رمان
دوست پسر من یه مافیا هست (پارت2)
از زبان ا/ت
خواستم خودم رو جوری معرفی کنم اگار هیچی ادم نمیاد و گفتم:سلام من کیم ا/ت هستم و گفت:ا/ت خودتی میدونی چقدر از دیدنت خوشحالم😁وگفتم: ولی من نستم وگفت: چجور میتونی از دست اون کارم هنوز که هنوزِ ناراحت باشی و گفتم: تو 10 تا کار دیگه با من کردی و گفت:... منم که حوصلش رو نداشتم و با تمام قدوتم فشار دادم و تیر رو بیرون کردم که گفت: عقل از سرت پریده گفتم: هنوز اثر مافیا بودن تو بدنم جریان داره هنوزم مثل فبل بی رحمم. 🗡⚔️
از زبان کوک:
گفتم ا/ت ما بهترین دوست های هم بودیم گفت: الان برات از صدتا دشمنم بدترم گفتم: هنوز دیر نیست گفت اتفاقا خیلی دیره. منم با خودم گفتم:...
از زبان ا/ت:
وقتی رفتم سرکار همه لباس خاکبرسری پوشیده بودن از جیمین پرسیدم چی شده گفت: اقای کوک میخواد یکی رو باخودش ببره. ایششش دوباره اون عوضی چون روی خوش برای دیدنش نداشتم داخل یه اتاق عمل رفتم و الکی گفتم: برای کمک اومدم و گفتن: پس شروع به کار کردن کن منم کردم
(نیم ساعت بعد)
از زبان ا/ت: ایششش گندش بزنن به این زودی تموم شد رفتم و لباسام رو پوشیدم که کوک جلوم ظاهر شد گفتم عمرت😒گفت: پس همه اومدنبریم برای قرعه کشی همین رو میبرم گفتم: مگه خریدنیم و با همون مافایای وحشی بهش یه سیلی زدم یه مشت تو شکمش و گفت:.....
از زبان ا/ت
خواستم خودم رو جوری معرفی کنم اگار هیچی ادم نمیاد و گفتم:سلام من کیم ا/ت هستم و گفت:ا/ت خودتی میدونی چقدر از دیدنت خوشحالم😁وگفتم: ولی من نستم وگفت: چجور میتونی از دست اون کارم هنوز که هنوزِ ناراحت باشی و گفتم: تو 10 تا کار دیگه با من کردی و گفت:... منم که حوصلش رو نداشتم و با تمام قدوتم فشار دادم و تیر رو بیرون کردم که گفت: عقل از سرت پریده گفتم: هنوز اثر مافیا بودن تو بدنم جریان داره هنوزم مثل فبل بی رحمم. 🗡⚔️
از زبان کوک:
گفتم ا/ت ما بهترین دوست های هم بودیم گفت: الان برات از صدتا دشمنم بدترم گفتم: هنوز دیر نیست گفت اتفاقا خیلی دیره. منم با خودم گفتم:...
از زبان ا/ت:
وقتی رفتم سرکار همه لباس خاکبرسری پوشیده بودن از جیمین پرسیدم چی شده گفت: اقای کوک میخواد یکی رو باخودش ببره. ایششش دوباره اون عوضی چون روی خوش برای دیدنش نداشتم داخل یه اتاق عمل رفتم و الکی گفتم: برای کمک اومدم و گفتن: پس شروع به کار کردن کن منم کردم
(نیم ساعت بعد)
از زبان ا/ت: ایششش گندش بزنن به این زودی تموم شد رفتم و لباسام رو پوشیدم که کوک جلوم ظاهر شد گفتم عمرت😒گفت: پس همه اومدنبریم برای قرعه کشی همین رو میبرم گفتم: مگه خریدنیم و با همون مافایای وحشی بهش یه سیلی زدم یه مشت تو شکمش و گفت:.....
۳.۳k
۰۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.