فیک شیرینی کوچولوی من پارت ۱۲
از زبان راوی
و اون دو دیشب را به خوبی یادشان آمد 😁 هیناتا که نشسته بود پشت میزش و یک حاله ی بنفش دورش رو فرا گرفته بود ( رانپو جان هشدار میدم بهتره که فرار کنی 😐 ) و رانپو هم نشسته بود سر میزش و هیچی نمی خورد ، فقط صورتش سرخ بود و با چشم های گرد شده در حال اندیشیدن به اینکه دیشب قصد داشته دقیقا با هیناتا چیکار کنه ، کارهاش رو انجام میداد . تا اینکه یوسانو از اتاقش اومد بیرون که یه چیزی به رانپو بگه که با دیدن حال اون دو ، وایستاد و فقط با نگاه وات دِ فاز بهشون نگاه میکرد . یوسانو : شما دوتا باز چِتونه ؟ 😑 دازای با یه لبخند به یوسانو گفت : هیچی تقصیر منه ببخشید 😊 کونیکیدا هم با یه نگاه وات دِ فاز به دازای نگاه کرد . کونیکیدا : مگه چی کارشون کردی ؟ 😑 دازای : من ؟ هیچی فقط هیناتا جان و رانپو جان دیشب مست کرده بودن و رانپو می خواست هیناتا رو بکنه که من نجاتش دادم الانم به خاطر حرف هایی که بهشون زدم رانپو داره به این فکر میکنه که چرا می خواسته همچین کاری کنه و بالاخره باید هم اینطوری فکر کنه چون هیناتا که فقط مال اون نیست مال من هم هست و هیناتا هم حتما الان حسابی دلش می خواد رانپو رو جر بده 😊 ( آره دازای جان ، نه که می تونی ذهن آدم ها رو بخوانی 😐 ) کونیکیدا هم سرخ شد و با داد به دازای گفت : بی ادب زبونت رو گاز بگیر منظورت چیه که رانپو می خواسته هیناتا رو بکنه کثیف ؟ 😱😡 مامان بابات بهت ادب یاد ندادن ؟ 😡 دازای همچنان با لبخند : نه متاسفانه همه ی ادبم رو از تو یاد گرفتم کونیکیدا، آهان من بعضی وقتا با خودم میگم چرا تازگیا انقدر بی ادب شدم ها پس به خاطر تو بوده 😊 کونیکیدا : کثیف بی ادب لااقل درست حرف بزن 🤬 دازای : الان این که رانپو می خواسته هیناتا رو بکنه رو چطوری باید با ادبانه بگم ؟ 🤗 نکنه می خوای بگم می خواست دقیقا باهاش چیکار کنه ؟ جزئیات بیشتری می خوای ؟ 😈 رانپو هم که سرش رو دستاش بود و داشت گریه اش میگرفت با صدای بغض آلودی گفت : دیگه بسه تمومش کنین . و دازای و کونیکیدا و ایناها هم کوتاه اومدن و به کارهاشون ادامه دادن حاله ی بنفشی که دور هیناتا بود بالاخره محو شد و هیناتا داشت با یه نگاه نگران به رانپو نگاه می کرد . هیناتا : چیزی شده رانپو ؟ 😰 رانپو : ببخشید من واقعا متاسفم . خودسرانه عمل کردم و الانم کاری که کردم رو همه ی اعضای آژانس میدونن . آخه هق از این بدتر هم هق میشه ؟ ( ای جانم گریه نکن 😍 ) هیناتا هم رانپو رو بغل کرد و گفت : عب نداره ناراحت نباش 😟
پارت ۱۳ رو الان میزارم 😁
و اون دو دیشب را به خوبی یادشان آمد 😁 هیناتا که نشسته بود پشت میزش و یک حاله ی بنفش دورش رو فرا گرفته بود ( رانپو جان هشدار میدم بهتره که فرار کنی 😐 ) و رانپو هم نشسته بود سر میزش و هیچی نمی خورد ، فقط صورتش سرخ بود و با چشم های گرد شده در حال اندیشیدن به اینکه دیشب قصد داشته دقیقا با هیناتا چیکار کنه ، کارهاش رو انجام میداد . تا اینکه یوسانو از اتاقش اومد بیرون که یه چیزی به رانپو بگه که با دیدن حال اون دو ، وایستاد و فقط با نگاه وات دِ فاز بهشون نگاه میکرد . یوسانو : شما دوتا باز چِتونه ؟ 😑 دازای با یه لبخند به یوسانو گفت : هیچی تقصیر منه ببخشید 😊 کونیکیدا هم با یه نگاه وات دِ فاز به دازای نگاه کرد . کونیکیدا : مگه چی کارشون کردی ؟ 😑 دازای : من ؟ هیچی فقط هیناتا جان و رانپو جان دیشب مست کرده بودن و رانپو می خواست هیناتا رو بکنه که من نجاتش دادم الانم به خاطر حرف هایی که بهشون زدم رانپو داره به این فکر میکنه که چرا می خواسته همچین کاری کنه و بالاخره باید هم اینطوری فکر کنه چون هیناتا که فقط مال اون نیست مال من هم هست و هیناتا هم حتما الان حسابی دلش می خواد رانپو رو جر بده 😊 ( آره دازای جان ، نه که می تونی ذهن آدم ها رو بخوانی 😐 ) کونیکیدا هم سرخ شد و با داد به دازای گفت : بی ادب زبونت رو گاز بگیر منظورت چیه که رانپو می خواسته هیناتا رو بکنه کثیف ؟ 😱😡 مامان بابات بهت ادب یاد ندادن ؟ 😡 دازای همچنان با لبخند : نه متاسفانه همه ی ادبم رو از تو یاد گرفتم کونیکیدا، آهان من بعضی وقتا با خودم میگم چرا تازگیا انقدر بی ادب شدم ها پس به خاطر تو بوده 😊 کونیکیدا : کثیف بی ادب لااقل درست حرف بزن 🤬 دازای : الان این که رانپو می خواسته هیناتا رو بکنه رو چطوری باید با ادبانه بگم ؟ 🤗 نکنه می خوای بگم می خواست دقیقا باهاش چیکار کنه ؟ جزئیات بیشتری می خوای ؟ 😈 رانپو هم که سرش رو دستاش بود و داشت گریه اش میگرفت با صدای بغض آلودی گفت : دیگه بسه تمومش کنین . و دازای و کونیکیدا و ایناها هم کوتاه اومدن و به کارهاشون ادامه دادن حاله ی بنفشی که دور هیناتا بود بالاخره محو شد و هیناتا داشت با یه نگاه نگران به رانپو نگاه می کرد . هیناتا : چیزی شده رانپو ؟ 😰 رانپو : ببخشید من واقعا متاسفم . خودسرانه عمل کردم و الانم کاری که کردم رو همه ی اعضای آژانس میدونن . آخه هق از این بدتر هم هق میشه ؟ ( ای جانم گریه نکن 😍 ) هیناتا هم رانپو رو بغل کرد و گفت : عب نداره ناراحت نباش 😟
پارت ۱۳ رو الان میزارم 😁
۲.۱k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.