پارت هفدهم
پارت هفدهم
اختیار کارام و اشکام اصلا دست خودم نبود، سرمو خم کردم و آروم اما عمیق لباشو بو.سیدم، وقتی از لباش سیر شدم، توی بغلم محکم گرفتمشو اولین چیزی ک ب سرم خورد رو عملی کردم، زنگ زدم ب روانشناس چویا.
همه چیو بهش توضیح دادم و اون گفت ک کم کم داره حافظش برمیگرده و الان فقط خوابیده و طبیعیه.
یه سری اسم قرص واسم پیامک کرد ک باید براش بخرم.
اولین کاری ک کردم رفتم و جعبه ی کمک های اولیه رو آوردم و مشغول پانسمان کردن دستش شدم، خرده شیشه هارو از دستش در آوردم و دستشو با بتادیین و الکل ضد عفونی کردم، جاهایی ک احتیاج ب بخیه داشت رو بخیه زدم و بستم، ماشالا انقدر ک سر خودم بلا آوردم توی بخیه زدن استاد بودم، همیشه خودم واسه خودم بخیه میزدم.
وقتی کار دستش تموم شد بدنشو تمیز کردمو لباساشم عوض کردم، لباسای کثیفشو گذاشتم تو ماشین تا بشوره، بعدش گذاشتمش تو تختشو و پتو رو کشیدم روش تا خوب بخوابه و ذهنش آزاد بشه، تو این مدت یه سری سبزیجات گذاشتم بپزه، تو این مدتم خونشو ک از راهرو ی روشویی تا دم در پر خون شده بود رو تمیز کردم، یکمم خوشبو کننده ی هوا هم زدم تا بوی خون از بین بره، وقتی سبزیجات پخت یه سوپ خوشمزه درست کردم و گذاشتم قشنگ بپزه و تو این مدت رفتم دارو های چویا رو بخرم، وقتی توراه بودم ب بابای چویا زنگ زدم و ماجرا رو براش تعریف کردم و گفت براش به خدمتکار بگیرم و یکم پول ب حسابم زد و ازم تشکر کرد، قرار شد خدمتکار از فردا بیاد و مراقب چویا باشه، وقتی دارو های چویا رو خریدم برگشتم و دارو هارو یه جایی ک معلوم باشه گذاشتم و زیر سوپ رو خاموش کردم، روی یخچالم یه نوشته واسش گذاشتم و برگشتم ب خونه ی خودم.
کل فکرم پیش چویا بود، کاش عاشقم بودی چویا، کاش.....
چویا:
از خواب بیدار شدم ک دیدم یه بوی خوشمزه ای میاد، با تعجب پتو رو کنار زدم و با دست پانسمان شدم مواجه شدم یکم تعجب کردم و تازه چند دقیقه پیش رو یادم اومد، یه قطره اشک از کوچه چشمم چکید ک سریع پاکش کردم، از تخت پایین اومدم و با خونه ی تمیز مواجه شدم، ب معنای واقعی پشمام ریخته بود، رفتم تو آشپزخونه و چشمم ب یه قابلمه خورد، درشو باز کردم و با یه بوی فوق العاده خوشمزه مواجه شدم، داخل قابلمه رو نگاه کردم و دیدم سوپه، ولی کی اینو برام پخته؟
رفتم طرف بردارم ک چشمم ب قرص های روی کابینت خورد،یه سری ساعت روش نوشته بود، بی خیال ب اون قرصا میخواستم برم سمت گاز ک یه نوشته روی یخچال دیدم
"اگ سردرد میگیری بخواب، حافظت داره برمیگرده و نیاز ب استراحت داری، دارو هاتو سر وقت بخور، سوپم واسط پختم، از طرف مرد بی چهره!"
عجیب بود این پارت نه؟
شرایط:
لایک: 15
کامنت: 15
همین دیگ😔
اختیار کارام و اشکام اصلا دست خودم نبود، سرمو خم کردم و آروم اما عمیق لباشو بو.سیدم، وقتی از لباش سیر شدم، توی بغلم محکم گرفتمشو اولین چیزی ک ب سرم خورد رو عملی کردم، زنگ زدم ب روانشناس چویا.
همه چیو بهش توضیح دادم و اون گفت ک کم کم داره حافظش برمیگرده و الان فقط خوابیده و طبیعیه.
یه سری اسم قرص واسم پیامک کرد ک باید براش بخرم.
اولین کاری ک کردم رفتم و جعبه ی کمک های اولیه رو آوردم و مشغول پانسمان کردن دستش شدم، خرده شیشه هارو از دستش در آوردم و دستشو با بتادیین و الکل ضد عفونی کردم، جاهایی ک احتیاج ب بخیه داشت رو بخیه زدم و بستم، ماشالا انقدر ک سر خودم بلا آوردم توی بخیه زدن استاد بودم، همیشه خودم واسه خودم بخیه میزدم.
وقتی کار دستش تموم شد بدنشو تمیز کردمو لباساشم عوض کردم، لباسای کثیفشو گذاشتم تو ماشین تا بشوره، بعدش گذاشتمش تو تختشو و پتو رو کشیدم روش تا خوب بخوابه و ذهنش آزاد بشه، تو این مدت یه سری سبزیجات گذاشتم بپزه، تو این مدتم خونشو ک از راهرو ی روشویی تا دم در پر خون شده بود رو تمیز کردم، یکمم خوشبو کننده ی هوا هم زدم تا بوی خون از بین بره، وقتی سبزیجات پخت یه سوپ خوشمزه درست کردم و گذاشتم قشنگ بپزه و تو این مدت رفتم دارو های چویا رو بخرم، وقتی توراه بودم ب بابای چویا زنگ زدم و ماجرا رو براش تعریف کردم و گفت براش به خدمتکار بگیرم و یکم پول ب حسابم زد و ازم تشکر کرد، قرار شد خدمتکار از فردا بیاد و مراقب چویا باشه، وقتی دارو های چویا رو خریدم برگشتم و دارو هارو یه جایی ک معلوم باشه گذاشتم و زیر سوپ رو خاموش کردم، روی یخچالم یه نوشته واسش گذاشتم و برگشتم ب خونه ی خودم.
کل فکرم پیش چویا بود، کاش عاشقم بودی چویا، کاش.....
چویا:
از خواب بیدار شدم ک دیدم یه بوی خوشمزه ای میاد، با تعجب پتو رو کنار زدم و با دست پانسمان شدم مواجه شدم یکم تعجب کردم و تازه چند دقیقه پیش رو یادم اومد، یه قطره اشک از کوچه چشمم چکید ک سریع پاکش کردم، از تخت پایین اومدم و با خونه ی تمیز مواجه شدم، ب معنای واقعی پشمام ریخته بود، رفتم تو آشپزخونه و چشمم ب یه قابلمه خورد، درشو باز کردم و با یه بوی فوق العاده خوشمزه مواجه شدم، داخل قابلمه رو نگاه کردم و دیدم سوپه، ولی کی اینو برام پخته؟
رفتم طرف بردارم ک چشمم ب قرص های روی کابینت خورد،یه سری ساعت روش نوشته بود، بی خیال ب اون قرصا میخواستم برم سمت گاز ک یه نوشته روی یخچال دیدم
"اگ سردرد میگیری بخواب، حافظت داره برمیگرده و نیاز ب استراحت داری، دارو هاتو سر وقت بخور، سوپم واسط پختم، از طرف مرد بی چهره!"
عجیب بود این پارت نه؟
شرایط:
لایک: 15
کامنت: 15
همین دیگ😔
۵.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.