*سناریو*
وقتی بگی بریم مسافرت :
سویا :
是在有啊
ا/ت : سویای من عزیزم نفسم جونم یه لحضه بیا کارت دارم :) سویا : باز چی میخوای، تو هر موقع چیزی بخوای مهربون میشی :/ ا/ت : واقعااا؟؟؟؟ چیز حالا ولش کن میگم میای اخر هفته با هم بریم مسافرت؟؟؟ سویا با نگاه پوکر: نه ، ا/ت : چرا اونوقت؟ سویا : چون حوصله ندارممم میفهمی! ا/ت : نه نمیفهمم اگر نمیای من با داداش عزیزت میرم اونوت تو هم مجبوری اخر هفته بمونی اینجا رو تمیز کنی! سویا : باشه اشکال نداره:| خلاصه خواهر گرامی هر کاری کردی اون نیومد که نیومد
ریندو :
人的那对哦我
ریندو سر مبل نشسته بود و داشت کتاب میخوند، و تو هم اون لحضه کرمت گرفت و رفتی که اذیتش کنی! رفتی و موهاشو کشیدی . ریندو :آخخخخخ.خخخخخخ ا/ت دیونه شدی؟ یا چیزی زدی؟ ا/ت : شاید ._. ریندو : چرا این کارو کردی منه بدبخت که اصن مو نداشتم از دست اون بادمجون تو هم اومدی بدتر کندیشون!؟ ا/ت : خوب چیه همش سرت تو کتابه یه تیکه به منم توجه کن!!!!!! انگار ن انگار من اصن وجود دارم:( ریندو : ببخشید گومن الان بگو چیکار کنم؟ ا/ت : بیا بریم مسافرت ، ریندو : این چیزی بود که میخواستی بگی؟ خوب زودتر میگفتی. ا/ت : خوب الان که گفتم :/ ریندو : باشه بریم ، ا/ت : واقعا؟ خب ولش کن باشه بریم ولی اون بادمجون باهامون نیاد ( ران ) ریندو : باشه اون بادمجون باهامون نمیاد :)
ناهویا :
年啊好哦有啊
این بنده خدا خودش پیشنهاد داد:/ ناهویا : ا/ت نظرت چیه باهم بریم مسافرت؟
ا/ت : باشه عزیزم منم میخواستم همینو بهت بگم بل بل خلاصه داستان 🗿 خواهرم شما با خوبی و خوشی رفتید مسافرت و برگشتید!
ران :
人啊你俄
در این داستان شما ضد هم بودید یعنی برعکس ، ران : ا/ت میای برای چند روز بریم مسافرت؟ ا/ت : نه اصلا حوصله ندارم ران: باشو دیگه بد اخلاقی نکن ! ا/ت : نظرم عوض نشد ، ران : باشه اگر نمیای به زور میبرمت! ا/ت که سرش تو گوشی بود : اونوقت چطوری؟ ران: اینطوری ؛ اومد و گوشی رو از شما گرفت و بلنتدن کرد روی کولش ، ا/ت : ولمممم کنننننن منو بزار روی زمین. ران : اصلا حوصله ندارم ! ا/ت : هایتانیییییییییییی!💢 الان داری ادای منو درمیاری؟ ران : ارحححح.حح خب باید با من بیای تا بزارمت روی زمین! ا/ت: باشه باشه من تسلیمم . بل بل شما رو به زور با خوش برد😂
خوش حال میشم نظرتو تو کامنتا ببینم . خوب شده؟
سویا :
是在有啊
ا/ت : سویای من عزیزم نفسم جونم یه لحضه بیا کارت دارم :) سویا : باز چی میخوای، تو هر موقع چیزی بخوای مهربون میشی :/ ا/ت : واقعااا؟؟؟؟ چیز حالا ولش کن میگم میای اخر هفته با هم بریم مسافرت؟؟؟ سویا با نگاه پوکر: نه ، ا/ت : چرا اونوقت؟ سویا : چون حوصله ندارممم میفهمی! ا/ت : نه نمیفهمم اگر نمیای من با داداش عزیزت میرم اونوت تو هم مجبوری اخر هفته بمونی اینجا رو تمیز کنی! سویا : باشه اشکال نداره:| خلاصه خواهر گرامی هر کاری کردی اون نیومد که نیومد
ریندو :
人的那对哦我
ریندو سر مبل نشسته بود و داشت کتاب میخوند، و تو هم اون لحضه کرمت گرفت و رفتی که اذیتش کنی! رفتی و موهاشو کشیدی . ریندو :آخخخخخ.خخخخخخ ا/ت دیونه شدی؟ یا چیزی زدی؟ ا/ت : شاید ._. ریندو : چرا این کارو کردی منه بدبخت که اصن مو نداشتم از دست اون بادمجون تو هم اومدی بدتر کندیشون!؟ ا/ت : خوب چیه همش سرت تو کتابه یه تیکه به منم توجه کن!!!!!! انگار ن انگار من اصن وجود دارم:( ریندو : ببخشید گومن الان بگو چیکار کنم؟ ا/ت : بیا بریم مسافرت ، ریندو : این چیزی بود که میخواستی بگی؟ خوب زودتر میگفتی. ا/ت : خوب الان که گفتم :/ ریندو : باشه بریم ، ا/ت : واقعا؟ خب ولش کن باشه بریم ولی اون بادمجون باهامون نیاد ( ران ) ریندو : باشه اون بادمجون باهامون نمیاد :)
ناهویا :
年啊好哦有啊
این بنده خدا خودش پیشنهاد داد:/ ناهویا : ا/ت نظرت چیه باهم بریم مسافرت؟
ا/ت : باشه عزیزم منم میخواستم همینو بهت بگم بل بل خلاصه داستان 🗿 خواهرم شما با خوبی و خوشی رفتید مسافرت و برگشتید!
ران :
人啊你俄
در این داستان شما ضد هم بودید یعنی برعکس ، ران : ا/ت میای برای چند روز بریم مسافرت؟ ا/ت : نه اصلا حوصله ندارم ران: باشو دیگه بد اخلاقی نکن ! ا/ت : نظرم عوض نشد ، ران : باشه اگر نمیای به زور میبرمت! ا/ت که سرش تو گوشی بود : اونوقت چطوری؟ ران: اینطوری ؛ اومد و گوشی رو از شما گرفت و بلنتدن کرد روی کولش ، ا/ت : ولمممم کنننننن منو بزار روی زمین. ران : اصلا حوصله ندارم ! ا/ت : هایتانیییییییییییی!💢 الان داری ادای منو درمیاری؟ ران : ارحححح.حح خب باید با من بیای تا بزارمت روی زمین! ا/ت: باشه باشه من تسلیمم . بل بل شما رو به زور با خوش برد😂
خوش حال میشم نظرتو تو کامنتا ببینم . خوب شده؟
۱۲.۵k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.