فیک آخرش چی میشه:) ²⁵p
کوکگفته بودم نای نوشتن ندارم ولی چندا از بهتیریییییین دوستام که حمایتم میکنن گفتن ادامه بده💔»
ا.ت ویو
مامان مورا... به... بابای جیمین شلیک کرد... بدترین صحنه ای بود که دیدم... البته لحظه ی که کشتن مادرم رو دیدم میخواستم برم جهنم ولی اونجا نباشم...
جیمین پاشد رفت بیرون... سوهانو داد به شوگا و شوگا خودشو باز کرد و بعد اومد مارو باز کرد...
رفتیم بیرون که بدترین اشک ریختنای جیمینو داشتم میدیدم...
دلم براش سوخت... ا.ته ی دیوونه فعلا به فکر خودت باش نازک نارنجی...
جونگ کوک و شوگا رفتن سمت جیمین... سعی داشتن آرومش کنن... ولی شوگا گفت اون نمیمیره...مامان مورا اومد گفت: خب... دختر قشنگم ا.ت... و بقیه... بیاید بریم بیرون...
جین و شوگا و جیمین: دختر قشنگم؟!؟!؟!؟ ا.ت یعنی چی؟!؟!؟!(اینا رو باهم گفتن)
تهیونگ و ا.ت و جونگ کوک: داستانش مفصله...
مادر مورا: خب... بیاید بریم...
جیمین: پس باب...
شوگا: گفتم آمبولانس بیاد... جیمین تو حالت خوب نیست بیاید بریم...
مادر مورا: خب تهیونگی... بدویید بیاید دیگه...
جین: تهیونگی؟...
تهیونگ: ببند اون دهن بهشتتو...(عجب چیزی دهن بهشتت😂🖐🏻😓)
ا.ت: تهیونگ...
تهیونگ: بچه ها بریم...
رفتیم سوار ماشین شدیم... مورا هم بود... تهیونگ رفت پیش اون نشست و بقیه هم جاهای مختلف نشستن...(ماشینشون یطور شبیه ون مانند بوده یعنی بزرگه😌)
من فکرای بد زد به سرم... نکنه تهیونگو مورا.... نه نه نه ا.ت آروم باش...
جونگ کوک ویو
رفتیم سوار ماشین شدیم... تهیونگ رفت پیش مورا نشست...
منم پیش ا.ت نشستم...
ا.ت به بیرون نگاه میکرد... که یهو زد به دستم و گفت: میگما جونگ کوک...
جونگ کوک: بله؟
ا.ت: میگم... ببخشیدا... ولی یه چیزایی بین مورا و تهیونگ رد و بدل میشه... خیلی خیلی ببخشیدا اصلا... اه ببخشید اصن واسه چی کفتم... فگر کن هیچی نگفتم...
جونک کوک: خودت بعدا میفهمی چیه...
رسیدیم... رفیتم خونه ی پدریم... خیلی از اینجا خاطره ی بدی دارم... پدرم مثل همیشه شرکت بود... اونجا من اتاق دارم... از اونجایی که فقط چهار تا اتاق بود و مورا هم کسی رو توی اتاقش راه نمیداد باید میومدن اتاق من... رفتیم نشستیم توی اتاق...
هممون بودی... البته مورا نبودا...
شوگا: ا.ت چرا تو اینجا اتاق داری؟
جین: آه راست میگه...
جیمین: ا.ت بدو بگو...
ا.ت: خب بابا... ببینید... من وقتی پنج سالم بود... پدرم مادرمو به خاطر مسائی کشت و بعد چند سال با این خانم ازدواج کرد که بچه داشت و مورا بود... انگار قبلا مخفیانه بابام و مادر مورا توی ر....... ا....... ب....... ط....... ه..... بودن و مورا رو به دنیا آوردن... بعد اینطور شد که... آره دیگه من و مورا خواهرای ناتنییم... به خاطر همین انقدر باهام لجه...
شوگا: دختر.... کُلک و پرام ریخت... چقدر عذاب دیدی تو...
ا.ت: حالا من راحت ترین زندگیو داشتم مادرم بیشترین زجرو کشیده... ولی هرطوره... مادر ناتنیم باهام خوبه... با اینکه بابام بهش گفته با من خوب نباشه ولی بر خلاف مورا خیلی مهربووونه... کاشکی یه بچه داشت مثل جین با ملاحظه... مثل شوگا نگران و دلسوز.... مثل جیمین احساساتی... مثل جونگ کوک نجات دهنده و مثل تهیونگ مهربووون بوددددد
تهیونگ: وای دختر تو آدمو تحت تاثیر قرار میدی...
جونگ کوک: من نجات دهندم؟...
ا.ت: یادت نمیاد چند بار منو از مرگ نجات دادی؟... البته تو یکیشون تهیونگ و سه پسر قهرمان هم بودن😁💙
جونگ کوک: آره... راست میگی...
تهیونگ: خب... حالا نوبت منه...
ا.ت: جی نوبت توعه؟
تهیونگ: میخوام یه رازی رو به شما بکم... من برادر... برادر.... مورام....
همه باهم: چییییییییی
تهبونگ: آره من عضوی از خانواده ی کیمم...
ا.ت: ین... ین... ینی... من و تو.... تهیونگ....
تهیونگ: من برادر کیم مورا و برادر ناتنیه کیم ا.تم.... چه بخوای چه نخوای ا.ت😂😂
شوگا: بابا خانواده ی کیم زیااادی عجیبههههه....
