شاگرد انتقالی پارت33
باجی: وای من خیلی ترسیدم!😓 تو چطور شو-چان؟،شو-چان؟
ولی داماد جواب نداد همه به دنبال داماد این طرف و آنطرف را گشتند که ناگهان...
داماد:آااااا...
باجی متعجب اما حواس جمع روبه دیگران کرد
باجی: من صداش رو شنیدم!
که دست داماد از زیر اسب به حرکت در آمد و آنها متوجه شدند داماد بیچاره تمام مدت زیر اسب بی هوش بود باجی با نگرانی و به شدت ترسیده به داماد نزدیک تر شد
باجی: شو-چان؟ شو-چان؟ لطفا جواب بده! شو-چان؟...چرا همتون وایسادین؟! خب بیاین کمک کنین این اسب رو بکشم اونطرف شوهرم له شد! اگه نیاین کمک منم تو عروسی شما کمکتون نمی کنم تا شوهرتون له بشه!
با این حرف همه او مدن تا به باجی کمک کنن اما مثل اینکه اصلا لازم نبود قبلا عروس توانمند از پس همه ی کار ها بر اومده بود میتسو دید اوضاع خرابه و همه نگرانن یک آهنگ غمگین گذاشت (از اونا که با ویالون زده می شه!) جو به شدت افسرده کننده بود اسب اونطرف هل دادن و داماد رو آروم روی یک تخت گذاشتن تا حالش بهتر بشه بعد چند بار صداش کردن ولی جواب نداد بیشتر و بیشتر صداش کردن و متوجه شدن که داماد بی هوشه عروس یک پارچ بزرگ آب یخ روی صورت داماد خالی کرد و هانما از جا پرید
باجی: شو-چان حالت خوبه؟
هانما (با همان لبخند بزرگ و مسخره اش جواب داد):آره! ببینم پس چرا آهنگ رو باز کردین؟! به اون پسره بگو یک آهنگ درست حسابی باز کنه یکم برقصیم!
شینجیرو تو گوشی بود (به آکانه سان پیام می داد☺ بعدا یک پارت برای این دوتا می زارم!)و از کارایی که اتفاق افتاده بود بی خبر بود بالاخره با خیر و خوشی داماد بهتر شد اما فایده ای نداشت چون آرایش همشون رفته بود!
ولی داماد جواب نداد همه به دنبال داماد این طرف و آنطرف را گشتند که ناگهان...
داماد:آااااا...
باجی متعجب اما حواس جمع روبه دیگران کرد
باجی: من صداش رو شنیدم!
که دست داماد از زیر اسب به حرکت در آمد و آنها متوجه شدند داماد بیچاره تمام مدت زیر اسب بی هوش بود باجی با نگرانی و به شدت ترسیده به داماد نزدیک تر شد
باجی: شو-چان؟ شو-چان؟ لطفا جواب بده! شو-چان؟...چرا همتون وایسادین؟! خب بیاین کمک کنین این اسب رو بکشم اونطرف شوهرم له شد! اگه نیاین کمک منم تو عروسی شما کمکتون نمی کنم تا شوهرتون له بشه!
با این حرف همه او مدن تا به باجی کمک کنن اما مثل اینکه اصلا لازم نبود قبلا عروس توانمند از پس همه ی کار ها بر اومده بود میتسو دید اوضاع خرابه و همه نگرانن یک آهنگ غمگین گذاشت (از اونا که با ویالون زده می شه!) جو به شدت افسرده کننده بود اسب اونطرف هل دادن و داماد رو آروم روی یک تخت گذاشتن تا حالش بهتر بشه بعد چند بار صداش کردن ولی جواب نداد بیشتر و بیشتر صداش کردن و متوجه شدن که داماد بی هوشه عروس یک پارچ بزرگ آب یخ روی صورت داماد خالی کرد و هانما از جا پرید
باجی: شو-چان حالت خوبه؟
هانما (با همان لبخند بزرگ و مسخره اش جواب داد):آره! ببینم پس چرا آهنگ رو باز کردین؟! به اون پسره بگو یک آهنگ درست حسابی باز کنه یکم برقصیم!
شینجیرو تو گوشی بود (به آکانه سان پیام می داد☺ بعدا یک پارت برای این دوتا می زارم!)و از کارایی که اتفاق افتاده بود بی خبر بود بالاخره با خیر و خوشی داماد بهتر شد اما فایده ای نداشت چون آرایش همشون رفته بود!
۱.۸k
۰۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.