ای دارم..فقط تا شب صبر کن بعد از ساعت ۹ بیا دم خوابگاه پسرا...فقط حواست باشه کسی نبینتت.
-باشه!...مراقب زخمت هم باش....من زود تر میرم...
ایان سری به معنای خداحافظی تکون داد و روزنامه رو توی جیب شلوارش گذاشت. از سرسرای ۲ گذشت اما وسط راه کسی صداش زد: ایان پاترون؟
ایان برگشت و با دختر زالی روبرو شد و پرسید: بله؟
-پس درست حدس زدم..من باید برم بیرون از مدرسه میشه این نامه رو بدی به جیمی؟ بگو از طرف سالیه مادرم براش نوشته.
-اوه!..بله حتما
نامه رو از دست سالی گرفت و به سمت خوابگاه رفت...
دوستان نظری انتقادی ؟
۶.۰k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.