ا.ت: عه اونطوری نگو ناراحت میشم🥲(یه کوچولو بغض)
شوگا: خب خب آروم باش😂😂🖐🏻🖐🏻
ا.ت ویو
مامان مورا... به... بابای جیمین شلیک کرد... بدترین صحنه ای بود که دیدم... البته لحظه ی که کشتن مادرم رو دیدم میخواستم برم جهنم ولی اونجا نباشم...
جیمین پاشد رفت بیرون... سوهانو داد به شوگا و شوگا خودشو باز کرد و بعد اومد مارو باز کرد...
رفتیم بیرون که بدترین اشک ریختنای جیمینو داشتم میدیدم...
دلم براش سوخت... ا.ته ی دیوونه فعلا به فکر خودت باش نازک نارنجی...
جونگ کوک و شوگا رفتن سمت جیمین... سعی داشتن آرومش کنن... ولی شوگا گفت اون نمیمیره...مامان مورا اومد گفت: خب... دختر قشنگم ا.ت... و بقیه... بیاید بریم بیرون...
جین و شوگا و جیمین: دختر قشنگم؟!؟!؟!؟ ا.ت یعنی چی؟!؟!؟!(اینا رو باهم گفتن)
تهیونگ و ا.ت و جونگ کوک: داستانش مفصله...
مادر مورا: خب... بیاید بریم...
جیمین: پس باب...
شوگا: گفتم آمبولانس بیاد... جیمین تو حالت خوب نیست بیاید بریم...
مادر مورا: خب تهیونگی... بدویید بیاید دیگه...
جین: تهیونگی؟...
تهیونگ: ببند اون دهن بهشتتو...(عجب چیزی دهن بهشتت😂🖐🏻😓)
ا.ت: تهیونگ...
تهیونگ: بچه ها بریم...
رفتیم سوار ماشین شدیم... مورا هم بود... تهیونگ رفت پیش اون نشست و بقیه هم جاهای مختلف نشستن...(ماشینشون یطور شبیه ون مانند بوده یعنی بزرگه😌)
من فکرای بد زد به سرم... نکنه تهیونگو مورا.... نه نه نه ا.ت آروم باش...
جونگ کوک ویو
رفتیم سوار ماشین شدیم... تهیونگ رفت پیش مورا نشست...
منم پیش ا.ت نشستم...
ا.ت به بیرون نگاه میکرد... که یهو زد به دستم و گفت: میگما جونگ کوک...
جونگ کوک: بله؟
ا.ت: میگم... ببخشیدا... ولی یه چیزایی بین مورا و تهیونگ رد و بدل میشه... خیلی خیلی ببخشیدا اصلا... اه ببخشید اصن واسه چی کفتم... فگر کن هیچی نگفتم...
جونک کوک: خودت بعدا میفهمی چیه...
رسیدیم... رفیتم خونه ی پدریم... خیلی از اینجا خاطره ی بدی دارم... پدرم مثل همیشه شرکت بود... اونجا من اتاق دارم... از اونجایی که فقط چهار تا اتاق بود و مورا هم کسی رو توی اتاقش راه نمیداد باید میومدن اتاق من... رفتیم نشستیم توی اتاق...
هممون بودی... البته مورا نبودا...
شوگا: ا.ت چرا تو اینجا اتاق داری؟
جین: آه راست میگه...
جیمین: ا.ت بدو بگو...
ا.ت: خب بابا... ببینید... من وقتی پنج سالم بود... پدرم مادرمو به خاطر مسائی کشت و بعد چند سال با این خانم ازدواج کرد که بچه داشت و مورا بود... انگار قبلا مخفیانه بابام و مادر مورا توی ر....... ا....... ب....... ط....... ه..... بودن و مورا رو به دنیا آوردن... بعد اینطور شد که... آره دیگه من و مورا خواهرای ناتنییم... به خاطر همین انقدر باهام لجه...
شوگا: دختر.... کُلک و پرام ریخت... چقدر عذاب دیدی تو...
ا.ت: حالا من راحت ترین زندگیو داشتم مادرم بیشترین زجرو کشیده... ولی هرطوره... مادر ناتنیم باهام خوبه... با اینکه بابام بهش گفته با من خوب نباشه ولی بر خلاف مورا خیلی مهربووونه... کاشکی یه بچه داشت مثل جین با ملاحظه... مثل شوگا نگران و دلسوز.... مثل جیمین احساساتی... مثل جونگ کوک نجات دهنده و مثل تهیونگ مهربووون بوددددد
تهیونگ: وای دختر تو آدمو تحت تاثیر قرار میدی...
جونگ کوک: من نجات دهندم؟...
ا.ت: یادت نمیاد چند بار منو از مرگ نجات دادی؟... البته تو یکیشون تهیونگ و سه پسر قهرمان هم بودن😁💙
جونگ کوک: آره... راست میگی...
تهیونگ: خب... حالا نوبت منه...
ا.ت: جی نوبت توعه؟
تهیونگ: میخوام یه رازی رو به شما بکم... من برادر... برادر.... مورام....
همه باهم: چییییییییی
تهبونگ: آره من عضوی از خانواده ی کیمم...
ا.ت: ین... ین... ینی... من و تو.... تهیونگ....
تهیونگ: من برادر کیم مورا و برادر ناتنیه کیم ا.تم.... چه بخوای چه نخوای ا.ت😂😂
شوگا: بابا خانواده ی کیم زیااادی عجیبههههه....
ا.ت: عه اونطوری نگو ناراحت میشم🥲(یه کوچولو بغض)
شوگا: خب خب آروم باش😂😂🖐🏻🖐🏻
۴.۴k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.