فیک جونگ کوک پارت ۳۵ (معشوقه)
پدر:تو نگران اونش نباش خودش پیدات میکنه تازه انگار یادت رفته اون بزرگترین مافیای کره اس!باید هویتش پنهان بمونه تا لو نره و دستگیر نشه!
ا.ت:آها راست میگی ها!
بعد دوباره به آشپزخونه رفتم اصلا مگه من قرار نیست که با اون ازدواج کنم پس چرا باید لوش بدم تا بمیره مگه مرض دارم خودمو با دستای خودم زندگیم رو نابود کنم؟بیخیال موضوع قرار شدم و جاجانگمیون پختم و بعل میز رو چیدم داشتیم غدا میخوردیم که بابام گفت :
پدر: راستی ا.ت موهات چی شده دیشب که رفتی بیرون مو داشتی ولی وقتی صبح دیدمت دیگه موهات بلند نبود،دیشب با سوهیون رفتین کجا؟آرایشگاه؟
ا.ت:امم....خب...آره رفتیم آرایشگاه.(لبخند ضایع)😁
پدر: آها.....راستی پیش اون پسره....
حرفشو قطع کردم و گفتم:
ا.ت: نه گفتی نرم منم نرفتم./ البته دیشب دیدمش ولی خب من پیشش نرفته بودم اون اومده پیش من امیدوارم که پدرم و پسرعموم و عموم هیچوقت نفهمن که دیشب چه غلطی کردمممم وگرنه هم من هم تهیونگ به فنا میریممم(همون بوسه با تهیونگ منظورشه)/
پدر: خوبه.
ا.ت:پدر یعنی نمیشه حتی به عنوان یه دوست پیشش برم؟خواهشششش بابا بزار دیگه(با یه حالت لوس)
پدر:نه ا.ت نمیشه من با دوستیتون مشکلی ندارم ولی پسرعموت ممکنه خوشش نیاد و بلایی سر اون پسره بیاره.
ا.ت: بابا اصلا تو خودت تا حالا اونو دیدی که همش میگی اینطوره و اونطوره؟
پدر: نه ندیدمش ولی خب با تعریف هایی که عموت میکرد مطمئنن اینطوریه
ا.ت: بابا توهم که یه مافیایی پس چطور اونو تا حالا ندیدی یعنی اصلا اسمش رو میدونی؟
پدر:خب اسمش رو نمیدونم چون عموت حتی به منم نگفته ولی چند بار میخواستیم ملاقات داشته باشیم ولی هردفعه یه مشکلی پیش میومد و نمیتونستیم همدیگه رو ببینیم.
ا.ت:خب پس وقتی که بچه بود به چه اسمی صداش میکردی؟
پدر:خب راستش عموت از همون وقتی که اون بچه بود بهش آموزش میداد که یه مافیای بزرگ و قوی بشه برای همین اسمش رو نگفته بود منم همیشه باهاش شوخی میکردم و بهش میگفتم کوتوله.
ا.ت : همیشه ؟ مگه چه مدت باهم زندگی میکردیم؟
پدر: تا وقتی که ۵ سالت بود با عموت تو سئول زندگی میکردیم.....پسرعموت و تو اونموقع که بچه بودین خیلی باهم خوب بودین اونم اسمش رو بهت گفته ولی من هردفعه که ازت میپرسیدم میگفتی که بهش قول دادی که اسمش رو به کسی نگی وگرنه عمو دعواش میکنه، ولی نمیدونم که چرا تو اون موقع رو یادت نمیاد حتی اسم پسرعموت رو هم یادت نمیاد!
ا.ت: یاااا بابا یعنی میگی من خنگم که یادم رفته!(کیوت)
پدر: نه خنگ چیه تو دختر باهوش منی کیوت قشنگم، فقط بعضی وقتا یکم کیوتیت گل میکنه و بقیه سرت کلاه میزارن....مثلا همین موهات مطمئنی که اون که موهات رو کوتاه کرد آرایشگر بود؟!آخه بدجور موهات رو خراب کرده(خنده شدید)
ا.ت:........
