همه مثل هم👥

همه مثل هم👥
پارت ²0
ویو ادمین :
وقتی درو باز کرد با این صحنه مواجه شد
نامجون با لبخندی ملیح به دیوار بسته شده بود .
ویو لونا
چرا دارم ازش میترسم بدون هیچ دلیلی ولی با شکنجه کردن اون چی گیرم میاد و با این کار فقط دارم خودمو کوچیک میکنم و گه من عاشق اونم نه نه نه من این کارو نمیکنم
به دست راستم زنگ زدم
👦بله خانم
÷سریع بیا و نامجون رو از اتاق بلک خارج کن و ازادش کن
👦اما چرا خانم
÷ایا به تو ربطی داره؟
👦نه ببخشید
قطع کرد
شاید باید با لینا یه صحبتی داشته باشم اون بیشتر از همه منو درک میکنه.
ویو ادمین
زنگ زد به لینا تا بیاد پیشش و لینا رفت خونه لونا و لونا موضوع رو تعریف کرد و لینا گفت
+از نظر من کار درستی کردی
÷چرا همچین فکری میکنی؟
+چون اگه اونو شکنجه می دادی فکر میکرد که خیلی مهمه که انقدر زوری شدی و خودت رو کوچیک میکردی
÷حق با توعه تو همیشه منو درک میکنی
+درک کردن تو وظیفمه
÷تو خیلی خوبی الان گریه میکنم
+خواهر من قوی گریه نمیکنه
÷ببینم تو الان منه به این بزرگی رو لوس میکنی
+تو کجات بزرگه
÷از تو که بزرگ ترم
+😅
........................................... .. .. اینم از این تا پارت بعد بای بای