سلام بر ممبرام اومدم پارت چهار تلخ و شیرین بزارم ببینید پ
سلام بر ممبرام اومدم پارت چهار تلخ و شیرین بزارم ببینید پارت سه برای گیج کردنتون بود چون جیمین اصن عاشق ت نیست فقط میخاد لج نامادریش رو دراد و ت هم از ترسش و چون از پدرش متنفر بود و رو جیمین یکم کراشع خو قبول کردع فهمیدید؟؟؟«ول بالاخره زندگی به همین روال پیش نمیره که !میرع؟!نع»
پارت 4
تلخ وشیرین
از دیدگاه ت
وقتی میخاستم برم تو اتاقم با ماریا جیمین دستم رو گرفت گفت:
جیمین: ت باید پیش من تو اتاقم بخوابی چون پس فردا زنم میشی فهمیدی؟
ت: باشه ولی...........
جیمین:ولی چی هان؟
ت: عا هیچ
جیمین: اکی ماریا میتونی بری من خودم ت رو میبرم
ماریا: چشم ارباب پس من برم میز رو جمع کنم
جیمین: اوکی
ماریا رفت تو آشپز خونه و جیمین دستم رو گرفت برد تو اتاق
جیمین: از این ببد اینجا میمونی خیال نکن نجاتت دادم یعنی دوستت دارم و میخام باهات باشم ن خیر!!...
ت:منم دوستت ندارم آقای پارک فقط بخاطر اینکه از پدرم و نامادریم متنفرم و اون قرار داد اینجام در جریانی دیگه ن؟...
جیمین: اره میدونم اینقدر هم زر نزن
ت: .......
از دیدگاه جیمین
رفتم تو اتاق پروم لباس خواب پوشیدم و اومدم تو تختم دیدم ت همونجا وایستاده بهش گفتم
جیمین: ها چیه اونجا وایستادی مثل جنی؟؟!!....
ت:خب نمیدونم کجا بخوابم
جیمین:بیا پیش من بخواب
ت :نمیام
جیمین: ببین میدونی بخاطر اون کارم پشیمون نیستم پس عصبیم نکن بیا مثل آدم بخواب
ت:نمیام
خیلی عصبی شدم بلند شدم و رفتم سمتش وموهاش رو تو دستم گرفتم گفتم
جیمین:وقتی بهت میگم بیا بخواب یعنی بخواب تو دردت چیه هرزه دلت کتک میخاد ن؟(با داد)
ت: ولم کنن جیمین موهاممم درد گرفت (با بغض)
جیمین:موهاش رو ول کردم و انداختمش اون طرف و رفتم خوابیدم خیلی عصبیم کرده بود
ولی ولش کردم حوصلش رو نداشتم دختره رومخ گرفتم خوابیدم
از دیدگاه ت
موهام رو بد گرفته بود بعد انداختم اون گوشه دیوار نشستم یواشکی گریه کردم خدا چقد من بدبختم چرا انقد بدبختم چرا؟ چرا میگن دنیا خوبه دنیا کجاش خوبه که پدر یه نفر دخترشو بخاطر گوه کاریش به یه آدم دیگه بفروشه از خدم متنفرم هعی
از بس گریه کردم خوابم برد
فردا
جیمین از خواب بیدار شدم دیدم که ت تو خودش جمع شده و حتما سردش شده ولی بی محل بهش رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم یک لباس پوشیدم و یک لیوان آب برداشتم و روی ت ریختم که یهو ترسید و بلند شد وقتی دیدمش چشاش خیلی قرمز بود
ت: چته مریض روحی نزدیک بود سکته کنم(با ترس)
جیمین: عا این چیزی نیست میدونی قرار چ کاریی باهات کنم حالا از اینا بگذریم چرا چشمات قرمزع هوم؟؟؟؟؟.....
ت: برام مهم نی اصن برو به تو چ چرا چشمش قرمزع
جیمین:ببین دختره هرزه با من درست بحرف فهمیدی؟؟؟؟
ت:اهوم....(باترس)
از دیدگاه ت
جیمینا رفت بیرون منم اون گوشه نشستم گریه کردم که چشام بدجور دوباره قرمز شد
بعد رفتم دست و صورتم رو شستم و نگاه تو کمد کردم بله درسته وسایلم رو آورده بودن تو اتاق جیمینا یه لباس قرمز و یه شلوار لی و یه کفش اسپرت سفید برداشتم و رفتم تو اتاق پرو پوشیدم و.........