ا.ت:آها راست میگی ها!
بعد دوباره به آشپزخونه رفتم اصلا مگه من قرار نیست که با اون ازدواج کنم پس چرا باید لوش بدم تا بمیره مگه مرض دارم خودمو با دستای خودم زندگیم رو نابود کنم؟بیخیال موضوع قرار شدم و جاجانگمیون پختم و بعل میز رو چیدم داشتیم غدا میخوردیم که بابام گفت :
پدر: راستی ا.ت موهات چی شده دیشب که رفتی بیرون مو داشتی ولی وقتی صبح دیدمت دیگه موهات بلند نبود،دیشب با سوهیون رفتین کجا؟آرایشگاه؟
ا.ت:امم....خب...آره رفتیم آرایشگاه.(لبخند ضایع)😁
پدر: آها.....راستی پیش اون پسره....
حرفشو قطع کردم و گفتم:
ا.ت: نه گفتی نرم منم نرفتم./ البته دیشب دیدمش ولی خب من پیشش نرفته بودم اون اومده پیش من امیدوارم که پدرم و پسرعموم و عموم هیچوقت نفهمن که دیشب چه غلطی کردمممم وگرنه هم من هم تهیونگ به فنا میریممم(همون بوسه با تهیونگ منظورشه)/
پدر: خوبه.
ا.ت:پدر یعنی نمیشه حتی به عنوان یه دوست پیشش برم؟خواهشششش بابا بزار دیگه(با یه حالت لوس)
پدر:نه ا.ت نمیشه من با دوستیتون مشکلی ندارم ولی پسرعموت ممکنه خوشش نیاد و بلایی سر اون پسره بیاره.
ا.ت: بابا اصلا تو خودت تا حالا اونو دیدی که همش میگی اینطوره و اونطوره؟
پدر: نه ندیدمش ولی خب با تعریف هایی که عموت میکرد مطمئنن اینطوریه
ا.ت: بابا توهم که یه مافیایی پس چطور اونو تا حالا ندیدی یعنی اصلا اسمش رو میدونی؟
پدر:خب اسمش رو نمیدونم چون عموت حتی به منم نگفته ولی چند بار میخواستیم ملاقات داشته باشیم ولی هردفعه یه مشکلی پیش میومد و نمیتونستیم همدیگه رو ببینیم.
ا.ت:خب پس وقتی که بچه بود به چه اسمی صداش میکردی؟
پدر:خب راستش عموت از همون وقتی که اون بچه بود بهش آموزش میداد که یه مافیای بزرگ و قوی بشه برای همین اسمش رو نگفته بود منم همیشه باهاش شوخی میکردم و بهش میگفتم کوتوله.
ا.ت : همیشه ؟ مگه چه مدت باهم زندگی میکردیم؟
پدر: تا وقتی که ۵ سالت بود با عموت تو سئول زندگی میکردیم.....پسرعموت و تو اونموقع که بچه بودین خیلی باهم خوب بودین اونم اسمش رو بهت گفته ولی من هردفعه که ازت میپرسیدم میگفتی که بهش قول دادی که اسمش رو به کسی نگی وگرنه عمو دعواش میکنه، ولی نمیدونم که چرا تو اون موقع رو یادت نمیاد حتی اسم پسرعموت رو هم یادت نمیاد!
ا.ت: یاااا بابا یعنی میگی من خنگم که یادم رفته!(کیوت)
پدر: نه خنگ چیه تو دختر باهوش منی کیوت قشنگم، فقط بعضی وقتا یکم کیوتیت گل میکنه و بقیه سرت کلاه میزارن....مثلا همین موهات مطمئنی که اون که موهات رو کوتاه کرد آرایشگر بود؟!آخه بدجور موهات رو خراب کرده(خنده شدید)
ا.ت:........
۵.۱k
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.