پارت ۱۵( جنگ یا عشق )
وقتی اینو گفت قطره اشکی از روی گونم سر خرد با بغض داخل گلوم گفتم واقعا راست میگی
زنده میمونه ؟
خیلی خنگی من گفتم میمیره گفتم حالش خوب نیست
+خیلی خوب میتونم ببینمش ؟
بزار یکم دیگه بگزره بعد میتونی ببینیش
ذهن کوک
داشت غروب میشود امروز خیلی کسل کننده بود داشتم میرفتم تمرین کمان که یکی از ندیمه
های پدرم آمد طرفم گفت که پدرم کارم داره دنبالش راه افتادم به قصر بزرگ رسیدیم که دیدم
چانمی هم اونجا کنار پدرم داره حرف میزنه خیلی ناراحت شدم
(چانمی کسیه که قرار با جونگ کوک ازدواج کنه )
پدر کوک نمیدونست که کوک چانمی رو دوست دارم. از این طرف هم کوک نمیتونست روی حرف
پدرش حرف بزنه رفت پیششون پدرم گفت که توی عمارت خودم یجایی رو بهش بدم من
نمیفهمم برای چی باید بیاد داخل عمارت من ؟؟
بردمش جایی که پدرم گفته بود
چند روز گذشته بود هرروز علاقه من به ا.ت بیشتر میشد شده بود جزوی از زندگیم ولی اون بعد
از اون دعوا به من محل ن میزاشت باهام حرف نمیزد جوابمو نمیداد داشتم از یه مسافرت چند
روزه برمیگشتم دلم خیلی براش تنگ شده بود رفتم لباسامو عوض کردم یه آبی به سرو روم
زدم میدونستم میره پیش هیون کی برای همین رفتم همون جا که دیدم داره باصدای بلند
میخنده موهاش داخل آفتاب طلایی دیده میشود داشتم از دور نگاهش میکردم که متوجه
حضور ملکه شدم انگار خیلی وقته که اونجا وایستا ده داشت نگاهم میکرد که داشتم چطوری
ا.ت رو نگاه میکردم
گفت
دوسش داری دورست میگم
تعظیم کردم خیلی خجالت کشیدم
+راستش ننننهه آره خیلللللللی انگار شده تموم جونم 😔😔😖😖
درسته دختر خیلی خوبه فقط باید بدونی که مال کدوم کشوره 😁😁
+ ششما اونو از کجا میشناسی
ملکه ...............
لایک لطفا
کامنت
مرسسسیییییبییییییییییییییییییییییییی😙😙😙😙😙😘😘😘😘😘
زنده میمونه ؟
خیلی خنگی من گفتم میمیره گفتم حالش خوب نیست
+خیلی خوب میتونم ببینمش ؟
بزار یکم دیگه بگزره بعد میتونی ببینیش
ذهن کوک
داشت غروب میشود امروز خیلی کسل کننده بود داشتم میرفتم تمرین کمان که یکی از ندیمه
های پدرم آمد طرفم گفت که پدرم کارم داره دنبالش راه افتادم به قصر بزرگ رسیدیم که دیدم
چانمی هم اونجا کنار پدرم داره حرف میزنه خیلی ناراحت شدم
(چانمی کسیه که قرار با جونگ کوک ازدواج کنه )
پدر کوک نمیدونست که کوک چانمی رو دوست دارم. از این طرف هم کوک نمیتونست روی حرف
پدرش حرف بزنه رفت پیششون پدرم گفت که توی عمارت خودم یجایی رو بهش بدم من
نمیفهمم برای چی باید بیاد داخل عمارت من ؟؟
بردمش جایی که پدرم گفته بود
چند روز گذشته بود هرروز علاقه من به ا.ت بیشتر میشد شده بود جزوی از زندگیم ولی اون بعد
از اون دعوا به من محل ن میزاشت باهام حرف نمیزد جوابمو نمیداد داشتم از یه مسافرت چند
روزه برمیگشتم دلم خیلی براش تنگ شده بود رفتم لباسامو عوض کردم یه آبی به سرو روم
زدم میدونستم میره پیش هیون کی برای همین رفتم همون جا که دیدم داره باصدای بلند
میخنده موهاش داخل آفتاب طلایی دیده میشود داشتم از دور نگاهش میکردم که متوجه
حضور ملکه شدم انگار خیلی وقته که اونجا وایستا ده داشت نگاهم میکرد که داشتم چطوری
ا.ت رو نگاه میکردم
گفت
دوسش داری دورست میگم
تعظیم کردم خیلی خجالت کشیدم
+راستش ننننهه آره خیلللللللی انگار شده تموم جونم 😔😔😖😖
درسته دختر خیلی خوبه فقط باید بدونی که مال کدوم کشوره 😁😁
+ ششما اونو از کجا میشناسی
ملکه ...............
لایک لطفا
کامنت
مرسسسیییییبییییییییییییییییییییییییی😙😙😙😙😙😘😘😘😘😘
۲۷.۴k
۲۶ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.