بامداد عاشقی
بامداد عاشقی
" ا/ت "
سوار ماشین شدم .
هیون کی : ا/ت من میتونم تو رو خوشبخت کنم ، من بهتر از اون جیم.... ا/ت : اسم جیمین رو به زبونت نیار ( بلند ) خوب گوش بده ، من باهات ازدواج میکنم ولی فکر نکن که عاشقت میشم ، هیچوقت اینطور قرار نیست باشه . موهام رو تو دستش گرفت و پشت گوشم زمزمه می کرد :
هیون کی : ببین خانم کوچولو زن من شدن قوانینی داره ، پس بهتره اون قوانین رو رعایت کنی . موهام رو ول کرد ، تا موقعی که برسیم هیچی نگفتیم .
[شب شده بود چون خیلی از عمارت جیمین دور بود ]
بادیگارد: قربان رسیدیم .
از ماشین پیاده شدم دیدم بابام ( تهمو ) داره با بابای هیون کی ( لی جو وون ) حرف میزنه که یهو مارو دیدن .
تهمو : چه زوج قشنگی ! بعد روبه بابای هیون کی کرد و گفت .
تهمو : به نظرت این دوتا بیشتر به هم نمیان ، پسرت خیلی بهتر از اون پسره ی الدنگ جیمینه .
با شنیدن این حرف خیلی عصبانی شدم ، یه مشت به صورت تهمو زدم ، افتاد زمین .
خواست منو با دستش بزنه که هیون کی اومد جلوش .
هیون کی : بس کنید .
ا/ت : تو توی مسئله ی خانوادگی دخالت نکن . ( داد )
" هیون کی "
جلوی خودم رو نتونستم بگیرم که یه سیلی نثار ا/ت کردم ، طوری که لبش زخم شد و خون اومد ، دستش رو گذاشت رو صورت و سرش رو انداخت پایین .
جو وون : هی پسرم این چه کاریه ( داد خیلی بلند ) تهمو : اشکال نداره ، ازت ممنونم ، به عنوان یه پدر بهت اجازه میدم ، که اگه خواستی بزنیش ، بزنی .
ا/ت : تو چجور پدری هستی ، پدر چیه ، تو یه هرزه ی کثافتی که نذاشتی ..... که نذاشتی دنبال آرزو هام برم ، نزاشتی با کسی که دوست داشتم ازدواج کنم . ( خیلی بلند )
تهمو : ا/ت ( داد ) حواست به رفتارت باشه ، از این به بعد همسرت هیون کی عه ، بهتره اون پسره ی عوضی جیمین رو فراموش کنی وگرنه اونقدر میزنمت تا خون بالا بیاری !
وارد عمارت شدیم . هیون کی : خوب بهتره قبل از اینکه دیر بشه قوانین رو بهت بگم .
۱ حرفم رو گوش میدی .
۲ صدات رو برام بالا نمیبری .
۳ بدون اجازه بیرون نمیری .
۴ گوشی ، لپ تاپ هرچی داری بهم میدی .
۵ در اتاق رو قفل نمیکنی .
ا/ت : فعلا که هیچی ندارم ، حتی نزاشتی لباسم رو جمع کنم . هیون کی : لباس که تو اتاقمون هست ، گوشی و اینات هم تو همون خونه کوفتی مونده ، دیگه چی میخوای .
ا/ت : اتاقمون ، ببخشید ولی ما هنوز ازدواج نکردیم پس جدا میخوابیم .
هیون کی : بیا این حلقه ، انگشتر رو تو دستم کرد .
هیون کی : بعد از عروسی اون موقع اتاق هامون یکیه . ا/ت : باشه ، پس من میرم اتاق طبقه پایین . رفتم تو اتاق ، در رو بستم ولی قفل نکردم چون تو اون قوانین لعنتی بود .
کتم رو درآوردم و گذاشتم روی مبلی که تو اتاق بود ؛ روی تخت دراز کشیدم و به جیمین فکر میکردم . به خاطراتمون ، به اون روز روی پل . به همین چیزا فکر میکردم که خوابم برد .
