My amzing moon🌙🐾💕 p20
توی افکارم پرسه میزدم که با صدای سویی به خودم اومدم....
سویی" بانوی من موضوعی هست...
لونا" چیشده سویی؟
سویی" بانوی من ، ملکه یکی از ندیمه هاشو فرستاده تا شمارو به اقامتگاهشون احضار کنند . فک کنم بهتره بریم
لونا" عا خیلی خب بریم....بانو جانگ ، آیجونگ ، سولهی ازتون ممنونم لطفا اگه چیز دیگه ای فهمیدید با من هم درمیون بذارین.
بانو جانگ" بله بانوی من...
راوی" لونا قبل از رفتن بانو جانگ رو بغل گرمی کرد و گفت
لونا" بانو جانگ ، شما مثل مادر من هستید لطفا بهم نگید بانوی من...حس معذبی دارم
بانو جانگ لبخندی به لونا زد و گفت
بانو جانگ" باعث افتخارمه که ملکه آینده سرزمینم من رو جای مادرشون میبینن.
بعد از خداحافظی گرم لونا ، با دو ندیمه اش راهی اقامتگاه ملکه شد...
_____________
ظرف چایی رو روی میزگذاشت و با لبخند گقت
ملکه" میدونی چرا گفتم بیای اینجا؟
لونا" خیر بانوی من....
ملکه دستای لونا از زیر جیب هانبوکش گرفت و ادامه داد...
ملکه" خوب میدونی که فردات رو قراره با عالیجناب بگذرونی و عالیجناب مکان های مختلفی برای تو و بانو لی انتخاب کرده.این که تو میتونی کاری کنی که انتخاب عالیجناب بشی رو من مطمئنم ، گوش کن علاوه بر حرف دلت آینده سرزمین به عملکرد تو بستگی داره...تو باید ملکه بشی چون تو پاک و بی ریایی و برای ثروت اینکارو نمیکنی من اینو خوب میدونم اما....اما بانو لی بورا ، من حتمی مطمئنم که میخواد با ملکه مادر این سرزمین رو تصاحب کنند و مثل چونا( سرزمین خیالی درگیر نشین🗿) کشوری با حکومت ملکیت داشته باشه و مطمئنا کشور بهم میریزه پس...لطفا به مقامی که لایقشی برس...
لونا در برابر حرف های ملکه لبخندی زد و دستش رو فشرد و گفت
لونا" بانوی من ! از اینکه اینقدر به من لطف و اعتماد دارین واقعا خرسندم...مطمئن باشید تمام تلاشم رو میکنم :)
.
.
.
شب از نیمه گذشته بود و لونا تصمیم گرفته بود به مکان همیشگیش که از بچگی خودش رو صاحب اونجا میدید بره...
سویی" بانوی من موضوعی هست...
لونا" چیشده سویی؟
سویی" بانوی من ، ملکه یکی از ندیمه هاشو فرستاده تا شمارو به اقامتگاهشون احضار کنند . فک کنم بهتره بریم
لونا" عا خیلی خب بریم....بانو جانگ ، آیجونگ ، سولهی ازتون ممنونم لطفا اگه چیز دیگه ای فهمیدید با من هم درمیون بذارین.
بانو جانگ" بله بانوی من...
راوی" لونا قبل از رفتن بانو جانگ رو بغل گرمی کرد و گفت
لونا" بانو جانگ ، شما مثل مادر من هستید لطفا بهم نگید بانوی من...حس معذبی دارم
بانو جانگ لبخندی به لونا زد و گفت
بانو جانگ" باعث افتخارمه که ملکه آینده سرزمینم من رو جای مادرشون میبینن.
بعد از خداحافظی گرم لونا ، با دو ندیمه اش راهی اقامتگاه ملکه شد...
_____________
ظرف چایی رو روی میزگذاشت و با لبخند گقت
ملکه" میدونی چرا گفتم بیای اینجا؟
لونا" خیر بانوی من....
ملکه دستای لونا از زیر جیب هانبوکش گرفت و ادامه داد...
ملکه" خوب میدونی که فردات رو قراره با عالیجناب بگذرونی و عالیجناب مکان های مختلفی برای تو و بانو لی انتخاب کرده.این که تو میتونی کاری کنی که انتخاب عالیجناب بشی رو من مطمئنم ، گوش کن علاوه بر حرف دلت آینده سرزمین به عملکرد تو بستگی داره...تو باید ملکه بشی چون تو پاک و بی ریایی و برای ثروت اینکارو نمیکنی من اینو خوب میدونم اما....اما بانو لی بورا ، من حتمی مطمئنم که میخواد با ملکه مادر این سرزمین رو تصاحب کنند و مثل چونا( سرزمین خیالی درگیر نشین🗿) کشوری با حکومت ملکیت داشته باشه و مطمئنا کشور بهم میریزه پس...لطفا به مقامی که لایقشی برس...
لونا در برابر حرف های ملکه لبخندی زد و دستش رو فشرد و گفت
لونا" بانوی من ! از اینکه اینقدر به من لطف و اعتماد دارین واقعا خرسندم...مطمئن باشید تمام تلاشم رو میکنم :)
.
.
.
شب از نیمه گذشته بود و لونا تصمیم گرفته بود به مکان همیشگیش که از بچگی خودش رو صاحب اونجا میدید بره...
۴۸.۸k
۲۸ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.