مدرسه پر دردسر💍🖤
مدرسه پر دردسر💍🖤
ا/ت:چی چی مادرمم ولی اون ک رفته بود
الان تو بغل جئونه دارن باهم لاو میترکونن باورم نمیشه پدر من رف بخاطر این دوتا خواستم برم سمتشون بلند بشم ولی نمیشد پاهام قفل بود خدایا چرا نمیتونم پاشم حس اینکه دارم میمیرم بهم دست داد از جام بلند شدم پول رو روی میز گذاشتم و فرار کردم هوا ار صبح ابری بود و حالا شروع ب باریدن کرد کاش یکیو داشتم ک بهش تکیه کنم آرومم کنه بتونم باهاش آرامش بگیرم من فقط پدرم رو داشتم ک رف از پیشم
حالا چیکار کنم مادرم با پدر کوک چرا نفرتم هزار برار شده خدایاااا بکش منو راحتم کن هیچ جایی نداشتم برای آرامش نمیدونم کجا میرفتم ولی فقط میرفتم تا ب ی جایی برسم
کوک:داشتم پیاده قدم میزدم ک بارون گرف کلاه هودیم رو گذاشتم سرم آروم قدم میزدم ک دختری رو دیدم چقدر شبیه ا/ت هست ولی اون بهم گف داره با بچه ها میره بیرون سرش رو اورد بالا
نههه اون ا/ت
ا/ت:دستی روی شونم حس کردم کوک بود
آخ اون چه بدونه اون حتی ولشون کرد بخاطر این کار باباش خوشحال شدم از دیدنش بغلش کردم ک آروم جفتمون روی زانو افتادیم
کوک:ا/ت ا/ت خوبی؟؟
کوککک من دلم برای پدرممم تنگ شدههه
کوک:خب بر بهشون ی سر بزن
نمیتونم کوک نمیتونم
کوک:باشه گریه نکن گریه نکن پاشو پاشو بریم
تنش میلرزید بردمش خونم
برو حموم لباسات خیسه
ولی لباس ندارم
کوک:برووو
اوکی
رفتم توی حمومش آب رو باز کردم اول باید مادرمم رو بکشم یا باهم بکشم خدایااا چیکار کنممم مغزم انقدر درگیر بود اصلا نفهمیدم چقدر توی حموم بودم ک با صدای در به خودم اومدم
کوک:خوبی زنده ای؟؟
اره اره خوبم آب رو قطع کردم رفتم بیرون لباس زیرام اینجا چیکار میکنه هن
کوکک لباسای من اینجا چیکار میکنه؟
کوک:توی خونه بابام رفتی حموم جا گذاشتی منم اوردم😁
ای خدا منحرف نشه بدبختم کنه به کوک بگم نگم نه ولش کن با همون لباس زیرام گوشیم رو گرفتم توی گروه پیام دادم همین طور لباسم رو میپوشیدم بلیز تنم نبود ولی شرتک پام بود اونممال خود کوک بود
کوک:با کله رفتم تو دیدم بلیز توی دستشه و میخواد بپوشه خیلی پکر داشت نگام میکرد ک ی دفعه تنش کرد
پارت بیست و سوم🖤💍
ا/ت:چی چی مادرمم ولی اون ک رفته بود
الان تو بغل جئونه دارن باهم لاو میترکونن باورم نمیشه پدر من رف بخاطر این دوتا خواستم برم سمتشون بلند بشم ولی نمیشد پاهام قفل بود خدایا چرا نمیتونم پاشم حس اینکه دارم میمیرم بهم دست داد از جام بلند شدم پول رو روی میز گذاشتم و فرار کردم هوا ار صبح ابری بود و حالا شروع ب باریدن کرد کاش یکیو داشتم ک بهش تکیه کنم آرومم کنه بتونم باهاش آرامش بگیرم من فقط پدرم رو داشتم ک رف از پیشم
حالا چیکار کنم مادرم با پدر کوک چرا نفرتم هزار برار شده خدایاااا بکش منو راحتم کن هیچ جایی نداشتم برای آرامش نمیدونم کجا میرفتم ولی فقط میرفتم تا ب ی جایی برسم
کوک:داشتم پیاده قدم میزدم ک بارون گرف کلاه هودیم رو گذاشتم سرم آروم قدم میزدم ک دختری رو دیدم چقدر شبیه ا/ت هست ولی اون بهم گف داره با بچه ها میره بیرون سرش رو اورد بالا
نههه اون ا/ت
ا/ت:دستی روی شونم حس کردم کوک بود
آخ اون چه بدونه اون حتی ولشون کرد بخاطر این کار باباش خوشحال شدم از دیدنش بغلش کردم ک آروم جفتمون روی زانو افتادیم
کوک:ا/ت ا/ت خوبی؟؟
کوککک من دلم برای پدرممم تنگ شدههه
کوک:خب بر بهشون ی سر بزن
نمیتونم کوک نمیتونم
کوک:باشه گریه نکن گریه نکن پاشو پاشو بریم
تنش میلرزید بردمش خونم
برو حموم لباسات خیسه
ولی لباس ندارم
کوک:برووو
اوکی
رفتم توی حمومش آب رو باز کردم اول باید مادرمم رو بکشم یا باهم بکشم خدایااا چیکار کنممم مغزم انقدر درگیر بود اصلا نفهمیدم چقدر توی حموم بودم ک با صدای در به خودم اومدم
کوک:خوبی زنده ای؟؟
اره اره خوبم آب رو قطع کردم رفتم بیرون لباس زیرام اینجا چیکار میکنه هن
کوکک لباسای من اینجا چیکار میکنه؟
کوک:توی خونه بابام رفتی حموم جا گذاشتی منم اوردم😁
ای خدا منحرف نشه بدبختم کنه به کوک بگم نگم نه ولش کن با همون لباس زیرام گوشیم رو گرفتم توی گروه پیام دادم همین طور لباسم رو میپوشیدم بلیز تنم نبود ولی شرتک پام بود اونممال خود کوک بود
کوک:با کله رفتم تو دیدم بلیز توی دستشه و میخواد بپوشه خیلی پکر داشت نگام میکرد ک ی دفعه تنش کرد
پارت بیست و سوم🖤💍
۱۰.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.