(مجری های سکوت)پارت۱۴
سلام مجدد.
اینم از پارت چهاردهم:
سوهو: یوجونگ نگران من نباش تو برو وگرنه مین هیوک....
یوجونگ: مین هیوک خودش اجازه داد که بیام پیشت. در ضمن گفت که کاریم نداره ولی میخواد به عنوان دوست دخترش اینجا زندگی کنم و بدون اجازش نباید بیام دیدنت یا برم بیرون.
سوهو: توهم میخوای قبول کنی؟!
یوجونگ: آره خب راه دیگه ای ندارم. باید مثل دوست دخترش اینجا زندگی کنم.
سوهو: زده به سرت دختر؟
یوجونگ: ولی لااقل بهمون کاری نداره حد اقل نمیخواد بلایی سر یکیمون بیاره. عا راستی جونگ هی کجاس؟
سوهو: جونگ هی آخرین باری که بهش زنگ زدم توی کمپانی بود.
یوجونگ: خب شاید مین هیوک قبول کنه برم پیشش.
سوهو: نه بزار یکم بعد، شاید فک کنه میخوای همه چیو به جونگ هی بگی و یه نقشه بکشین.
یوجونگ: آخه بدون تو و نقشه؟
سوهو: آره ناسلامتی شما دوتا خودتون دوتا مافیای حرفه ای هستین.
یوجونگ: آخه الان وقت این حرفاس.
سوهو: همین که دیدمت خیالم راحت شد که حالت خوبه. الان برو یوجونگ تا مین هیوک شک نکرده خواهشا برو من بیشتر نگران تواَم.
یوجونگ: ولی سوهو؟!
سوهو: یوجونگ برو نمیخوام به خاطر من بهت شک کنه و کاری باهات بکنه. لطفا.
یوجونگ: باشه من میرم سوهو.نگرانم نباش باشه؟
سوهو: باشه.
یوجونگ رفت بیرون سمت اتاق...
مین هیوک جلوی در اتاق بود...
مین هیوک: شنیدم که همه چیو به سوهو گفتی.
یوجونگ یه لحظه ترسید.
مین هیوک: نترس بهت کاری ندارم. همین به عنوان دوست معلومی باشی برام کافیه اما جلوی بقیه وانمود میکنی دوست دخترمی. مفهوم شد؟
یوجونگ: باشه...و ممنون.
مین هیوک: قابلی نداشت.
اینو گفت و رفت پایین...
یوجونگ هم رفت تو اتاقش. دید که کیفش و گوشیش روی میزه. سریع برش داشت و به جونگ هی زنگ زد و همه چیو گفت....
جونگ هی هم سریع گوشیو قطع کرد و با پیام به یوجونگ گفت که به حرف مین هیوک گوش کنه و خودش تنهایی یه نقشه ای میکشه....
یوجونگ هم قبول کرد...
.
.
.
.
پرش زمانی به فردا صبح:
وقتی یوجونگ بیدار شد رفت بیرون از اتاق با مین هیوک رو به رو شد.
مین هیوک: توی کمد اتاقت لباس هست اگه خواستی لباسات رو عوض کنی میتونی. راحت باش مثل خونه ی خودته.
یوجونگ: ولی اینجا خونم نیست.
مین هیوک: پس جوری باش که انگار خونه ی خودته.
یوجونگ: خیل خب باشه.
مین هیوک رفت به اتاقی که سوهو بود...
اما سوهو نبود.....
انگار فرار کرده بود آره درسته سوهو دیشب موقعی که همه خواب بودن فرار کرده بود.
مین هیوک: اِی احمق نمیدونی با فرار کردنت چه اتفاقی میوفته؟؟؟
ویو جونگ هی:
دیشب به زور خوابم برد. صبح که شد بیدار شدم کلا فقط چهار ساعت خوابیدم از اتاق رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین خوشبختانه چند نفر رو آورده بودم که رنگارو تمیز کنن. دیدم یه نفر با پیراهن سفید اما خونی و موهای خونی روی مبل نشسته.
جونگ هی: ببخشید شما کی هستین؟
سوهو بود بلند شد و برگشت.
جونگ هی(با نگرانی): تویی سوهو؟!چه بلایی سرت اومده؟!
ادامه ویو جونگ هی:
کمکش کردم بره طبقه بالا تا یه دوش بگیره و لباساشو عوض کنه.
انگار انقد شکجنش کرده بودن که وسط بالا رفتن از پله ها نزدیک بود بخوره زمین. رفت توی اتاق و....
