ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part ۵۰°•
بالاخره بعد از چند ساعت من آماده شدنم تموم شد همون موقع لیانا با یه لباس مشکی جذب با یه چاک تا بالای زانوش ، موهای صافی که ریخته بود دورش و یک میکاپ ساده ولی شیک اومد تو
نارا: وای چقدر خوشگل شدی تو دختر
لیانا: خودتو ندیدی به من میگی خوشگل عروس خانم
نارا: ولی خداییش خوب موقعی عروسی کردما با اینکه لباست جذبه ولی اصلا شکمت پیدا نیست
لیانا: آره اتفاقا کوک هم گفت
نارا: وووییی خیلی هیجان زدم
لیانا: خوبه دومین بارته ها
نارا: نمیدونم چرا ولی انگار اولین بارمه ووویییی
لیانا: باشه حالا آروم باش من برم کوک دم در منتظره با این کفشای بلندم نمیتونم زیاد سرپا بمونم فعلا عروس خانم
نارا: فعلا مواظب جوجو کوچولوی من باش
لیانا: چشم مواظب جوجوتون هستم عمه خانم
لیانا رفت و من تنها منتظر موندم تا بیان صدام کنن بالاخره بعد از چند دقیقه برادر بزرگم جونگ هیون اومد تو پدر و مادرمونو هیچ کدوم از ما برای عروسیامون دعوت نکردیم چون اونا با عشق مخالف بودن و میخواستن مارو با خانواده های پولدار وصلت بدن که نشد
نارا: ووویییی داداشی اومدی دلم برات تنگ شده بود
جونگ هیون: منم دلم برات تنگ شده بود امیدوارم ایندفعه زندگیت عالی پیش بره
نارا: مرسی
جونگ هیون: خب دیگه وقتشه بریم
نارا با جونگ هیون سمت سالن اصلی رفتن که اونجا روی سکو جیمین منتظر برای دیدن عروسش ایستاده بود و با باز شدن در همه نگاه ها به عروس دوخته شده بود که دست در دست برادرش به سمت جایگاه مخصوص آروم حرکت میکرد جیمین با دیدن نارا خیلی خوشحال شد اون خیلی خوشگل شده بود بالاخره به جایگاه رسیدن و جونگ هیون دست نارا رو توی دست جیمین گذاشت و رفت کنار و پیش جونگ کوک ایستاد و با رو به رو قرار گرفتن عروس و داماد عاقد شروع کرد
کپی ممنوع ❌
نارا: وای چقدر خوشگل شدی تو دختر
لیانا: خودتو ندیدی به من میگی خوشگل عروس خانم
نارا: ولی خداییش خوب موقعی عروسی کردما با اینکه لباست جذبه ولی اصلا شکمت پیدا نیست
لیانا: آره اتفاقا کوک هم گفت
نارا: وووییی خیلی هیجان زدم
لیانا: خوبه دومین بارته ها
نارا: نمیدونم چرا ولی انگار اولین بارمه ووویییی
لیانا: باشه حالا آروم باش من برم کوک دم در منتظره با این کفشای بلندم نمیتونم زیاد سرپا بمونم فعلا عروس خانم
نارا: فعلا مواظب جوجو کوچولوی من باش
لیانا: چشم مواظب جوجوتون هستم عمه خانم
لیانا رفت و من تنها منتظر موندم تا بیان صدام کنن بالاخره بعد از چند دقیقه برادر بزرگم جونگ هیون اومد تو پدر و مادرمونو هیچ کدوم از ما برای عروسیامون دعوت نکردیم چون اونا با عشق مخالف بودن و میخواستن مارو با خانواده های پولدار وصلت بدن که نشد
نارا: ووویییی داداشی اومدی دلم برات تنگ شده بود
جونگ هیون: منم دلم برات تنگ شده بود امیدوارم ایندفعه زندگیت عالی پیش بره
نارا: مرسی
جونگ هیون: خب دیگه وقتشه بریم
نارا با جونگ هیون سمت سالن اصلی رفتن که اونجا روی سکو جیمین منتظر برای دیدن عروسش ایستاده بود و با باز شدن در همه نگاه ها به عروس دوخته شده بود که دست در دست برادرش به سمت جایگاه مخصوص آروم حرکت میکرد جیمین با دیدن نارا خیلی خوشحال شد اون خیلی خوشگل شده بود بالاخره به جایگاه رسیدن و جونگ هیون دست نارا رو توی دست جیمین گذاشت و رفت کنار و پیش جونگ کوک ایستاد و با رو به رو قرار گرفتن عروس و داماد عاقد شروع کرد
کپی ممنوع ❌
۴۲.۱k
۲۸ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.