ادامه ی پارت و الان میزارم
پارت 4
تلخ وشیرین
از دیدگاه ت
وقتی میخاستم برم تو اتاقم با ماریا جیمین دستم رو گرفت گفت:
جیمین: ت باید پیش من تو اتاقم بخوابی چون پس فردا زنم میشی فهمیدی؟
ت: باشه ولی...........
جیمین:ولی چی هان؟
ت: عا هیچ
جیمین: اکی ماریا میتونی بری من خودم ت رو میبرم
ماریا: چشم ارباب پس من برم میز رو جمع کنم
جیمین: اوکی
ماریا رفت تو آشپز خونه و جیمین دستم رو گرفت برد تو اتاق
جیمین: از این ببد اینجا میمونی خیال نکن نجاتت دادم یعنی دوستت دارم و میخام باهات باشم ن خیر!!...
ت:منم دوستت ندارم آقای پارک فقط بخاطر اینکه از پدرم و نامادریم متنفرم و اون قرار داد اینجام در جریانی دیگه ن؟...
جیمین: اره میدونم اینقدر هم زر نزن
ت: .......
از دیدگاه جیمین
رفتم تو اتاق پروم لباس خواب پوشیدم و اومدم تو تختم دیدم ت همونجا وایستاده بهش گفتم
جیمین: ها چیه اونجا وایستادی مثل جنی؟؟!!....
ت:خب نمیدونم کجا بخوابم
جیمین:بیا پیش من بخواب
ت :نمیام
جیمین: ببین میدونی بخاطر اون کارم پشیمون نیستم پس عصبیم نکن بیا مثل آدم بخواب
ت:نمیام
خیلی عصبی شدم بلند شدم و رفتم سمتش وموهاش رو تو دستم گرفتم گفتم
جیمین:وقتی بهت میگم بیا بخواب یعنی بخواب تو دردت چیه هرزه دلت کتک میخاد ن؟(با داد)
ت: ولم کنن جیمین موهاممم درد گرفت (با بغض)
جیمین:موهاش رو ول کردم و انداختمش اون طرف و رفتم خوابیدم خیلی عصبیم کرده بود
ولی ولش کردم حوصلش رو نداشتم دختره رومخ گرفتم خوابیدم
از دیدگاه ت
موهام رو بد گرفته بود بعد انداختم اون گوشه دیوار نشستم یواشکی گریه کردم خدا چقد من بدبختم چرا انقد بدبختم چرا؟ چرا میگن دنیا خوبه دنیا کجاش خوبه که پدر یه نفر دخترشو بخاطر گوه کاریش به یه آدم دیگه بفروشه از خدم متنفرم هعی
از بس گریه کردم خوابم برد
فردا
جیمین از خواب بیدار شدم دیدم که ت تو خودش جمع شده و حتما سردش شده ولی بی محل بهش رفتم دست و صورتم رو شستم و رفتم یک لباس پوشیدم و یک لیوان آب برداشتم و روی ت ریختم که یهو ترسید و بلند شد وقتی دیدمش چشاش خیلی قرمز بود
ت: چته مریض روحی نزدیک بود سکته کنم(با ترس)
جیمین: عا این چیزی نیست میدونی قرار چ کاریی باهات کنم حالا از اینا بگذریم چرا چشمات قرمزع هوم؟؟؟؟؟.....
ت: برام مهم نی اصن برو به تو چ چرا چشمش قرمزع
جیمین:ببین دختره هرزه با من درست بحرف فهمیدی؟؟؟؟
ت:اهوم....(باترس)
از دیدگاه ت
جیمینا رفت بیرون منم اون گوشه نشستم گریه کردم که چشام بدجور دوباره قرمز شد
بعد رفتم دست و صورتم رو شستم و نگاه تو کمد کردم بله درسته وسایلم رو آورده بودن تو اتاق جیمینا یه لباس قرمز و یه شلوار لی و یه کفش اسپرت سفید برداشتم و رفتم تو اتاق پرو پوشیدم و.........
ادامه ی پارت و الان میزارم
۸.۴k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.