" ا/ت "
سوار ماشین شدم .
هیون کی : ا/ت من میتونم تو رو خوشبخت کنم ، من بهتر از اون جیم.... ا/ت : اسم جیمین رو به زبونت نیار ( بلند ) خوب گوش بده ، من باهات ازدواج میکنم ولی فکر نکن که عاشقت میشم ، هیچوقت اینطور قرار نیست باشه . موهام رو تو دستش گرفت و پشت گوشم زمزمه می کرد :
هیون کی : ببین خانم کوچولو زن من شدن قوانینی داره ، پس بهتره اون قوانین رو رعایت کنی . موهام رو ول کرد ، تا موقعی که برسیم هیچی نگفتیم .
[شب شده بود چون خیلی از عمارت جیمین دور بود ]
بادیگارد: قربان رسیدیم .
از ماشین پیاده شدم دیدم بابام ( تهمو ) داره با بابای هیون کی ( لی جو وون ) حرف میزنه که یهو مارو دیدن .
تهمو : چه زوج قشنگی ! بعد روبه بابای هیون کی کرد و گفت .
تهمو : به نظرت این دوتا بیشتر به هم نمیان ، پسرت خیلی بهتر از اون پسره ی الدنگ جیمینه .
با شنیدن این حرف خیلی عصبانی شدم ، یه مشت به صورت تهمو زدم ، افتاد زمین .
خواست منو با دستش بزنه که هیون کی اومد جلوش .
هیون کی : بس کنید .
ا/ت : تو توی مسئله ی خانوادگی دخالت نکن . ( داد )
" هیون کی "
جلوی خودم رو نتونستم بگیرم که یه سیلی نثار ا/ت کردم ، طوری که لبش زخم شد و خون اومد ، دستش رو گذاشت رو صورت و سرش رو انداخت پایین .
جو وون : هی پسرم این چه کاریه ( داد خیلی بلند ) تهمو : اشکال نداره ، ازت ممنونم ، به عنوان یه پدر بهت اجازه میدم ، که اگه خواستی بزنیش ، بزنی .
ا/ت : تو چجور پدری هستی ، پدر چیه ، تو یه هرزه ی کثافتی که نذاشتی ..... که نذاشتی دنبال آرزو هام برم ، نزاشتی با کسی که دوست داشتم ازدواج کنم . ( خیلی بلند )
تهمو : ا/ت ( داد ) حواست به رفتارت باشه ، از این به بعد همسرت هیون کی عه ، بهتره اون پسره ی عوضی جیمین رو فراموش کنی وگرنه اونقدر میزنمت تا خون بالا بیاری !
وارد عمارت شدیم . هیون کی : خوب بهتره قبل از اینکه دیر بشه قوانین رو بهت بگم .
۱ حرفم رو گوش میدی .
۲ صدات رو برام بالا نمیبری .
۳ بدون اجازه بیرون نمیری .
۴ گوشی ، لپ تاپ هرچی داری بهم میدی .
۵ در اتاق رو قفل نمیکنی .
ا/ت : فعلا که هیچی ندارم ، حتی نزاشتی لباسم رو جمع کنم . هیون کی : لباس که تو اتاقمون هست ، گوشی و اینات هم تو همون خونه کوفتی مونده ، دیگه چی میخوای .
ا/ت : اتاقمون ، ببخشید ولی ما هنوز ازدواج نکردیم پس جدا میخوابیم .
هیون کی : بیا این حلقه ، انگشتر رو تو دستم کرد .
هیون کی : بعد از عروسی اون موقع اتاق هامون یکیه . ا/ت : باشه ، پس من میرم اتاق طبقه پایین . رفتم تو اتاق ، در رو بستم ولی قفل نکردم چون تو اون قوانین لعنتی بود .
کتم رو درآوردم و گذاشتم روی مبلی که تو اتاق بود ؛ روی تخت دراز کشیدم و به جیمین فکر میکردم . به خاطراتمون ، به اون روز روی پل . به همین چیزا فکر میکردم که خوابم برد .
۳۵.۸k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.