part15 last part
فیک تهیونگ(تنفر تا عشق)پارت۱۵ آخر
دفعه بعد با یه تفنگ پر میام بالا سرتس از زندگیمون گم شو بیرون یا محوت میکنم
(چهار سال بعد)
کارینا:مامان مامان میشه برم خونه می سان؟
+مامان جون امروز مهمونیه باشه فردا برو
کارینا:اخه مامان《لوس》
+نه(با گفتن نه صحنه رو ترک کنید🗿)
_خوب بزار بره بدبخت دختر باباش
+هی تو اصلا تربیت بچه بلدی؟همینه که انقدر لوس شده
کارینا:مامان من لوس نیستم!
+حالا من یچی گفتم
_خوشگله بابا قول میدم فردا خودم ببرمت باشه حالا بیا بغلم
کارینا:باشه
+اه اه اه اه ببین چقد خودشو لوس میکنه واسه باباش
_توعم با اینجا حسود پلاستیکی
+باوشه《با حالت کیوت》
(پرش زمانی به مهمانی)
+از خودتون پذیرایی کنید مادر جان شما هم بخورید(غذا رو میگه🗿)
م تهیونگ:خوشحالم پسرم با زنی مثل تو ازدواج کرده
+نظر لطفتونه مادر جان
توعم بخور سلیطه خانم
=خجالت بکش من به این خوبی(این همون یونا خدمتکارست که با ا.ت دوست بود)
کارینا:مامان من داداش میخوام
=اع نگاه داداش میخواد بچه دومت مبارک
+هوی بچه دوم کجا بود
=منم به همین فکر میکردم تا قیافه شوهرتو دیدم
ا.ت:
به صورت تهیونگ نگاه کردم اب دهنمو قورت دادم
+حالا هرچی غذاتونو بخورید
م تهیونگ:(خنده)بچه ها چه زود بزرگ شدن حالا خودشون بچه میارن
_ا.ت بچه راس میگه خونه پر نشاط تر میشه
+اععع ولم کنید غذاتونو بخورید
پایان
خوب این فزک تموم شد من فیک بعدیرو میزارم نمیدونم این داستان خوب بود یا نه اگر دوست داشتین نظرتونو بگین ممنون از حمایتتون❤😗
دفعه بعد با یه تفنگ پر میام بالا سرتس از زندگیمون گم شو بیرون یا محوت میکنم
(چهار سال بعد)
کارینا:مامان مامان میشه برم خونه می سان؟
+مامان جون امروز مهمونیه باشه فردا برو
کارینا:اخه مامان《لوس》
+نه(با گفتن نه صحنه رو ترک کنید🗿)
_خوب بزار بره بدبخت دختر باباش
+هی تو اصلا تربیت بچه بلدی؟همینه که انقدر لوس شده
کارینا:مامان من لوس نیستم!
+حالا من یچی گفتم
_خوشگله بابا قول میدم فردا خودم ببرمت باشه حالا بیا بغلم
کارینا:باشه
+اه اه اه اه ببین چقد خودشو لوس میکنه واسه باباش
_توعم با اینجا حسود پلاستیکی
+باوشه《با حالت کیوت》
(پرش زمانی به مهمانی)
+از خودتون پذیرایی کنید مادر جان شما هم بخورید(غذا رو میگه🗿)
م تهیونگ:خوشحالم پسرم با زنی مثل تو ازدواج کرده
+نظر لطفتونه مادر جان
توعم بخور سلیطه خانم
=خجالت بکش من به این خوبی(این همون یونا خدمتکارست که با ا.ت دوست بود)
کارینا:مامان من داداش میخوام
=اع نگاه داداش میخواد بچه دومت مبارک
+هوی بچه دوم کجا بود
=منم به همین فکر میکردم تا قیافه شوهرتو دیدم
ا.ت:
به صورت تهیونگ نگاه کردم اب دهنمو قورت دادم
+حالا هرچی غذاتونو بخورید
م تهیونگ:(خنده)بچه ها چه زود بزرگ شدن حالا خودشون بچه میارن
_ا.ت بچه راس میگه خونه پر نشاط تر میشه
+اععع ولم کنید غذاتونو بخورید
پایان
خوب این فزک تموم شد من فیک بعدیرو میزارم نمیدونم این داستان خوب بود یا نه اگر دوست داشتین نظرتونو بگین ممنون از حمایتتون❤😗
۵۵.۶k
۲۳ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.