•فن فیک
•فن فیک
#خواهر_بزرگتر_من_تاکاکو
•پارت2
+تاکاکو:
حالا نیازی نیست خودتو ناراحت کنی،معذرت میخوام....
_تاکه میچی:
(خیره شده به چهره تاکاکو ، اشکاشو پاک میکنه)
م-من-من که گریه نمیکنم! متوجه حرفت هستییی؟!....
+تاکاکو :
(خنده) کاملا مشخصه...!
•(نزدیک صورت تاکه میچی میشه)
هوم، میتونم بپرسم...چرا تا الان بیرون بودی؟...
_تاکه میچی :
ه-هههه؟! خب، پ-پیش یکی از همکلاسی هام، ب-بودم!
+تاکاکو :
عا... که اینطور،دختر یا پسر؟!...
_تاکه میچی : (سرخ میشه) اونههههه ساننن!!!
+تاکاکو :
اروم باش، میتونی باهام درمیون بزاری، ببینم عاشق شدی؟!
_"پس از حرف تاکاکو، تاکه میچی سعی میکنه قضیه هیناتا رو به خواهر غر غروی خودش بگه":
ع-عا،خب درسته....
+تاکاکو :
(پس از شنیدن جواب برادرش رگ غیرتش میزنه بالا) ببینم چی گ-گفتیییی؟!
_تاکه میچی :
غ-غلط کردم...!
+تاکاکو :
•(قیافه متعجب و عصبی ب خودش میگیره)؛
جواب بده ببینم! دختر خوبیه؟خانوادش چطور؟ عا، حتما باید ببینمش! راستی! باهاش قرار گذاشتی؟ بهت حسی هم داره؟ درسته،نگفتی اسمش چیه!
_تاکه میچی :
•(تعجب نمیکنه چون کاملا انتظار این واکنش رو داشت•-•)
ه-هی هی، آروم باش اونه سان!...
•(یهو به فکر فرو میره و به این فکر میکنه که به تاکاکو بگه که تو زمان سفر میکنه یا نه)
+ تاکاکو :
هوممم، احتمالا داره به معشوقه اش فکر میکنه و جواب خواهرشو نمیده!
_تاکه میچی :
•(دیگه طاقت نمیاره و صبرش تموم میشه)
تاکاکوووووووو!!!
+ تاکاکو :
اوی...بزرگترت رو با اسم صدا نکن و احترام قائل باش! جناب آقای هاناگاکی!
انگار زیادی بهش فکر میکنی!
نمیخوای حدقل اسمشو بهم بگی؟...
_تاکه میچی :
اوهوم،ه-هیناتا...هیناتا...تاچیبانا
•(لبخند)
+ تاکاکو :
عا، که اینطور بد نیست!...
•(کمی مکث میکنه و میگه)؛
هی! میخوام ببینمش....!
_تاکه میچی :
ج-جاننن؟! اون وقت چرااا؟! ا-اگه مزاحمش بشیم چ-چی؟
(سرخ میشه)
+تاکاکو :
(ریلکس پاسخ میده)؛
ه-هاع؟ این دیگه چطور سوالیه...
به هرحال باید به عنوان بزرگترت معشوقه ات رو بشناسم، هرچی نباشه قراره زن برادرم بشه...!
ادامه دارد...^^
#خواهر_بزرگتر_من_تاکاکو
•پارت2
+تاکاکو:
حالا نیازی نیست خودتو ناراحت کنی،معذرت میخوام....
_تاکه میچی:
(خیره شده به چهره تاکاکو ، اشکاشو پاک میکنه)
م-من-من که گریه نمیکنم! متوجه حرفت هستییی؟!....
+تاکاکو :
(خنده) کاملا مشخصه...!
•(نزدیک صورت تاکه میچی میشه)
هوم، میتونم بپرسم...چرا تا الان بیرون بودی؟...
_تاکه میچی :
ه-هههه؟! خب، پ-پیش یکی از همکلاسی هام، ب-بودم!
+تاکاکو :
عا... که اینطور،دختر یا پسر؟!...
_تاکه میچی : (سرخ میشه) اونههههه ساننن!!!
+تاکاکو :
اروم باش، میتونی باهام درمیون بزاری، ببینم عاشق شدی؟!
_"پس از حرف تاکاکو، تاکه میچی سعی میکنه قضیه هیناتا رو به خواهر غر غروی خودش بگه":
ع-عا،خب درسته....
+تاکاکو :
(پس از شنیدن جواب برادرش رگ غیرتش میزنه بالا) ببینم چی گ-گفتیییی؟!
_تاکه میچی :
غ-غلط کردم...!
+تاکاکو :
•(قیافه متعجب و عصبی ب خودش میگیره)؛
جواب بده ببینم! دختر خوبیه؟خانوادش چطور؟ عا، حتما باید ببینمش! راستی! باهاش قرار گذاشتی؟ بهت حسی هم داره؟ درسته،نگفتی اسمش چیه!
_تاکه میچی :
•(تعجب نمیکنه چون کاملا انتظار این واکنش رو داشت•-•)
ه-هی هی، آروم باش اونه سان!...
•(یهو به فکر فرو میره و به این فکر میکنه که به تاکاکو بگه که تو زمان سفر میکنه یا نه)
+ تاکاکو :
هوممم، احتمالا داره به معشوقه اش فکر میکنه و جواب خواهرشو نمیده!
_تاکه میچی :
•(دیگه طاقت نمیاره و صبرش تموم میشه)
تاکاکوووووووو!!!
+ تاکاکو :
اوی...بزرگترت رو با اسم صدا نکن و احترام قائل باش! جناب آقای هاناگاکی!
انگار زیادی بهش فکر میکنی!
نمیخوای حدقل اسمشو بهم بگی؟...
_تاکه میچی :
اوهوم،ه-هیناتا...هیناتا...تاچیبانا
•(لبخند)
+ تاکاکو :
عا، که اینطور بد نیست!...
•(کمی مکث میکنه و میگه)؛
هی! میخوام ببینمش....!
_تاکه میچی :
ج-جاننن؟! اون وقت چرااا؟! ا-اگه مزاحمش بشیم چ-چی؟
(سرخ میشه)
+تاکاکو :
(ریلکس پاسخ میده)؛
ه-هاع؟ این دیگه چطور سوالیه...
به هرحال باید به عنوان بزرگترت معشوقه ات رو بشناسم، هرچی نباشه قراره زن برادرم بشه...!
ادامه دارد...^^
۳۸۲
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.