𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁴¹
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁴¹
پنج بعد دقیقه سشوار رو خاموش کرد و موهام رو با کش بست....خدایی این کارا رو از کجا یاد گرفته بود؟!....بلند شدم و سشوارو تو کشو گذاشتم و درشو بستم...نگاهی به جیمین انداختم سرش تو گوشی.......
جیمین: نوشته باید برات سوپ درست کنم و زیر پتو استراحت کنی......
ات: گفتم...که....من خوبم*سرفه*
جیمین: ات....بیشتر حواست به خودت باشه...
اومد نزدیک و مچ دستمو گرفت و روی تخت گذاشت...دراز کشیدم...پتو رو تا خرخره روم کشید....دستامو از زیر پتو اوردم بیرون...حالم زیاد خوب نبود...از درون داشتم آتیش میگرفتم و از بیرون از سرما یخ میزدم....تبم زیادی بالا بود...........دستشو رو پیشونیم گذاشت....
جیمین: ات داری تو تب میسوزی...*نگران*
ویو جیمین
نمیتونستم ببرمش دکتر...هنوز آگهی های چهره منو برنداشتن....به ساعت نگاهی انداختم...بعد از ظهر بود...به چان یول گفته بودم با هوش مصنویی ازم یه کلون ربات بسازه
(مثلا علم خیلی پیشرفت کرده بود)...این کارم کرد... و مطمئنم کسی از فرار من باخبر نمیشه.....ولی اوضاع ات وخیم بود....برامم مهم نیست بیماریش واگیر دار باشه و منم سرمابخورم.........
جیمین: تو استراحت کن من میرم برات یه چیزی درست کنم
درو بستم....تخت رو تو حالت گرم گذاشتم...به سمت آشپخونه رفتم...بهتر نیست بگم جانگ می بیاد؟؟ تلفن رو برداشتم...
به جانگ می(خواهر جیمین) زنگ زدم... من اصلا از این کارا هیچی بلد نبودم......
•مکالمه•
جانگ می: الو داداش چی شده؟
جیمین:جانگ می...میگم نمیتونی یه سر بیای اینجا؟
جانگ می: الان؟
جیمین: آره
جانگ می: باشه...(مکث)... الان مرخصی میگیرم میام.
جیمین: اوکی
جانگ می بهتر دختر ها رو درک میکرد...تازه پرستارم بود...چی ازین بهتر...
(فلش بک ² ساعت بعد)
ویو جانگ می
به خونه جیمین رسیدم....هوا سرد بود و بارون میومد...از تاکسی پیاده شدم و چترمو باز کردم... یعنی برای چی منو نیاز داشت؟... نکنه مریض شده... نه...صداش که اوکی بود...آیفونو زدم...در باز شد...وارد خونه جیمین شدم که درو باز کرد...
جانگ می: چته چیشده؟ نصف جونم کردی*نگران*
جیمین: یه دقیقه اینجا وایستا من الان میام
جانگ می: اوکی
ویو جیمین
درو زدم...ات جوابی نداد آروم اومدم تو اتاق خوابیده بود...بیدارش کردم...
ات: اوهوم*خوابالو*
پنج بعد دقیقه سشوار رو خاموش کرد و موهام رو با کش بست....خدایی این کارا رو از کجا یاد گرفته بود؟!....بلند شدم و سشوارو تو کشو گذاشتم و درشو بستم...نگاهی به جیمین انداختم سرش تو گوشی.......
جیمین: نوشته باید برات سوپ درست کنم و زیر پتو استراحت کنی......
ات: گفتم...که....من خوبم*سرفه*
جیمین: ات....بیشتر حواست به خودت باشه...
اومد نزدیک و مچ دستمو گرفت و روی تخت گذاشت...دراز کشیدم...پتو رو تا خرخره روم کشید....دستامو از زیر پتو اوردم بیرون...حالم زیاد خوب نبود...از درون داشتم آتیش میگرفتم و از بیرون از سرما یخ میزدم....تبم زیادی بالا بود...........دستشو رو پیشونیم گذاشت....
جیمین: ات داری تو تب میسوزی...*نگران*
ویو جیمین
نمیتونستم ببرمش دکتر...هنوز آگهی های چهره منو برنداشتن....به ساعت نگاهی انداختم...بعد از ظهر بود...به چان یول گفته بودم با هوش مصنویی ازم یه کلون ربات بسازه
(مثلا علم خیلی پیشرفت کرده بود)...این کارم کرد... و مطمئنم کسی از فرار من باخبر نمیشه.....ولی اوضاع ات وخیم بود....برامم مهم نیست بیماریش واگیر دار باشه و منم سرمابخورم.........
جیمین: تو استراحت کن من میرم برات یه چیزی درست کنم
درو بستم....تخت رو تو حالت گرم گذاشتم...به سمت آشپخونه رفتم...بهتر نیست بگم جانگ می بیاد؟؟ تلفن رو برداشتم...
به جانگ می(خواهر جیمین) زنگ زدم... من اصلا از این کارا هیچی بلد نبودم......
•مکالمه•
جانگ می: الو داداش چی شده؟
جیمین:جانگ می...میگم نمیتونی یه سر بیای اینجا؟
جانگ می: الان؟
جیمین: آره
جانگ می: باشه...(مکث)... الان مرخصی میگیرم میام.
جیمین: اوکی
جانگ می بهتر دختر ها رو درک میکرد...تازه پرستارم بود...چی ازین بهتر...
(فلش بک ² ساعت بعد)
ویو جانگ می
به خونه جیمین رسیدم....هوا سرد بود و بارون میومد...از تاکسی پیاده شدم و چترمو باز کردم... یعنی برای چی منو نیاز داشت؟... نکنه مریض شده... نه...صداش که اوکی بود...آیفونو زدم...در باز شد...وارد خونه جیمین شدم که درو باز کرد...
جانگ می: چته چیشده؟ نصف جونم کردی*نگران*
جیمین: یه دقیقه اینجا وایستا من الان میام
جانگ می: اوکی
ویو جیمین
درو زدم...ات جوابی نداد آروم اومدم تو اتاق خوابیده بود...بیدارش کردم...
ات: اوهوم*خوابالو*
۱۳.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.