part: 78
هانا: تازه زیادی لاس میزدی هم ولی من روم نمیشه دیگه انجامش بدم
همه:(😂)
لونا: یااااا هانا تو خودت خدای لاس زدنی بعد میگی روت نمیشه(خنده)
با لحنی که سعی در انکار کردن این حرف لونا داشتم گفتم
_منننننن؟ من کی لاس زدمم من که انقد خجالتیم چطور لاس میزنم
سوجین از رو صندلیش بلند شدو گف
_اولای دبیومون ارع خجالتی بوده ولی الان اصن بویی از خجالت نبردیییییی(داد)
یون کیونگ: راس میگههه تو هرچی میکشی جز خجالتت
هانا: حالا نیاز نبود اینجا لوم بدینننننننن(داد)
همه باز زدن زیر خنده
یونجی: پس الکی نگو من لاس نمیزممم
هانا: اقا اصن من خدای لاس زنی ول کنین دیگه
هانا: فقط یونجی از منم بدتره
یونجی: منو ببرین تو افق محو کنین
هانا: افق ادم غر غرو ای مث تو برا چیشه اخه اونم به سرنوشت شوم من دچار نکن خانم کیم
صورت حرصیه یونجی و صدای خنده بقیه در تضاد هم بودن ینی یونجی میخواس قشنگ جرم بده
یونجی: نه ناموصن من موندم چه گناهی کردمممم
هانا: تنها گناهت لیدر این گروه شدنه
یونجی افتاد دنبالم دیگه خیلی رو مخش رفته بودم منم با تمام توانم میدوییدم که بم نرسه و از مردن جلوی طرفدارام جلوگیری کنم کل استیجو دور زدیم و بلاخره یونجیه پیر خسته شدو دست از سرم برداشت
با نفس نفس گفتم
_شنیدم میگن حقیقت تلخه ولی دیگه نباید بخاطر ی حقیقت یکیو جوون مزگ کنی کیم یونجییییی
همه:(😂)
لونا: یااااا هانا تو خودت خدای لاس زدنی بعد میگی روت نمیشه(خنده)
با لحنی که سعی در انکار کردن این حرف لونا داشتم گفتم
_منننننن؟ من کی لاس زدمم من که انقد خجالتیم چطور لاس میزنم
سوجین از رو صندلیش بلند شدو گف
_اولای دبیومون ارع خجالتی بوده ولی الان اصن بویی از خجالت نبردیییییی(داد)
یون کیونگ: راس میگههه تو هرچی میکشی جز خجالتت
هانا: حالا نیاز نبود اینجا لوم بدینننننننن(داد)
همه باز زدن زیر خنده
یونجی: پس الکی نگو من لاس نمیزممم
هانا: اقا اصن من خدای لاس زنی ول کنین دیگه
هانا: فقط یونجی از منم بدتره
یونجی: منو ببرین تو افق محو کنین
هانا: افق ادم غر غرو ای مث تو برا چیشه اخه اونم به سرنوشت شوم من دچار نکن خانم کیم
صورت حرصیه یونجی و صدای خنده بقیه در تضاد هم بودن ینی یونجی میخواس قشنگ جرم بده
یونجی: نه ناموصن من موندم چه گناهی کردمممم
هانا: تنها گناهت لیدر این گروه شدنه
یونجی افتاد دنبالم دیگه خیلی رو مخش رفته بودم منم با تمام توانم میدوییدم که بم نرسه و از مردن جلوی طرفدارام جلوگیری کنم کل استیجو دور زدیم و بلاخره یونجیه پیر خسته شدو دست از سرم برداشت
با نفس نفس گفتم
_شنیدم میگن حقیقت تلخه ولی دیگه نباید بخاطر ی حقیقت یکیو جوون مزگ کنی کیم یونجییییی
۷.۰k
۰۵ دی ۱۴۰۲