وقتی دکتر بود و تو خدمتکارش
پارت: ۱٠
رفت جای ا.ت تا بگه که...
ویو:
جیمین رفت اتاق و تا خواست حرف بزنه ا.ت لب زد وگفت
+ممنون بابت غذا و شستن ظرفا..
_عامم خواهش میکنم
+ببخشید وسط حرفتون گفتم..
_ن عیب نداره( /: )
_خواستم بگم ک امشب میتونید اینجا ببمونید...
+نه میرم دیگه زحمتتون نباشه..
_زحمتی نیست میتونید بمونید
+ولی..
_ولی بی ولی
+باشه باید بلند از سرجاتون بلند شم ببخشید(خو بعله)
_خانم ا.ت راحت باشید نیازی نیست
من خودم میرم روی مبل اونجا بهتره استراحت کنید..
+بازم ببخشید
_(سرشو تکون داد)
پارک ویو:
اع اونجایی ک دوست نداشتم درد رو تحمل کنه بهتره رو تخت بمونه
ولی من به خاطر این اتفاقات امشب خابم نمیبره تلوزیون رو روشن میکنم
ویو:
جیمین تلویزون رو روشن کرد و
رفت دراز کشید روی مبل
صدای تلویزیون رو کم کرد که
ا.ت بتونه راحت بخوابه ...
چشمای پارک هم کمکم داشت گرم میشد و خوابش گرفت و هواسش به تلویزون
نبود ...
تقریبا ساعت سه و ربع بود ا.ت خواست بره دستشویی و کمی اب بخوره
یهو چشمش به تلویزون خورد
و صحنه ای دلنشین(کیص/:)
رو میدید که دعا دعا میکرد
اقای پارک نفهمه که ا.ت داره میبینه
ا.ت بعد توالت (۰_۰)رفت تا اب بخوره
دید ک چشمای جیمین بسته اس
یه نفس راحت کشید و
اع تو اتاق یه پتو اورد تلویزون رو خاموش کرد و و پتو رو
روی جیمین کشید
جیمین یه چیزی رو روی خودش حس کرد چشماش رو باز کرد
+ببخشید که بیدارتون کردم
_اهمم نه(خابالود..)
_چیزی خواستید..؟
+نه فق خواستم تلویزون رو خواموش کنم چون خواب بودید و پتو اوردم براتون(او لالا)
_عاها هواسم به تلوزیون نبود ممنون(:
+خواهش من برم ببخشید
_اهوم باشه (خمیازه)
صب شد و پارک داشت اماده میشد تا..
رفت جای ا.ت تا بگه که...
ویو:
جیمین رفت اتاق و تا خواست حرف بزنه ا.ت لب زد وگفت
+ممنون بابت غذا و شستن ظرفا..
_عامم خواهش میکنم
+ببخشید وسط حرفتون گفتم..
_ن عیب نداره( /: )
_خواستم بگم ک امشب میتونید اینجا ببمونید...
+نه میرم دیگه زحمتتون نباشه..
_زحمتی نیست میتونید بمونید
+ولی..
_ولی بی ولی
+باشه باید بلند از سرجاتون بلند شم ببخشید(خو بعله)
_خانم ا.ت راحت باشید نیازی نیست
من خودم میرم روی مبل اونجا بهتره استراحت کنید..
+بازم ببخشید
_(سرشو تکون داد)
پارک ویو:
اع اونجایی ک دوست نداشتم درد رو تحمل کنه بهتره رو تخت بمونه
ولی من به خاطر این اتفاقات امشب خابم نمیبره تلوزیون رو روشن میکنم
ویو:
جیمین تلویزون رو روشن کرد و
رفت دراز کشید روی مبل
صدای تلویزیون رو کم کرد که
ا.ت بتونه راحت بخوابه ...
چشمای پارک هم کمکم داشت گرم میشد و خوابش گرفت و هواسش به تلویزون
نبود ...
تقریبا ساعت سه و ربع بود ا.ت خواست بره دستشویی و کمی اب بخوره
یهو چشمش به تلویزون خورد
و صحنه ای دلنشین(کیص/:)
رو میدید که دعا دعا میکرد
اقای پارک نفهمه که ا.ت داره میبینه
ا.ت بعد توالت (۰_۰)رفت تا اب بخوره
دید ک چشمای جیمین بسته اس
یه نفس راحت کشید و
اع تو اتاق یه پتو اورد تلویزون رو خاموش کرد و و پتو رو
روی جیمین کشید
جیمین یه چیزی رو روی خودش حس کرد چشماش رو باز کرد
+ببخشید که بیدارتون کردم
_اهمم نه(خابالود..)
_چیزی خواستید..؟
+نه فق خواستم تلویزون رو خواموش کنم چون خواب بودید و پتو اوردم براتون(او لالا)
_عاها هواسم به تلوزیون نبود ممنون(:
+خواهش من برم ببخشید
_اهوم باشه (خمیازه)
صب شد و پارک داشت اماده میشد تا..
۷.۲k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.