بای تا پارت بعدی
اینم از پارت چهاردهم:
سوهو: یوجونگ نگران من نباش تو برو وگرنه مین هیوک....
یوجونگ: مین هیوک خودش اجازه داد که بیام پیشت. در ضمن گفت که کاریم نداره ولی میخواد به عنوان دوست دخترش اینجا زندگی کنم و بدون اجازش نباید بیام دیدنت یا برم بیرون.
سوهو: توهم میخوای قبول کنی؟!
یوجونگ: آره خب راه دیگه ای ندارم. باید مثل دوست دخترش اینجا زندگی کنم.
سوهو: زده به سرت دختر؟
یوجونگ: ولی لااقل بهمون کاری نداره حد اقل نمیخواد بلایی سر یکیمون بیاره. عا راستی جونگ هی کجاس؟
سوهو: جونگ هی آخرین باری که بهش زنگ زدم توی کمپانی بود.
یوجونگ: خب شاید مین هیوک قبول کنه برم پیشش.
سوهو: نه بزار یکم بعد، شاید فک کنه میخوای همه چیو به جونگ هی بگی و یه نقشه بکشین.
یوجونگ: آخه بدون تو و نقشه؟
سوهو: آره ناسلامتی شما دوتا خودتون دوتا مافیای حرفه ای هستین.
یوجونگ: آخه الان وقت این حرفاس.
سوهو: همین که دیدمت خیالم راحت شد که حالت خوبه. الان برو یوجونگ تا مین هیوک شک نکرده خواهشا برو من بیشتر نگران تواَم.
یوجونگ: ولی سوهو؟!
سوهو: یوجونگ برو نمیخوام به خاطر من بهت شک کنه و کاری باهات بکنه. لطفا.
یوجونگ: باشه من میرم سوهو.نگرانم نباش باشه؟
سوهو: باشه.
یوجونگ رفت بیرون سمت اتاق...
مین هیوک جلوی در اتاق بود...
مین هیوک: شنیدم که همه چیو به سوهو گفتی.
یوجونگ یه لحظه ترسید.
مین هیوک: نترس بهت کاری ندارم. همین به عنوان دوست معلومی باشی برام کافیه اما جلوی بقیه وانمود میکنی دوست دخترمی. مفهوم شد؟
یوجونگ: باشه...و ممنون.
مین هیوک: قابلی نداشت.
اینو گفت و رفت پایین...
یوجونگ هم رفت تو اتاقش. دید که کیفش و گوشیش روی میزه. سریع برش داشت و به جونگ هی زنگ زد و همه چیو گفت....
جونگ هی هم سریع گوشیو قطع کرد و با پیام به یوجونگ گفت که به حرف مین هیوک گوش کنه و خودش تنهایی یه نقشه ای میکشه....
یوجونگ هم قبول کرد...
.
.
.
.
پرش زمانی به فردا صبح:
وقتی یوجونگ بیدار شد رفت بیرون از اتاق با مین هیوک رو به رو شد.
مین هیوک: توی کمد اتاقت لباس هست اگه خواستی لباسات رو عوض کنی میتونی. راحت باش مثل خونه ی خودته.
یوجونگ: ولی اینجا خونم نیست.
مین هیوک: پس جوری باش که انگار خونه ی خودته.
یوجونگ: خیل خب باشه.
مین هیوک رفت به اتاقی که سوهو بود...
اما سوهو نبود.....
انگار فرار کرده بود آره درسته سوهو دیشب موقعی که همه خواب بودن فرار کرده بود.
مین هیوک: اِی احمق نمیدونی با فرار کردنت چه اتفاقی میوفته؟؟؟
ویو جونگ هی:
دیشب به زور خوابم برد. صبح که شد بیدار شدم کلا فقط چهار ساعت خوابیدم از اتاق رفتم بیرون از پله ها رفتم پایین خوشبختانه چند نفر رو آورده بودم که رنگارو تمیز کنن. دیدم یه نفر با پیراهن سفید اما خونی و موهای خونی روی مبل نشسته.
جونگ هی: ببخشید شما کی هستین؟
سوهو بود بلند شد و برگشت.
جونگ هی(با نگرانی): تویی سوهو؟!چه بلایی سرت اومده؟!
ادامه ویو جونگ هی:
کمکش کردم بره طبقه بالا تا یه دوش بگیره و لباساشو عوض کنه.
انگار انقد شکجنش کرده بودن که وسط بالا رفتن از پله ها نزدیک بود بخوره زمین. رفت توی اتاق و....
بای تا پارت بعدی
۱.۸k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.