سناریو سانمی☆
سناریو سانمی☆
تو ھاشیرای رعد بنفش بودی و بہترین دوستت سانمی بود* یہ روز داشتی با گیو تمرین میکردی کہ سانمی اومد پیشتون* از تمرین دست کشیدی و با لبخند بہ سانمی نگاہ کردی*
تو : سلام سانمی جان
سانمی : سلام
بہ گیو نگاہ کرد*
سانمی : تو برو من خودم باھاش تمرین میکنم
گیو با ھمون قیافہ ی بی حوصلش رفت*
سانمی اومد رو بہ روت*
سانمی : خب حالا با من بجنگ
آمادہ مبارزہ شدی* سانمی یھو بھت حملہ کرد و مبارزتون شروع شد* بعد از چند دقیقہ تو افتادی روی زمین*
تو : آییی....کمرم
سانمی اومد و دستتو گرفت و بلندت کرد*
سانمی : باید قوی تر بشی
لبخند چشم بستہ ای زدی : حتما
میخواستی بری کہ سانمی دستتو ول نکرد* برگشتی و بھش نگاہ کردی*
تو : عام...چیزی شدہ؟
سانمی 2 ماہ بود کہ عاشق تو شدہ بود ولی نمیتونست بھت بگہ چون فکر میکرد کہ تو دلت میخواد فقط باھم دوست باشید* دستتو ول کرد*
سانمی : ببخشید...برو استراحت کن
متعجب بودی ولی بھش لبخند زدی و رفتی*
روز بعد ھمہ ی ھاشیراھا برای تمرین رفتہ بودن بیرون و تو و سانمی توی عمارت تنھا بودین*
توی حیاط داشتی تمرین میکردی کہ سانمی اومد پیشت*
تو : اوہ سانمی میای باھم تمرین کنیم
سانمی : من باید یہ چیزی رو بھت بگم
تو : چی؟ بگو...گوش میدم
سانمی : خب من.....من عاشقتم
تعجب کردی* باورت نمیشد کسی کہ روش کراش بودی بھت اعتراف کرد*
لبخند زدی و رفتی جلوش وایسادی* سرش پایین بود* دستاتو قاب صورتش کردی و سرشو آوردی بالا*
تو : خب راستش....منم عاشقتم سانمی
چشماش برق زد*
سانمی : جدی؟
تو : آرہ
لبخند زد و محکم بغلت کرد*
تو : آییی....سانمی آرومتر استخوان ھامو شکوندی
ولت کرد*
سانمی : ببخشید
لبخند زدی : اشکال ندارہ مرد قوی من
سرخ شد*
سانمی : لطفا بیشتر از این دیوونم نکن
کرمت فعال شد*
تو : مرد قوی من....مرد جذاب من....مرد دیوونہ ی من
یھو لباشو روی لبات کوبید* تعجب کردی ولی ھمراھیش کردی* آروم ازت جدا شد*
سانمی : من نمیخوام تو مال کس دیگہ ای باشی پس.......پس میخوام تورو مال خودم کنم
تو : عام.....انقدر زود؟
سانمی : آرہ...اگہ واقعا عاشقم باشی انجامش میدی
تو : سانمی من عاشقتم ولی میترسم عشق تو یہ ھوس باشہ
سانمی : بھت قول میدم کہ ھوس نیست....من دیوونتم....وقتی می بینم با دیگران تمرین میکنی حسودیم میشہ
لبخند زدی : باشہ پس قبولہ
دستتو گرفت و بردت داخل عمارت* رفتید توی یکی از اتاقا و درشو بستید* شروع کردید بہ درآوردن لباساتون*
تو ھاشیرای رعد بنفش بودی و بہترین دوستت سانمی بود* یہ روز داشتی با گیو تمرین میکردی کہ سانمی اومد پیشتون* از تمرین دست کشیدی و با لبخند بہ سانمی نگاہ کردی*
تو : سلام سانمی جان
سانمی : سلام
بہ گیو نگاہ کرد*
سانمی : تو برو من خودم باھاش تمرین میکنم
گیو با ھمون قیافہ ی بی حوصلش رفت*
سانمی اومد رو بہ روت*
سانمی : خب حالا با من بجنگ
آمادہ مبارزہ شدی* سانمی یھو بھت حملہ کرد و مبارزتون شروع شد* بعد از چند دقیقہ تو افتادی روی زمین*
تو : آییی....کمرم
سانمی اومد و دستتو گرفت و بلندت کرد*
سانمی : باید قوی تر بشی
لبخند چشم بستہ ای زدی : حتما
میخواستی بری کہ سانمی دستتو ول نکرد* برگشتی و بھش نگاہ کردی*
تو : عام...چیزی شدہ؟
سانمی 2 ماہ بود کہ عاشق تو شدہ بود ولی نمیتونست بھت بگہ چون فکر میکرد کہ تو دلت میخواد فقط باھم دوست باشید* دستتو ول کرد*
سانمی : ببخشید...برو استراحت کن
متعجب بودی ولی بھش لبخند زدی و رفتی*
روز بعد ھمہ ی ھاشیراھا برای تمرین رفتہ بودن بیرون و تو و سانمی توی عمارت تنھا بودین*
توی حیاط داشتی تمرین میکردی کہ سانمی اومد پیشت*
تو : اوہ سانمی میای باھم تمرین کنیم
سانمی : من باید یہ چیزی رو بھت بگم
تو : چی؟ بگو...گوش میدم
سانمی : خب من.....من عاشقتم
تعجب کردی* باورت نمیشد کسی کہ روش کراش بودی بھت اعتراف کرد*
لبخند زدی و رفتی جلوش وایسادی* سرش پایین بود* دستاتو قاب صورتش کردی و سرشو آوردی بالا*
تو : خب راستش....منم عاشقتم سانمی
چشماش برق زد*
سانمی : جدی؟
تو : آرہ
لبخند زد و محکم بغلت کرد*
تو : آییی....سانمی آرومتر استخوان ھامو شکوندی
ولت کرد*
سانمی : ببخشید
لبخند زدی : اشکال ندارہ مرد قوی من
سرخ شد*
سانمی : لطفا بیشتر از این دیوونم نکن
کرمت فعال شد*
تو : مرد قوی من....مرد جذاب من....مرد دیوونہ ی من
یھو لباشو روی لبات کوبید* تعجب کردی ولی ھمراھیش کردی* آروم ازت جدا شد*
سانمی : من نمیخوام تو مال کس دیگہ ای باشی پس.......پس میخوام تورو مال خودم کنم
تو : عام.....انقدر زود؟
سانمی : آرہ...اگہ واقعا عاشقم باشی انجامش میدی
تو : سانمی من عاشقتم ولی میترسم عشق تو یہ ھوس باشہ
سانمی : بھت قول میدم کہ ھوس نیست....من دیوونتم....وقتی می بینم با دیگران تمرین میکنی حسودیم میشہ
لبخند زدی : باشہ پس قبولہ
دستتو گرفت و بردت داخل عمارت* رفتید توی یکی از اتاقا و درشو بستید* شروع کردید بہ درآوردن لباساتون*
۲.۱k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.