*پارت چهاردهم*
ویو ا.ت؛روز بعد:
یونگی منتظر و مشکوک نگام میکنه...
_گفتی صبح توضیح میدم،خب،میشنوم.
+من نگفتم صبح،گفتم فردا توضیح میدم و تا دوازده شب هم جزو امروز حساب میشه
_ا.ت،من واقعا نگرانتم...میخوام کمکت کنم
سرد نگاش میکنم
+نیازی به کمک ندارم
_خیله خب،نمیخوام تحت فشار بزارمت...هر وقت تونستی بیا درموردش حرف بزنیم باشه
سرمو تکون میدم و بی میل فقط پنکیکمو با چنگال خورد میکنم...
دیگه واقعا این فضا که بوی دروغ میداد برام غیر قابل تحمل بود،خیلی یدفعه ای بلند میشم
یونگی متعجب نگام میکنه
+من دیگه میرم،ببخشید که مزاحمت شدم
اونم بلند میشه
_میخوای بری؟
کیفمو از رو میز برمیدارم
+اره میرم خونه خودم
_میرسونمت
+نیازی نیست
میخوام برم که دستمو میگیره
_ا.ت تو خیلی تغییر کردی
+هوم،تغییر کردم
میخوام دستمو آزاد کنم که محکم تر میگیرتش
_نگرانتم،خیلی زیاد
+دلیل این حساسیت و نگرانیتو نمی فهمم یونگی
_واقعا نمیفهمی؟
+نه
دوباره تلاش میکنم که دستشو کنار بزنم ولی با خشونت منو به سمت خودش میکشونه
_واقعا نمیدونی چرا اینقد بهت اهمیت میدم؟
+نه نمیدونم لعنتی...نمیفهمم دلیل رفتارات چیه
_دوست دارم
+چی؟
_دوست دارم ا.ت...با تمام وجودم
+لعنتی...چی داری میگی یونگی؟دیوونه شدی؟
_اگه دوست داشتنت دیوونگیه آره دیوونه شدم(شعر نگو شاعر میشی😂)
+من...من
دستشو اروم گذاشت روی گونم،جایی که زخم بود
_ففط بهم بگو حست چیه
+فک کنم حق داشته باشم فکر کنم
_هر چقد میخوای فکر کن
بعد از گفتن این حرف گونمو میبوسه و دستمو ول میکنه
_میتونی بری
+خ...خدافظ
_خدافظ
بیحال به سمت در میرم و از اونجا میزنم بیرون...
+داری چه غلطی باهام میکنی مین یونگی؟
دستمو میزارم روی قلبم که حالا ضربانش رو هزار بود
+چه مرگت شده ا.ت؟اون کسیه که با اون بابای عوضیت زندگیتو بهم ریخت،باید همین الان فرار کنی و از سئول بری
ویو یونگی:
_چرا چیزی درمورد دیشب نمیگی کیم ا.ت؟چیو داری ازم مخفی میکنی؟
داشتم به رفتار عجیب ا.ت فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد
از جیبم درش میارم،میخوام جواب بدم که با دیدن اسم "تهیونگ" نظرم عوض میشه و قطع میکنم...
دوباره و دوباره و دوباره زنگ میزنه ولی من قطع میکنم...
انقد زنگ میزنه که بالاخره به اجبار جواب میدم
_به چه دلیل فا**کی اینقد زنگ میزنی؟وقتی جواب نمیدم یعنی نمیخوام باهات حرف بزنم دیگه
یونگی منتظر و مشکوک نگام میکنه...
_گفتی صبح توضیح میدم،خب،میشنوم.
+من نگفتم صبح،گفتم فردا توضیح میدم و تا دوازده شب هم جزو امروز حساب میشه
_ا.ت،من واقعا نگرانتم...میخوام کمکت کنم
سرد نگاش میکنم
+نیازی به کمک ندارم
_خیله خب،نمیخوام تحت فشار بزارمت...هر وقت تونستی بیا درموردش حرف بزنیم باشه
سرمو تکون میدم و بی میل فقط پنکیکمو با چنگال خورد میکنم...
دیگه واقعا این فضا که بوی دروغ میداد برام غیر قابل تحمل بود،خیلی یدفعه ای بلند میشم
یونگی متعجب نگام میکنه
+من دیگه میرم،ببخشید که مزاحمت شدم
اونم بلند میشه
_میخوای بری؟
کیفمو از رو میز برمیدارم
+اره میرم خونه خودم
_میرسونمت
+نیازی نیست
میخوام برم که دستمو میگیره
_ا.ت تو خیلی تغییر کردی
+هوم،تغییر کردم
میخوام دستمو آزاد کنم که محکم تر میگیرتش
_نگرانتم،خیلی زیاد
+دلیل این حساسیت و نگرانیتو نمی فهمم یونگی
_واقعا نمیفهمی؟
+نه
دوباره تلاش میکنم که دستشو کنار بزنم ولی با خشونت منو به سمت خودش میکشونه
_واقعا نمیدونی چرا اینقد بهت اهمیت میدم؟
+نه نمیدونم لعنتی...نمیفهمم دلیل رفتارات چیه
_دوست دارم
+چی؟
_دوست دارم ا.ت...با تمام وجودم
+لعنتی...چی داری میگی یونگی؟دیوونه شدی؟
_اگه دوست داشتنت دیوونگیه آره دیوونه شدم(شعر نگو شاعر میشی😂)
+من...من
دستشو اروم گذاشت روی گونم،جایی که زخم بود
_ففط بهم بگو حست چیه
+فک کنم حق داشته باشم فکر کنم
_هر چقد میخوای فکر کن
بعد از گفتن این حرف گونمو میبوسه و دستمو ول میکنه
_میتونی بری
+خ...خدافظ
_خدافظ
بیحال به سمت در میرم و از اونجا میزنم بیرون...
+داری چه غلطی باهام میکنی مین یونگی؟
دستمو میزارم روی قلبم که حالا ضربانش رو هزار بود
+چه مرگت شده ا.ت؟اون کسیه که با اون بابای عوضیت زندگیتو بهم ریخت،باید همین الان فرار کنی و از سئول بری
ویو یونگی:
_چرا چیزی درمورد دیشب نمیگی کیم ا.ت؟چیو داری ازم مخفی میکنی؟
داشتم به رفتار عجیب ا.ت فکر میکردم که گوشیم زنگ خورد
از جیبم درش میارم،میخوام جواب بدم که با دیدن اسم "تهیونگ" نظرم عوض میشه و قطع میکنم...
دوباره و دوباره و دوباره زنگ میزنه ولی من قطع میکنم...
انقد زنگ میزنه که بالاخره به اجبار جواب میدم
_به چه دلیل فا**کی اینقد زنگ میزنی؟وقتی جواب نمیدم یعنی نمیخوام باهات حرف بزنم دیگه
۱۶.۶k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.