چند پارتی از سانزو
چند پارتی از سانزو
ویوی ا.ت
امروز مهمونیه تولدم بود و منم خیلی هیجان داشتم پدرم یکی از ادم های با نفوذ دولته البته پدر ناتنیمه و بهم اهمیت نمیده و مادر هم ندارم چون فت شده
اماده شدم و رفتم پایین خیلی داشت بهم خوش میگذشت که وسطای مهمونی یهو یه گروه ادم اومدن تو و منو بردن و بیشتر مهمون هارو کشتن و به پدر ناتنیم گفتن که اگر منو زنده میخواد باید ۱۲۳۴۵۶۷۸۹۰ین رو فردا تحویل بده
منو انداختن تو قفس و رفتن فردا شد ولی ناپدریم پول رو نداد و اومدن تا منو بکشن
؟؟؟: پدرت پول رو تحویل نداد پس ماهم مجبوریم بکشیمت
ا.ت:نه خواهش میکنم لطفا
؟؟؟:متسفم
ا.ت:لطفا منو نکشید التماستون میکنم
؟؟؟:نمیشه
کلی التماس کردم ولی اشتباهی گفتم
ا.ت:من برای شما کار میکنم
؟؟؟:هوم نه
یه پسره:سانزو سان اگه اون برای ما کار کنه میتونیم تو مهمونی ها ازش استفاده کنیم و میتونیم به انوان نظافتچی ازش استفاده کنیم
پس اسمش سانزوعه
سانزو:فکر خوبیه بزار به مایکی هم بگم
وای خدا من چیکار کردم
۱۵ دقیقه بعد
سانزو:مایکی هم موافقه
اون پسره:خب من دیگه برم
سانزو:نه صبر کن
پسره:بله قربان
سانزو:یه لباس براش بیار از این به بعد قراره خدمتکار بونتن باشه
پسره:چشم
لباسو بهم داد و رفت بیرون
سانزو:خب الان که تنها شدیم بگو ببینم چند سالته
ا.ت:ب.بیست و یک سالمه
سانزو:اها خب یه سوال دیگه بزار فکر کنم
سانزو:چه حسی داری دختری هستی که تو پر قو بزرگ شده و الان باید خدمتکار باشی
ا.ت:فقط خوشحالم که زندم
سانزو:اها
سانزو: نگران نباش من نمیزارم چیزیت بشه ( اروم لبخند چشم بسته زد )
ا.ت:م.ممنون
سانزو : من رفتم تو لباستو بپوش
ا.ت:ب.باشه
لباسو پوشیدم ولی یکم باز بود
از اونجایی که هم کرم دارم هم دستام جر خورد ادامشو بعدن مینویسم
راستی بگین ببینم سانزو بعد از دیدن ا.ت تو اون لباس چشکلی شد تا نگین پارت بعدی رو نمیزارم🥳😅🤭
ویوی ا.ت
امروز مهمونیه تولدم بود و منم خیلی هیجان داشتم پدرم یکی از ادم های با نفوذ دولته البته پدر ناتنیمه و بهم اهمیت نمیده و مادر هم ندارم چون فت شده
اماده شدم و رفتم پایین خیلی داشت بهم خوش میگذشت که وسطای مهمونی یهو یه گروه ادم اومدن تو و منو بردن و بیشتر مهمون هارو کشتن و به پدر ناتنیم گفتن که اگر منو زنده میخواد باید ۱۲۳۴۵۶۷۸۹۰ین رو فردا تحویل بده
منو انداختن تو قفس و رفتن فردا شد ولی ناپدریم پول رو نداد و اومدن تا منو بکشن
؟؟؟: پدرت پول رو تحویل نداد پس ماهم مجبوریم بکشیمت
ا.ت:نه خواهش میکنم لطفا
؟؟؟:متسفم
ا.ت:لطفا منو نکشید التماستون میکنم
؟؟؟:نمیشه
کلی التماس کردم ولی اشتباهی گفتم
ا.ت:من برای شما کار میکنم
؟؟؟:هوم نه
یه پسره:سانزو سان اگه اون برای ما کار کنه میتونیم تو مهمونی ها ازش استفاده کنیم و میتونیم به انوان نظافتچی ازش استفاده کنیم
پس اسمش سانزوعه
سانزو:فکر خوبیه بزار به مایکی هم بگم
وای خدا من چیکار کردم
۱۵ دقیقه بعد
سانزو:مایکی هم موافقه
اون پسره:خب من دیگه برم
سانزو:نه صبر کن
پسره:بله قربان
سانزو:یه لباس براش بیار از این به بعد قراره خدمتکار بونتن باشه
پسره:چشم
لباسو بهم داد و رفت بیرون
سانزو:خب الان که تنها شدیم بگو ببینم چند سالته
ا.ت:ب.بیست و یک سالمه
سانزو:اها خب یه سوال دیگه بزار فکر کنم
سانزو:چه حسی داری دختری هستی که تو پر قو بزرگ شده و الان باید خدمتکار باشی
ا.ت:فقط خوشحالم که زندم
سانزو:اها
سانزو: نگران نباش من نمیزارم چیزیت بشه ( اروم لبخند چشم بسته زد )
ا.ت:م.ممنون
سانزو : من رفتم تو لباستو بپوش
ا.ت:ب.باشه
لباسو پوشیدم ولی یکم باز بود
از اونجایی که هم کرم دارم هم دستام جر خورد ادامشو بعدن مینویسم
راستی بگین ببینم سانزو بعد از دیدن ا.ت تو اون لباس چشکلی شد تا نگین پارت بعدی رو نمیزارم🥳😅🤭
۳۵.۰k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.