سرباز کوچولوی مامان
از زبان راوی:؛دازای بعد از کتک زدن چویا رفت بیرون چون چویا یه بچه از اون به دنیا اورد
چویا بچه ی چند ماه اش رو تو بغل گرفت و با لبخند گفت گریه نکن عزیزم چیزی نیست سرباز کوچولوی من
دازای یه مافیا بود و چویا برده اش بود و نه تنها دازای بلکه از برده های دیگه هم کتکش میزدن تنها فرقی که داشت این بود که دازای چند بار باهاش...( تورو خدا گذارش نکن) داشت
چویا برای بچه اش لالایی خوند و گفت هااوکو آروم بخواب عزیزکم
۵ سال بعد
چویا داشت میرفت تو اتاقش که دازای صداش کرد
_ چویا
+ بله ارباب
_ از فردا هااوکو کنارت کار میکنه ولی میزارم مدرسه بره
+ چشم ممنونم ارباب
چویا رفت ولی دازای مشغول بود فکر می کرد یه احساس بدی داشت که از همون اول که چویا رو دید این حس باهاش بود حس گناه عجیب بود خیلی عجیب
چویا وارد اتاقش شد هااوکو گفت مامان امروز تو مدرسه معلم به من اینو به من جایزه داد
چویا به مدال که برای تمام سرباز های ژاپنی طراحی شده بود رو دید و گفت خیلی قشنگه عزیزم
& مامان من میخوام بزرگ شدم سرباز بشم و از کشورم مراقبت کنم
+ من هم همیشه بهت افتخار می کنم پسرم
تو سرباز کوچولوی منی
و بغلش کرد
چویا بچه ی چند ماه اش رو تو بغل گرفت و با لبخند گفت گریه نکن عزیزم چیزی نیست سرباز کوچولوی من
دازای یه مافیا بود و چویا برده اش بود و نه تنها دازای بلکه از برده های دیگه هم کتکش میزدن تنها فرقی که داشت این بود که دازای چند بار باهاش...( تورو خدا گذارش نکن) داشت
چویا برای بچه اش لالایی خوند و گفت هااوکو آروم بخواب عزیزکم
۵ سال بعد
چویا داشت میرفت تو اتاقش که دازای صداش کرد
_ چویا
+ بله ارباب
_ از فردا هااوکو کنارت کار میکنه ولی میزارم مدرسه بره
+ چشم ممنونم ارباب
چویا رفت ولی دازای مشغول بود فکر می کرد یه احساس بدی داشت که از همون اول که چویا رو دید این حس باهاش بود حس گناه عجیب بود خیلی عجیب
چویا وارد اتاقش شد هااوکو گفت مامان امروز تو مدرسه معلم به من اینو به من جایزه داد
چویا به مدال که برای تمام سرباز های ژاپنی طراحی شده بود رو دید و گفت خیلی قشنگه عزیزم
& مامان من میخوام بزرگ شدم سرباز بشم و از کشورم مراقبت کنم
+ من هم همیشه بهت افتخار می کنم پسرم
تو سرباز کوچولوی منی
و بغلش کرد
۵.۶k
۱۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.