part 12
part 12
chapter2
چاره زندگی
ویو ا.ت:
سه سال از انفرادی کوک و ته میگذره....من الان ۲۱ سالمه....اون شب که من تو خونه عموم زندانی شدم متوجه شدم که سهامی به نام من هست...
فلش بک به ۳ سال قبل:
ویو ا.ت:
با بدبختی از اون زندون بیرون رفتم....میخواستم از عمو شکایت کنم ولی نمیشد...اون هیچ جوره شکایتشو برای آزادی ته و کوک پس نمیگرفت...من بیخیالش شدم
میخواستم اون اسنادی که ثابت میکنه سهامی به نام من هست رو پیدا کنم...واسه همین به دوستم که تو این کارا ماهه زنگ بزنم
ا.ت: الو...سلام نورا
نورا: ا.ت...خودتی؟؟...دختر دلم واست تنگ شده بود
ا.ت: منم همینطور...ببین باید یه قرار بزاریم امروز ببینمت برات یه لوکیشن میفرستم باید درباره یه چیزی باهم حرف بزنیم...
نورا:اوکی..
ویو نورا:
ساعت ۳ بود رفتم به سمت لوکیشن که کافه بود رفتم داخل تا دیدمش رفتم و بغلش کردم..
نورا: وایی دلم واست تنگ شده بود
ا.ت: منم...وقت ندارم بیا بشین
ا.ت: چیزی میخوای؟
نورا: یه قهوه
گارسون قهوه هارو اورد
داشتیم قهوه هامونو میخوردیم
ا.ت همه چیزو براش گفت
نورا: خب پس باید برای اینکه دست عموت به اون سهام نرسه باید استاد رو پیداش کنی؟
ا.ت: من نمیدونستم همچین چیزی وجود داره...باید اسنادو پیدا کنم...میتونی این کارو بکنی؟
نورا: البته..
پایان فلش بک
ویو ا.ت: امروز تهیونگ آزاد میشه....رفتم پیش نورا و بهش گفتم که امروز میرم به استقبال تهیونگ
نورا: باشه..من حواسم به شرکت هست
رفتم و سوار ماشین شدم...رسیدم به زندان تهیونگ داشت با کیفش بیرون میومد رفتم سمتش
ا.ت: سلام...دلم تنگ شده بود
ته:ما که خیلی صمیمی نیستیم.
ا.ت: میشیم...حال کوک چه طوره
ته: برو داخل ببینش....دلش برات تنگ شده..چرا تاحالا نتونستی بیای ببینیش
ا.ت: تو این ۳ سال خیلی اتفاقا افتاد....رفته بودم فرانسه تازه برگشتم...
ته: فرانسه؟؟
ا.ت: داستانش طولانیه میرم به کوک سر بزنم بعد میام میگم...
ویو ا.ت:
رفتم برای دیدم کوک
کوک: کجا بودی تاحالا...حتما عاشق یه کس دیگه ای شدی
ا.ت: نه...(اشک از چشمهاش میریخت روی گونه هاش) میدونم...میدونم ناراحت شدی که مرا تاحالا نیومدم دیدنت...چجوری دو سال دیگه بگذرونم....تو این ۳ سال خیلی اتفاقا افتاد
ا.ت: ولی نگران نباش...من جز تو به هیچ پسری چشم ندارم
کوک: نمیتونم منتظر بمونم دو سال دیگه بگذره..
ا.ت: منم
کوک: گریه نکن تحمل دیدن اشک هات رو ندارم...
ا.ت: من باید برم دیگه...زود به زود بهت سر میزنم..
کوک: حتما خدافظ
ا.ت: خدافظ
chapter2
چاره زندگی
ویو ا.ت:
سه سال از انفرادی کوک و ته میگذره....من الان ۲۱ سالمه....اون شب که من تو خونه عموم زندانی شدم متوجه شدم که سهامی به نام من هست...
فلش بک به ۳ سال قبل:
ویو ا.ت:
با بدبختی از اون زندون بیرون رفتم....میخواستم از عمو شکایت کنم ولی نمیشد...اون هیچ جوره شکایتشو برای آزادی ته و کوک پس نمیگرفت...من بیخیالش شدم
میخواستم اون اسنادی که ثابت میکنه سهامی به نام من هست رو پیدا کنم...واسه همین به دوستم که تو این کارا ماهه زنگ بزنم
ا.ت: الو...سلام نورا
نورا: ا.ت...خودتی؟؟...دختر دلم واست تنگ شده بود
ا.ت: منم همینطور...ببین باید یه قرار بزاریم امروز ببینمت برات یه لوکیشن میفرستم باید درباره یه چیزی باهم حرف بزنیم...
نورا:اوکی..
ویو نورا:
ساعت ۳ بود رفتم به سمت لوکیشن که کافه بود رفتم داخل تا دیدمش رفتم و بغلش کردم..
نورا: وایی دلم واست تنگ شده بود
ا.ت: منم...وقت ندارم بیا بشین
ا.ت: چیزی میخوای؟
نورا: یه قهوه
گارسون قهوه هارو اورد
داشتیم قهوه هامونو میخوردیم
ا.ت همه چیزو براش گفت
نورا: خب پس باید برای اینکه دست عموت به اون سهام نرسه باید استاد رو پیداش کنی؟
ا.ت: من نمیدونستم همچین چیزی وجود داره...باید اسنادو پیدا کنم...میتونی این کارو بکنی؟
نورا: البته..
پایان فلش بک
ویو ا.ت: امروز تهیونگ آزاد میشه....رفتم پیش نورا و بهش گفتم که امروز میرم به استقبال تهیونگ
نورا: باشه..من حواسم به شرکت هست
رفتم و سوار ماشین شدم...رسیدم به زندان تهیونگ داشت با کیفش بیرون میومد رفتم سمتش
ا.ت: سلام...دلم تنگ شده بود
ته:ما که خیلی صمیمی نیستیم.
ا.ت: میشیم...حال کوک چه طوره
ته: برو داخل ببینش....دلش برات تنگ شده..چرا تاحالا نتونستی بیای ببینیش
ا.ت: تو این ۳ سال خیلی اتفاقا افتاد....رفته بودم فرانسه تازه برگشتم...
ته: فرانسه؟؟
ا.ت: داستانش طولانیه میرم به کوک سر بزنم بعد میام میگم...
ویو ا.ت:
رفتم برای دیدم کوک
کوک: کجا بودی تاحالا...حتما عاشق یه کس دیگه ای شدی
ا.ت: نه...(اشک از چشمهاش میریخت روی گونه هاش) میدونم...میدونم ناراحت شدی که مرا تاحالا نیومدم دیدنت...چجوری دو سال دیگه بگذرونم....تو این ۳ سال خیلی اتفاقا افتاد
ا.ت: ولی نگران نباش...من جز تو به هیچ پسری چشم ندارم
کوک: نمیتونم منتظر بمونم دو سال دیگه بگذره..
ا.ت: منم
کوک: گریه نکن تحمل دیدن اشک هات رو ندارم...
ا.ت: من باید برم دیگه...زود به زود بهت سر میزنم..
کوک: حتما خدافظ
ا.ت: خدافظ
۳.۳k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.