🖤پارت ۱۰ بیمار.دوست داشتنی🖤
🖤(از زبان نویسنده
روزهای گذشت و هنوز از نامجون خبری نشد که برای کوک جایی پیدا کرده بنظرتون چرا بزارین یه توضیح کوچیک بدن ات به نامجون قضيه رو گفته بود وگفت میخوام کوک همیشه پیشم بمونه نامجونم از خدا خاسته قبول کرد ات و کوک هروز بیشتر عاشق هم میشدن ولی هنوز احساساتشون رو نگفته بودن به هم خوب بسه دیگه)
ات:کوک یه کار برات جور کردم که حوصله ات خوبه سرنره
کوک:چه کاری آخجون
ات:چون ذهنت خیلی بازه برات یه کار توی بانک پیدا کردم حقوقشم خوبه
کوک:وقتی ات اون حرف رو زد خوشحال شدم چون تولد ات نزدیک بود منم نمیتونستم از خودش برای تولدش پول بگیرم برای همین خوشحال بودم تشکر کردم
از زبان کوک
خیلی خوب بود اونجا کلی دوست پیدا کردم کلی با آدمای مختلف حرف میزدم و حداقل تو حسابم پول بود
از زبان ات
منم میرفتم تيمارستان و میومدم از تجربه ای که از ملاقات با کوک داشتم خیلی زود میتونستم بیمار هارو درمان کنم شبا قبل اینکه کوک بیاد میومدم خونه تا غذا آماده کنم اما اینسری اومدم خونه که دیدم.....🖤
یعنی ات چی دید
روزهای گذشت و هنوز از نامجون خبری نشد که برای کوک جایی پیدا کرده بنظرتون چرا بزارین یه توضیح کوچیک بدن ات به نامجون قضيه رو گفته بود وگفت میخوام کوک همیشه پیشم بمونه نامجونم از خدا خاسته قبول کرد ات و کوک هروز بیشتر عاشق هم میشدن ولی هنوز احساساتشون رو نگفته بودن به هم خوب بسه دیگه)
ات:کوک یه کار برات جور کردم که حوصله ات خوبه سرنره
کوک:چه کاری آخجون
ات:چون ذهنت خیلی بازه برات یه کار توی بانک پیدا کردم حقوقشم خوبه
کوک:وقتی ات اون حرف رو زد خوشحال شدم چون تولد ات نزدیک بود منم نمیتونستم از خودش برای تولدش پول بگیرم برای همین خوشحال بودم تشکر کردم
از زبان کوک
خیلی خوب بود اونجا کلی دوست پیدا کردم کلی با آدمای مختلف حرف میزدم و حداقل تو حسابم پول بود
از زبان ات
منم میرفتم تيمارستان و میومدم از تجربه ای که از ملاقات با کوک داشتم خیلی زود میتونستم بیمار هارو درمان کنم شبا قبل اینکه کوک بیاد میومدم خونه تا غذا آماده کنم اما اینسری اومدم خونه که دیدم.....🖤
یعنی ات چی دید
۱۰.۳k
۰۴ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.