The Dangerous Riddle p²⁴
همگی حرف جیمین رو تایید کردند....
.
.
.
لیسا نگاهی به در خونه انداخت...تغییرات جزئی بود ولی هنوزم همون خونه بود!
بچه ها چمدون بدست پشت لیسا ایستاده بودند...دیگه نیازی به هتل نداشتند...ماجرا تازه شروع شده بود...
=خب....حالا چطوری وارد خونه بشیم؟
لیسا گفت
+ این خونه رو اجاره کرده بودیم...همسایمون صاحب خونه بود...دقیقا دوتا خونه..عاها ایناهاش...اگه صاحب خونه هنوز زنده باشه و از این محله نرفته باشه عالی میشه...
بعد از گفتن این حرف به سمت خونه ای که در پارکینگش مشکی بود حرکت کرد...زنگ در خونه رو زد...کسی جواب نداد...چند باری زنگ زد اما کسی جواب نداد...داشتند ناامید میشدند که یکدفعه ماشین مدل بالایی کلید پارکینگ رو زد و وارد پارکینگ شد..اما قبل از اینکه در بسته بشه بچه ها وارد خونه شدند...
پسر جوونی از ماشین پیاده شد و با دیدن پچه ها تعجب کرد...اما طولی نکشید که شروع به حرف زدن کرد...
# شما کی هستین؟! چرا بدون اجازه وارد خونه ما شدید؟!
لیسا با لحن ملایمی گفت
+ آقا...اروم باشید ما دزد نیستیم...فقط با خانم میلی کار داریم...
پسر قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و ادامه داد
# با مادر من چیکار دارید؟!
لیسا نفس آسوده ای از زنده بودن صاحب خونه کشید و ادامه داد...
+ من لیسا هستم لیسا مانوبان...فکر کن منو یادت میاد...چند سال پیش...با پدر و مادرو برادرم خونه ای رو از مادرتون اجاره کردیم...
# عاااا لیسا تویییی؟!!!!
+ اوهوم....میگم مادرت خونه هست؟
# آ..آره هستش...بفرمایید داخل...
.
.
.
لیسا نگاهی به در خونه انداخت...تغییرات جزئی بود ولی هنوزم همون خونه بود!
بچه ها چمدون بدست پشت لیسا ایستاده بودند...دیگه نیازی به هتل نداشتند...ماجرا تازه شروع شده بود...
=خب....حالا چطوری وارد خونه بشیم؟
لیسا گفت
+ این خونه رو اجاره کرده بودیم...همسایمون صاحب خونه بود...دقیقا دوتا خونه..عاها ایناهاش...اگه صاحب خونه هنوز زنده باشه و از این محله نرفته باشه عالی میشه...
بعد از گفتن این حرف به سمت خونه ای که در پارکینگش مشکی بود حرکت کرد...زنگ در خونه رو زد...کسی جواب نداد...چند باری زنگ زد اما کسی جواب نداد...داشتند ناامید میشدند که یکدفعه ماشین مدل بالایی کلید پارکینگ رو زد و وارد پارکینگ شد..اما قبل از اینکه در بسته بشه بچه ها وارد خونه شدند...
پسر جوونی از ماشین پیاده شد و با دیدن پچه ها تعجب کرد...اما طولی نکشید که شروع به حرف زدن کرد...
# شما کی هستین؟! چرا بدون اجازه وارد خونه ما شدید؟!
لیسا با لحن ملایمی گفت
+ آقا...اروم باشید ما دزد نیستیم...فقط با خانم میلی کار داریم...
پسر قیافه حق به جانبی به خودش گرفت و ادامه داد
# با مادر من چیکار دارید؟!
لیسا نفس آسوده ای از زنده بودن صاحب خونه کشید و ادامه داد...
+ من لیسا هستم لیسا مانوبان...فکر کن منو یادت میاد...چند سال پیش...با پدر و مادرو برادرم خونه ای رو از مادرتون اجاره کردیم...
# عاااا لیسا تویییی؟!!!!
+ اوهوم....میگم مادرت خونه هست؟
# آ..آره هستش...بفرمایید داخل...
۱۸۵.۸k
۲۰ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.